قدمهایی برای رسیدنبهاهداف!🤍🏃🏽♀:
𝟏⟩ قدم اول🌸🙅🏻♀:
- آنچه را میخواهید تجسم کنید .
𝟐⟩ قدم دوم🍋🎻:
- درباره خواستان هیجان داشته باشید .
𝟑⟩ قدم سوم🍦🚗:
- باور داشته باشید انچه را میخواهید .
𝟒⟩ قدم چهارم🕰🍓:
- نسبت به خواسته و تواناییتان شک نکنید .
𝟓⟩ قدم پنجم🗒🚜:
- مشتاقانه هدفتان را دنبال کنید.
#توصیه 🥺💜
● @CafeYadgiry ●
عضو جدید خانوادمون:🥺😂
همستر گیان :😂
فقط نمیدونم چرا پول نمیده :🤓😂
@CafeYadgiry🥺
شش قانون مفید صبحگاهی🦋✨
.صبحانه تو کامل بخور 🚌💓
.روزی بیست دقیقه کتاب بخون😌🍕
.شکر گذاریت را بنویس🍊🛴
.روزی بیست دقیقه پیاده روی🥰🍓
.روتین پوستی صبح🌸🐋
#روتین #توصیه
@CafeYadgiry🪞
6 تا پیشنهاد برای داشتن یه حس و حال خوب تو روز ِ قشنگت :
- -- - -- - -- - -- - -- - -- - - -- - -- - -- - -- - -- -
「به پدربزرگ و مادر بزرگت سر بزن و بغلشون کن💭🍒」
「یه وقتی رو بذار بزای رسیدن به خودت و عوض کردن حال و هوات💆🏻♀️」
「آهنگایی رو گوش بده که یادآور کودکیت هستن🎶」
「تاریخ تولدآدمهای مهم زندگیتُ توی تقویمت علامت بزن و بهشون تبریک بگو🗓️🍓」
「یه دفتر سپاسگذاری درست کن و هر شب قبل از خواب بنویس🌧️💛」
「تصمیم بگیر غذاهای سالم و مقوی مصرف کنی🐿️🥜」
#توصیه #ایده #انگیزشی
@CafeYadgiry🥺💕
میدونستی که ...:
•━━━━──━━━•🌤🍓•
-تو کره شمالی اگه ینفر جرمی مرتکب بشه، پدر و مادر و فرزنداش هم به زندان میرن!🔒🌸
-اگه دماغتونو بگیرین نمیتونین صدای همممم در بیارین(دهن باید بسته شه)!👃🏻♥️
-افرادی که گیمر هستن بهتر از بقیه میتونن خوابشون رو کنترل کنن!💭🌱
-طولانی ترین فیلم سینمایی دنیا 87 ساعته!🎥🍿
-اگه کامپیوتری مثل ذهن انسان وجود داشت، حافظش 3580 ترابایت بود!🖥🧠
-در واقع اگه بی توجهی عمدا باشه توجه محسوب میشه!🌿🪐
#دانستنی #فکت
@CafeYadgiry🌊
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_328 +ا..آقا عصامو...میدید؟ _بشین یکم حالت بهتر بشه !! +ح..حامد حالش خوب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_329
بعداز یه ربع ، داوود ماشین رو جلوی خونه نقلی که از طرف سازمان به من و حامد داده بودن ، نگه داشت !
+د..دمت گرم داداش ...
اینجا بمون...من میرم برمیگردم سریع !
سری از روی دلخوری تکون داد که گفتم:
+زهرمار !
پوووف ..
نگاه کلافه ای انداختم ..
+خب اگه میخوای بیای بیا !
ولی سریع برگرد !
عصبی بودم و داوود هم وقت مناسبی برای ناز کردن گیر نیاورده بود!!
سری به معنای نه تکون داد که پیاده شدم ...
پاهام یاری نمیکرد و تمام امیدم به عصاها بود!
دستمو روی زنگ گذاشتم که در بعداز سه دیقه باز شد !
نیم نگاهی به رسول انداختم که نگاهشو دزدید..
کلافه وارد حیاط شدم و درو بستم ..
خوبی این خونه این بود که دربستی بود و همسایه ای نداشتیم!
خودمون بودیم و خودمون !
تقه ای به در زدم که خود به خود باز شد!!!
وارد خونه شدم که با بوی غلیظ سیگار ، سرفه های خشکم شروع شد!
+خ..خدا ل..لعنت...لعنتت کنه !
این چه وضعیه !!
نفسمو حبس کردم و سمت پذیرایی رفتم !
دود کل خونه رو برداشته بود و چشم به زور چشمو میدید!
+حامد ؟
وارد اتاق شدم و بادیدن وضعیت حامد ، قلبم از جا کنده شد !!!
روی تخت ولو شده بود و صورتش پف کرده بود !
نزدیک تر رفتم که بوی بدنش ، بینیم رو قلقلک داد !
+ح..حامد ؟
جوابی نداد که عصامو بردم بالا و فروکردم تو پهلوش !
+هوی باتوام !!!
_کاری نداری برو حوصلتو ندارم !
با شنیدن صدای خش دارش ، لحظه ای دلم براش سوخت !
پتورو از روش کشیدم و عصبی لب زدم ؛
+پاشو ببینم !
اینجا رو کرده قهوه خونه !
بوی گند سیگارت همه جارو برداشته !
از کی تاحالا سیگار میکشی تو؟
کفری برگشت سمتم که خیره شدم به چشمای قرمزش !
عمیق بود و کلی حرف ناگفته داشت !
من میشناختمش !
وقتی چیزی فکرش رو درگیر میکرد ؛ خودخوری امونش نمیداد !!
همه چیو توی دلش نگه میداشت تا موقعی که بترکه !
اما آشنایی با آقامحمد کاردستش داد !
تموم حرفاشو به آقامحمدمیزد و اونو برادر بزرگتر خودش می دونست !