" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_9 مشغول خوردن صبحونه باشکوه بودیم. آرام بدجور تو فکر بود..ه +اهم...آرا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_10
دلم نیومد اذیتش کنم...
+کی بریم برای خرید؟
_خرید؟
+بالاخره برای دانشگاه و شروع درس خوندن و محصل شدن چن تا وسیله لازمه
_واااایییی داداشییییییی عاشقتممم:)
پرید بغلم
+باهم میریم!
وارفت..
_توروخدا بزار تنها برم!
+نچ!
_توروخدا؟!
+جون تو راه نداره
_باش...
+خوب من میرم.
.
_ب سلااامت!.
+خدافظ! _خدافظ
|#آرام|
رادین راهی سرکارش شد و من موندم و خونه...
خدایاااا شکرتتتتتت!
فکر نمیکردم رادین راضی به دانشگاه رفتن من بشه!