eitaa logo
Delaram|دلارام
3.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
359 ویدیو
21 فایل
There is no story to tell without taking risks✌️🎬 'تنها‌خُداست‌کهِ‌ می‌مانَد؛>> اندکی‌دردُدل: @My_White_rose27 نویسنده؟! نازنین‌فاطمه‌؛ملقب‌به‌یزید اول؛!🤣🦉🍒 یزیدی‌که‌عاشق‌نوشتن‌ودیالوگه🎞💘 Copy? No Sisi💚✈️ سیسی من اینجام: @Nazi27_f
مشاهده در ایتا
دانلود
Delaram|دلارام
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_294 #چهارهفته_بعد #آرام دستی روی شکمم ‌کشیدم و لبخندی به برگه سونو اندا
•{🖤🤍}•• ‌ کیفمو از روی جاکفشی برداشتم و اخمی کردم ! +گفتم که ! من میرم.! _آرام ! دستی رو موهاش کشید و روشو برگردوند! _کارای طلاقت داره انجام میشه ! و تو هیچ صنمی با اونا نداری ! حق هم نداری بری !!!! کیفمو گذاشتم سرجاش و نشستم رو مبل.. +اوکی ! به سلامت ! سوالی بهم خیره شد که دراز کشیدم .. بعداز چنددیقه رفت... کم آورده بودم...! اونقدر خسته بودم که فقط خدا میدونست و بس! حوصله بحث و دعوای جدید رو نداشتم! نقطه ضعفم دست رادین بود ! طلاق ! کلمه ی عمیقی که وجودمو به آتیش میکشید! دلم هر لحظه به لحظه بیشتر پر میکشید برای دیدنش! چیکار میکردم؟! به سرم زده بود زنگ بزنم ! اما... این آدم همونی بود که هزارتا تهمت و انگ زد! چقدر باحال بود ! من و حامد اونقدر عاشق هم بودیم که دنیا به گرد پامون نمیرسید! اما حالا...!:) نیشم باز شد و قه قه ای زدم ! دیوونه شده بودم! دیوونه اصیل! قطره اشکی از گونم چکید که پسش زدم...! حالم بهم میخورد از کار تکراری! از گریه کردن! با درد پهلوم بلند شدم و سمت اتاقم رفتم... به تاج تخت تکیه دادم که خوابم برد... ~ نگاه اشکیمو به آقا محمد دوختم... +آقای حسنی ! بخدا هیچ اتفاقی نمیوفته ! _خانوم محترم ! عد روز ماموریت باید بفهمم که شما توانایی رفتن به ماموریتو ندارید؟ رادین: آقا !؟ ببخشید...اما حامد لطفا چیزی نفهمه! _یعنی چی؟ منظورتون چیه؟ سرمو انداختم پایین ... +آقامحمد...منو اقای هاشمی داریم ازهم جدامیشیم! لطفا بهشون نگید ! _مگه بچه شما .... رادین وسط حرفش پرید : _نه آقا! تشخیص دکتر اشتباه بوده!