eitaa logo
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
780 عکس
221 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_238 رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسو
•{🖤🤍}•• ‌ وارد خونه شدم و چندین بار آرامو صدا زدم... +آرام ...آرام خوابی؟ آرامممم! رادین: هو حتما خوابه جواب نمیده . آرام خوابی ؟" با دهن کجی" سمت پذیرایی رفتم که دیدم اونجا خوابش برده..! خریدارو گذاشتم رو کابینت و دستی روی سرش کشیدم... +آرام ؟ آرام خوبی؟ _س..سلام ! +علیک! پاشو چرا اینجا خوابیدی! _د...درد داشتم! بلندش کردم که دستشو گرفت رو دلش! +چیشده! الانم درد داری؟ رادین: چیشده آرام! لبخندی زد و رو به رادین گفت: _د..داشتم خ..خوابتو می..میدیدم! _ای جان بگردم آبجیمو! نیششون باز شد که با لحن جدی گفتم: +آرام باید باهات حرف بزنیم! صبر کن یه چی بیارم بخوری بعد شروع میکنیم! بلندشدم و سمت آشپزخونه رفتم!... صدای رادین هم ب گوشم رسید که خندم گرفت: _حسود خودشیرین! توجهی نکردم و چندنوع میوه رو شستم و گذاشتم تو ظرف... نشستم رو مبل و چندتا میوه گذاشتم تو ظرف! +همه شو خوردی ها ! نبینم برگردونی تو ظرف !! رادین: نگران نباش منم کمکت میکنم! زودتد تموم شه! چشم غره ای رفتم بهش ... +آرام یه ماموریت از طرف سازمان بهت افتاده! پرتقالو برگردوند تو ظرف و گفت: _به من؟ +آره! _یعنی چی ! باید چیکار کنم! رادین: آرام تو نفوذی هستی! باید جوری رفتار کنی که بویی از نفوذی بودنت نبرن! خیره شده بود به رادین ک یدفه گفت: _مریض بودی نه؟ رادین: گوش میدی به حرفام؟ _ج..جواب منو بده! _آره مریض بودم ! بودم..! اما الان عالی ام!.خوب شدم! حالم از توهم بهتره! آرام رو کرد سمت من و گفت: _باشه ! میرم ! +کجا! _ماموریت رو! انجام میدم! +آرام من و رادین به اجبار قبول کردیم ! یعنی راضی نیستیم! مطمئنی؟ _آ...آره! +آرام این کار خیلی خطرناکه ! اونا از ما زرنگ ترن ! اگه بفهمن نفوذی هستی زنده بیرون نمیای! _نمیفهمن ! میدونم باید چکار کنم! رادین بلند شد و رفت تو اتاق... _بیخیال ! من گفتم نظرمو.. نیاز به هیجان زیاد دارم ! و اینکه!.. مکثی کرد .. _من که میدونم نگران من نیستی نگران بچه ای !....ولی بیخیال! +خیلی خری ! _منم دوستت دارم ! +میوه تو بخور! رادین: آرام من رفتم کاری نداری؟ +عه کجا میری ! صبر کن یه چی دورهم بخوریم بعد برو! _نه قربونت برم کار دارم ! آرام: صبر کن! آرام بلند شد و خودشو انداخت تو بغل رادین... +اه اه ! رادین : ببند یه دیقه! سفت همو بغل کردن و آروم باهم حرف میزدن...صدای خنده های ریزشون رومخم بوووود! پرتقالی برداشتم و زیرچشمی نگاشون میکردم... تکه از پرتقالو انداختم تو دهنم که رادین با خداحافظی رفت... آرام رفت تو اتاق که منم پشت سرش راه افتادم...