♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_238 رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_239
وارد خونه شدم و چندین بار آرامو صدا زدم...
+آرام ...آرام خوابی؟ آرامممم!
رادین: هو حتما خوابه جواب نمیده .
آرام خوابی ؟" با دهن کجی"
سمت پذیرایی رفتم که دیدم اونجا خوابش برده..!
خریدارو گذاشتم رو کابینت و دستی روی سرش کشیدم...
+آرام ؟ آرام خوبی؟
_س..سلام !
+علیک! پاشو چرا اینجا خوابیدی!
_د...درد داشتم!
بلندش کردم که دستشو گرفت رو دلش!
+چیشده! الانم درد داری؟
رادین: چیشده آرام!
لبخندی زد و رو به رادین گفت:
_د..داشتم خ..خوابتو می..میدیدم!
_ای جان بگردم آبجیمو!
نیششون باز شد که با لحن جدی گفتم:
+آرام باید باهات حرف بزنیم! صبر کن یه چی بیارم بخوری بعد شروع میکنیم!
بلندشدم و سمت آشپزخونه رفتم!...
صدای رادین هم ب گوشم رسید که خندم گرفت:
_حسود خودشیرین!
توجهی نکردم و چندنوع میوه رو شستم و گذاشتم تو ظرف...
نشستم رو مبل و چندتا میوه گذاشتم تو ظرف!
+همه شو خوردی ها ! نبینم برگردونی تو ظرف !!
رادین: نگران نباش منم کمکت میکنم!
زودتد تموم شه!
چشم غره ای رفتم بهش ...
+آرام یه ماموریت از طرف سازمان بهت افتاده!
پرتقالو برگردوند تو ظرف و گفت:
_به من؟
+آره!
_یعنی چی ! باید چیکار کنم!
رادین: آرام تو نفوذی هستی! باید جوری رفتار کنی که بویی از نفوذی بودنت نبرن!
خیره شده بود به رادین ک یدفه گفت:
_مریض بودی نه؟
رادین: گوش میدی به حرفام؟
_ج..جواب منو بده!
_آره مریض بودم ! بودم..! اما الان عالی ام!.خوب شدم! حالم از توهم بهتره!
آرام رو کرد سمت من و گفت:
_باشه ! میرم !
+کجا!
_ماموریت رو! انجام میدم!
+آرام من و رادین به اجبار قبول کردیم ! یعنی راضی نیستیم!
مطمئنی؟
_آ...آره!
+آرام این کار خیلی خطرناکه ! اونا از ما زرنگ ترن !
اگه بفهمن نفوذی هستی زنده بیرون نمیای!
_نمیفهمن ! میدونم باید چکار کنم!
رادین بلند شد و رفت تو اتاق...
_بیخیال ! من گفتم نظرمو.. نیاز به هیجان زیاد دارم ! و اینکه!..
مکثی کرد ..
_من که میدونم نگران من نیستی نگران بچه ای !....ولی بیخیال!
+خیلی خری !
_منم دوستت دارم !
+میوه تو بخور!
رادین: آرام من رفتم کاری نداری؟
+عه کجا میری ! صبر کن یه چی دورهم بخوریم بعد برو!
_نه قربونت برم کار دارم !
آرام: صبر کن!
آرام بلند شد و خودشو انداخت تو بغل رادین...
+اه اه !
رادین : ببند یه دیقه!
سفت همو بغل کردن و آروم باهم حرف میزدن...صدای خنده های ریزشون رومخم بوووود!
پرتقالی برداشتم و زیرچشمی نگاشون میکردم...
تکه از پرتقالو انداختم تو دهنم که رادین با خداحافظی رفت...
آرام رفت تو اتاق که منم پشت سرش راه افتادم...