•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_219
#آرام
تقریبا یک هفته ای میشد که عقد کرده بودیم!
بعداز کلی بدو بدو و جر و بحث بالاخره با هم کنار اومدیم و برای یک هفته نزدیم تو سر و کله هم...
حامد کلی بهم رسیده بود!
کلی وسیله و لباس و...
حتی کلاس فن بیان هم ثبت نامم کرده بود! برای لکنتم!
لبخندی رو لبم اومد...
تواین چندروز حامد از فلش و اینجور چیزا هیچی نگفته بود!
انگار ک خیالش راحت شده باشه...یه همچین حالتی بود!
نگاهی به حلقه تو دستم انداختم..
لبخندی زدم و درآوردمش!
قلبم آروم بود!
به چیزایی ک فکر میکردم رسیده بودم!
حامد خیلی خوب خودشو بهم ثابت کرده بود!
میشد گفت بدجور وابسته ش شده بودم!
سرکار که میرفت نزدیک ده دفعه زنگ میزدم بهش!
اول زندگی خوب باهم راه اومده بودیم!
البته من راه اومدم!
چون نه عروسی خواستم..
نه خونه آنچنانی..
قرار بود امروز برگردیم تهران!
ساک آخریم رو گذاشتم دم اتاق..
داد زدم:
+حامد!! حامد بیا اینم ببر!
_وای توروقرآن بسه! مگه چقدر وسیله داری ! تو خودت چقدری که وسیله هات انقدره!
نرگس: های های ! با زن داداش من درست حرف بزنا!
بوسی براش فرستادم و گفتم:
+قربونت برم!
چشمکی زد ..
_حالا دارم برا جفتتون!
اهمی گفتم که حامد اومد ...
+مامان اینا کی میان؟
نرگس: والا اینا کار هرروزشونه! با بابام... میرن بازار حرم ! تا مغازه هارو خالی نکنن ول کن نیستن!
مخصوصا الان که دنبال انگشتر برای توئه!
_عهههههه ! نرگس !
نرگس: اوخ ببخشید داداش از دهنم در رفت!
+چی چی ؟ چی گفت؟
_هیچی هیچی!
+چرا چرا! حامد بگو دیگه!
نرگس: بابا این حامد نچسب به مامانم یه پولی رو داد گفت برات انگشتر عقیق بخرن !
_نرگس محوت میکنم !
لبخندی زدم و خیره شدم به حامد.
+انگشتر عقیق؟ برای ...برای من؟
نرگس: آره ! تو عمرش برای من همچین غلطی نکرده بود! حالا که زن گرفته میره عقیق میخره برا زنش ! اگگگگگ!
خندیدم و نشستم رو مبل..
حامد نشست روبروم و خواست سمت نرگس خیز برداره ک گفتم:
+صبر کن ! جواب منو ندادی ! براچی انقدر اذیتشون میکنی حامد! خب خودمون میگرفتیم دیگه! تو نمیدونی مامان کمر درد داره؟
نرگس: ادای این عروس خوبارو جلو من درنیار!
حامد سیب رو از تو ظرفش برداشت و پرت کرد سمتش..
قهقه ای زدم که جیغ زد...