♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_192 میلاد: پاشو...پاشو خبر خوبی دارم برات! پتورو کشیدم رو سرم و گفتم؛ +
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_193
دستی به موهام کشیدم و زیرلب گفتم؛
+نمیگذرم ازت آرام...نمیگذرم!
____________________
#آرام
باصدای رعدو برق از خواب پریدم...
نگاهی به اتاق انداختم و تازه فهمیدم کجام..!
گوشیمو از کیفم درآوردم ...
ساعت ۳ ظهر بود!!!
در پنجره رو باز کردم...!
نفس عمیقی کشیدم و دستمو بردم جلو...
برخورد قطره های بارون به دستم ؛ حالمو زیر و رو کرد!
باد خنکی به صورتم خورد که عطسه ای کردم...
درو بستم و تلفنو برداشتم.
بدجور گشنم شده بود!
چندتا چیز میز سفارش دادم که بعد چنددیقه آوردن!
به پیتزای روبروم خیره شدم.
گشنم بود!!
اما میلم نمیکشید که بخورم!
بی میل گذاشتمش رو میز و لباسامو مرتب کردم..
کولمو برداشتم و از هتل زدم بیرون.
باید یه سرنخی پیدا میکردم !
باید پیداشون میکردم تا امشب!
نمیشد دست رو دست بزارم و تنبلی کنم!!
نشستم پشت رول که بارون شدت گرفت!
+شانس مارو نگاه توروقرآن!
پامو گذاشتم رو گاز و راه حرمو پیش گرفتم....
جاده رو به زور میدیدم!
باصدای پیامک گوشیم حواسم رفت سمت چراغ قرمز..
ایول..
گوشیمو برداشتم و پیامو باز کردم.
رادین .
_ماشین امانته!حواستو جمع کن نکوپونی اینور اونور!
بغض بدی گلومو گرفت!
چقدر سرد و خشک!
دنده رو عوض کردم و پامووگذاشتم رو گاز...
چراغ قرمزو رد کردم و تا تونستم گاز دادم!
امام رضا دارم دیوونه میشم!
راه درستو جلو پام بزار!
چیکار کنم ولم کنن؟
خسته ام!
بخدا خسته ام!
دلم تنگ شده!
چون قرار بود من الان کنار یارم باشم!
نه اینجوری!
ویلون و سرگردون تو کوچه و خیابونا!
دنبال یه خانواده !
اونم فقط برای دوکلوم حرف !
دلم داشت میترکید!
نمیدونستم باید کجا برم!
هرچند دلم فقط حرم میخواست!
ماشینو پارک کردم و وارد حیاط حرم شدم.
بعداز بازرسی کامل چادرمو سرم کردم...