اگه گرونترین ساعت هاۍ دنیا رو هم داشته باشۍ هیچوقت نمیتونۍ یک ثانیه ۍ پیش رو برگردونۍ زمان ارزشمنده قدرشو بدون و از هر لحظهاش براۍ زندگۍ کردن استفاده کن😌🤍!
#انگیزشی
@CafeYadgiry💚🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیت حبیب خیلی شبیه منه🗿😂
جوگیر و خنگ✅.
#لیسانسهها
@CafeYadgiry😻
نشانه هایی که میگن احتمالا به یک استراحت روانی نیاز دارید‹.😌💜.›
▹ ·————— ·⋆· —————· ◃
•💛 ¹- اختلال خواب
•🌸 ²- بی انگیزگی
•⛈ ³- بی انرژی بودن
•🌼 ⁴- لذت نبردن از خیلی چیزها
•🍃 ⁵- عدم تمرکز
•🦋 ⁶- تغذیه ی اشتباه
•🤍 ⁷- احساس کلافگی
پ.ن: چه جالب ...
خودمو میگم...همه علائمو دارم🗿😂
#توصیه
@CafeYadgiry🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشیدنی و غذای موردعلاقه سیاره ها:)✅🗿
🤣🤣🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🤍
+باگِ دنیا؟
-گاهی بهخاطر گندهای نفر قبلی، عشق نفر بعدی نادیده گرفته میشه.
#توییت
#حق
@CafeYadgiry🙂💘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :) پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂 خلوت ترین ساعت
قبلوبعد🗿😂
عکس ریپلای شده برای ساعت 9 صبح هست🤓
این عکس برای ساعت 5.20 بعدازظهره🔗♥️
@CafeYadgiry🕶
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_236 لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سل
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_237
اخمی کرد و نزدیک تر شد:
_چیزی نگفته به من! درست حرف بزن ببینم چه فکری تو کلتونه دوباره!
+باید بریم !
_اوکی اول آرامو برسونیم خونه بعد بریم!
بعداز مرخص شدن آرام راه افتادیم...
آرام پشت دراز کشید و دوباره خوابید...
+دوباره خوابش برد!
رادین؛ نگران نباش!... اثر سرم و داروهاست!
نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه ربع رسیدیم خونه...
_بشین من آرامو ببرم بالا بعد بریم!
+باشه! کمک نمیخای؟
_نه...آرام ...آرام پاشو رسیدیم!
رادین به سختی آرام رو برد بالا... گوشیم زنگ خورد و اسم آقامحمد رو صفحه گوشیم نمایان شد..
+جانم آقا! سلام!
_سلام آقا حامد...رادین برگشت؟
+آره الان میایم باهم ...
_باشه پس منتظرم...
گوشیو قطع کرد که رادین اومد...
+بریم؟
_بریم..
تقریبا بعداز ده دیقه رسیدیم سایت...
رادین آروم پشت سرم میومد ...
+خوبی ؟
_آ...آره آره...
+مطمئنی؟
_آره خوبم!
سمت اتاق آقامحمد رفتیم....
تقه ای به در زدم و وارد شدم...
+سلام آقا !
_سلام چه عجب ماشم...
بادیدن رادین حرفش تو دهنش موند...
رادین: سلام !
_سلام آقارادین بهتری؟
_بله به لطف شما.
نشستیم رو صندلی که آقامحمد بی مقدمه شروع به صحبت کرد..
_رادین میدونم وضعیت تو و آرام زیادنرمال نیست !
اما خب...
مکثی کرد و نگاهی به من کرد..
_وضعیت پرونده هم خوب نیست!
رادین: چیزی شده؟
_والا...چی بگم...!
بار ماموریت رو دوش خواهر توئه رادین!
_یعنی چی؟
بلند شد و دور میز چرخید و دست به سینه وایستاد...
_جمعه ۲۵ شهریور،مرتضی حدادی؛ سوژه چهارم پرونده هشدار که یه قاچاقچی کاربلد..
مکثی کرد و نشست روبرومون...
_مهمونی میخاد بگیره!
مهمونی که تمامی سوژه های پرونده دعوتن!
رادین : خب این چه ربطی ....به آرام داره؟
_تو و حامد شناسایی شدید! ممکنه سوژه با ارسلان سلطانی درارتباط باشه! یا حتی دعوتش کرده باشن!
اما با تحقیق های رسول متوجه شدیم مرتضی حدادی هیچگونه ارتباط خاصی با سلطانی نداشته و دعوتش نکرده!
خب ...
ما به یه نفر نیاز داریم که به مهمونی شون نفوذ کنه!
_نه نه.! غیرممکنه!
حامد:آرام یکم ناخوش احواله آقا !
نمیتونه !
خیلی خطرناکه !
من نمیزارم!
_خطرناک نیست حامد نیست!
تنها چیزی که لازمه نفوذ یه آدم به اون مهمونیه!
مافقط میخوایم تمام کسایی که سوژه دعوت کرده رو شناسایی کنیم!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_238
رادین کلافه گفت:
_آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسول وارد عمل نمیشن!؟ خب من میرم ! حامد میره !
_آروم باش !
سرشو انداخت پایین و دستی به گردنش کشید..
+واقعا همچین چیزی نمیشه آقا! شدنی نیست!
دستی به چشماش کشید و خیره شد بهم:
_باورکنید خطری نداره !
فقط درحد ده دیقه میرن داخل و بعداز شناسایی کامل، تمومه!
رادین نگاهی به من انداخت و گفت:
_من نمیدونم آقا...هرچی میخواید بگید به حامد بگید!
بلند شد و رفت...
آقامحمد دستی به گردنش کشید و گفت:
_حامد ! خودت از همه خلاف ها و قاچاق دختر که کار ارسلان و باندشه خبر داری!
کار آرام میدونی زندگی چند دختر رو نجات میده؟
البته اگر انجام بده!
نفس عمیقی کشیدم که گفت:
_خودت برای آرام ریز به ریز کارارو توضیح بده حامد !.
اگرم تونستی بیارش اینجا !
بچه هارو ببینه!
خانوم فهیمی هم توضیحات بیشتری بده!
+باشه چشم! فردا شب چطوره؟
سری تکون داد..
_خوبه ! منتظرم!
+پس...بااجازه آقا!
_راستی!
اومد و روبروم وایستاد..
_رادین روهم ...توجیحش کن!...
رضایتش مهمه!
+باشه سعیمو میکنم!
_به سلامت!
از سایت زدیم بیرون و سمت خونه حرکت کردیم...
+بشین الان میام...
سمت فروشگاه قدم برداشتم و کلی خوراکی های مقوی و گوشت و مرغ و میوه خریدم..
_چخبره ! چی ان اینا؟
+داداش داری میمیری از شدت ضعف! آرام هم ضعیف شده..گفتم یکم سرحال شید !
_دمت گرم!
استارتی زدم و پامو گذاشتم رو گاز..
_به آقامحمد چی گفتی؟
+گفتم من راضی ام!
به حالت ضرب برگشت.
_چی ؟ چه غلطی کردی؟
+مگه نگفتی حرف حرف من باشه؟
_تومغز نداری حامد؟ د ابله تو میدونی حال آرام خوب نیست! براچی قبول میکنی!
نمیدونی استرس براش بده؟
خود تو نبودی که میگفتی دکترش گفته استرس براش سمه؟
اضطراب و نمیدونم گریه و کوفت و زهرمار قاتله؟
چیشد پس؟
مگه روش تعصب نداشتی؟
مگه ..
سرفه های خشکش عصبیم کرده بود!
آب رو گرفتم سمتش که گفت:
_نم..نمیخام.!
+تند نرو رادین !
آقامحمد اونقدر خوب و منطقی توجیحم کرد که چاره ای نداشتم جز قبول کردن!
بعدشم!
الان من و تو راضی هم ک باشیم وقتی آرام نخاد نمیشه کاریش کرد!
من یک درصد هم راضی نیستم رادین !
اینو بدون!
ماشینو پارک کردم دم در و خریدارو گرفتم تو دستم..
امیدوارم مسئول ایتا و .... چت من و رفیقمو هیچوقت نخونن!
وگرنه از راه به در میشن:)✅
#توییت
#حق
@CafeYadgiry♥️
اینطوری تو مدرسه خاص باش‹.😌💜.›
▹ ·————— ·⋆· —————· ◃
-همیشه عطر بزن و خوشبو باش "
-کفشاتو همیشه تمیز نگهدار "
-مسواڪ بزن و آدامس بجو "
-لباسات همیشه اتو شده باشه "
-موهاتو بافت یا مدل بزن و مرتب کن "
#ایده 🥺🌥
@CafeYadgiry🪐
قصه ما از کجا آغاز شد؟
از لحظه دیدنت؟
لحظه ابراز علاقه مان؟
یا لحظه توقف باران در آسمان؟
یا حتی...
لحظه ای که گفتم دوستت دارم و نگاه اشک بارم را به چشمان دریایی ات دوختم !.
یادت می آید؟
همان لحظه ای که گفتم دوستت دارم...
سکوت کردی و رفتی !:)))))
"وقت رفتن پشت سر آهسته تر در راببند!
از غمت تنها نه من!... دیوار میریزد به هم".
#دست_نوشته
#دلی
@CafeYadgiry🥺♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_238 رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_239
وارد خونه شدم و چندین بار آرامو صدا زدم...
+آرام ...آرام خوابی؟ آرامممم!
رادین: هو حتما خوابه جواب نمیده .
آرام خوابی ؟" با دهن کجی"
سمت پذیرایی رفتم که دیدم اونجا خوابش برده..!
خریدارو گذاشتم رو کابینت و دستی روی سرش کشیدم...
+آرام ؟ آرام خوبی؟
_س..سلام !
+علیک! پاشو چرا اینجا خوابیدی!
_د...درد داشتم!
بلندش کردم که دستشو گرفت رو دلش!
+چیشده! الانم درد داری؟
رادین: چیشده آرام!
لبخندی زد و رو به رادین گفت:
_د..داشتم خ..خوابتو می..میدیدم!
_ای جان بگردم آبجیمو!
نیششون باز شد که با لحن جدی گفتم:
+آرام باید باهات حرف بزنیم! صبر کن یه چی بیارم بخوری بعد شروع میکنیم!
بلندشدم و سمت آشپزخونه رفتم!...
صدای رادین هم ب گوشم رسید که خندم گرفت:
_حسود خودشیرین!
توجهی نکردم و چندنوع میوه رو شستم و گذاشتم تو ظرف...
نشستم رو مبل و چندتا میوه گذاشتم تو ظرف!
+همه شو خوردی ها ! نبینم برگردونی تو ظرف !!
رادین: نگران نباش منم کمکت میکنم!
زودتد تموم شه!
چشم غره ای رفتم بهش ...
+آرام یه ماموریت از طرف سازمان بهت افتاده!
پرتقالو برگردوند تو ظرف و گفت:
_به من؟
+آره!
_یعنی چی ! باید چیکار کنم!
رادین: آرام تو نفوذی هستی! باید جوری رفتار کنی که بویی از نفوذی بودنت نبرن!
خیره شده بود به رادین ک یدفه گفت:
_مریض بودی نه؟
رادین: گوش میدی به حرفام؟
_ج..جواب منو بده!
_آره مریض بودم ! بودم..! اما الان عالی ام!.خوب شدم! حالم از توهم بهتره!
آرام رو کرد سمت من و گفت:
_باشه ! میرم !
+کجا!
_ماموریت رو! انجام میدم!
+آرام من و رادین به اجبار قبول کردیم ! یعنی راضی نیستیم!
مطمئنی؟
_آ...آره!
+آرام این کار خیلی خطرناکه ! اونا از ما زرنگ ترن !
اگه بفهمن نفوذی هستی زنده بیرون نمیای!
_نمیفهمن ! میدونم باید چکار کنم!
رادین بلند شد و رفت تو اتاق...
_بیخیال ! من گفتم نظرمو.. نیاز به هیجان زیاد دارم ! و اینکه!..
مکثی کرد ..
_من که میدونم نگران من نیستی نگران بچه ای !....ولی بیخیال!
+خیلی خری !
_منم دوستت دارم !
+میوه تو بخور!
رادین: آرام من رفتم کاری نداری؟
+عه کجا میری ! صبر کن یه چی دورهم بخوریم بعد برو!
_نه قربونت برم کار دارم !
آرام: صبر کن!
آرام بلند شد و خودشو انداخت تو بغل رادین...
+اه اه !
رادین : ببند یه دیقه!
سفت همو بغل کردن و آروم باهم حرف میزدن...صدای خنده های ریزشون رومخم بوووود!
پرتقالی برداشتم و زیرچشمی نگاشون میکردم...
تکه از پرتقالو انداختم تو دهنم که رادین با خداحافظی رفت...
آرام رفت تو اتاق که منم پشت سرش راه افتادم...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_240
نگاه کوتاهی انداخت و رفت رو تخت و وایستاد..
+این بچه بازیاچیه ! بیا پایین میوفتی !
_نمیخام !
+بیا پایین میگم !
_نمیخاممممم!
+نمیای دیگه؟
_نه نمیام!
+باشه !
سمتش خیز برداشتم و کشوندمش تو بغل خودم...
_ولم کنننن ! جییییییییغ!
نشوندمش رو تخت که گفت:
_یعنی اینهمه میوه خریدی! خوراکی و انواع غذا و ...خریدی!
ولی گوجه سبز نخریدی !
توقع داری به حرفت گوش بدم؟
+آرام تو این فصل تواین ساعت تواین وضعیت گوجه سبز از کجا گیر بیارم؟
_من گوجه سبز میخوام حامد !
+بابا گیر نده توروقرآن !!
_باشه! ولی پس فردا که بچت کج و کوله شد نیای یقه منو بگیری ها!
+ای خدا! آخه یکی نیست بگه نونت کم بود آبت کم بود که زن گرفتی بچه دار شدی! بهم اینو بفهمونه!
_میخوای زنگ بزنم رادین بیاد با رسم شکل بهت بفهمونه؟
+عه؟ اینجوریه؟
بالشتو برداشتم و کوبوندم تو صورتش که قهقه ش بالارفت...
از شدت خستگی خودمونو انداختیم رو تخت و نفس نفس زدیم....
_حامد؟
+جانم.
_ماشین چیشد؟
+بردنش دیگه!
_ی..یعنی دیگه ماشین نداریم؟
+خب...نه که نداشته باشیم....دیویست شیش رادین هست دیگه!
برگشت سمتم..
_های های ! رو ماشین رادین حساب باز نکنا ! او...اون خودش با اسنپ میره اینور اونور که یموقع خش برنداره!بعد میاد ماشینشو ب تو میده؟
چشمکی زدم و گفتم:
+میگیرم ازش!
_میترسم حامد!
برگشتم سمتش و اخمی کردم..
+از چی؟
_ازموقعی که باهم آشنا شدیم ی..یکسره داره بلا سرمون میاد !
یه روز خوش نداشتیم حامد!
خدابخیر کنه اتفاق بعدیو!
چرا دست از سرمون برنمیدارن؟
+نترس! من هستم ..! رادین هست!
این ماموریت تو باعث میشه همشون از بین برن!
_یع...یعنی بکشمشون؟
خندیدم و گفتم:
+نه خنگ خدا! گند کاریا و قاچاق دختر های بیچاره تمون میشه!
_قا...قاچاق دختر؟
+اره!
نفس عمیقی کشیدم ..
+میشه گفت حدود چهل و خورده ای خانواده رو بدبخت کردن!
بغض کرد که گفتم؛
+نگفتم که بهم بریزی!
_گشنمه!
+قربونت برم خب زودتر میگفتی!
پاشو مرغ و گوشت و موا غذایی گرفتم...
برو هرچی دوست داری درست کن بخوریم!
_باشههه!.
+فرداشب هم ساعت ۷ الی ۸ آماده باش ک بریم !
_کجا؟
+بریم برای یسری آموزش وتوضیح برای کارت!
_آهان...باشه!
♥️🤍💜🤍❤️🤍
کارهایی برای شروع یک زندگی جدید و قشنگ :
۱- سحر خیز تر بشین.
۲- راستگو باشین.
۳- درروز چند بار نفس عمیق بکشید.
۴- آهنگ های شاد یا بیکلام گوش بدید.
۵- مدیتیشن کنید و روتین داشته باشید.
۷- ورزش کنید و رژیم بگیرید.
۸- سالم غذا بخورید و استراحت کنید.
۹- سفر برید.
۱۰- مطالب مفید وارد ذهنتون کنید.
۱۱- با آدمای جدید و هم هدفتون اشنا شید.
۱۲- بنویسید. نقاشی بکشید. بخونید. بنوازید.
۱۳- از موبایل فاصله بگیرید. آدمای سمی رو حذف کنید.
۱۴- یکی از اهداف خودتونو محقق کنید.
۱۵- هرروز ده صفحه کتاب بخونید.
۱۶- هفته ای یکبار شنا کنید.
۱۸- بولت ژورنال درست کنید. زبان یاد بگیرید.
۱۹- دوروبرتونو مرتب نگه دارین. حرفه یاد بگیرید.
۲۰- روزتونو با تکرار جمله های مثبت اغاز کنید.
۲۱- برای خودتون یک هدیه بگیرید.
۲۲- علایقتونو بنویسید. به رویاهاتون فکر کنید.
۲۳- گذشته رو رها کنید. توی حال زندگی کنید.
۲۴ - از خوشی هایکوچیک غافل نشید.
۲۵- دیر تر از ۱۲ شب نخوابید و خودتونو باور و دوست داشته باشید.
#ایده🐈
#انگیزشی🥺🌴
@CafeYadgiry🕶
وقتی رویاتو بسازی و خودت باشی؛ میشی آرزوی خیلیا!
اما وقتی منتظر یکی بمونی تا بیاد کمکت کنه و حرفای بقیه بشه تیکه ای از قلبت میشی کابوس !
همه ازت دوری میکنن!
آره!...
خودتو بساز!
به هیچکس هم کارش نداشته باش!
درآخر خودت برای خودت میمونی!🤌🏻♥️
#انگیزشی
#دست_نوشته
@CafeYadgiry🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرای فان:🌴😂
ماازاون خونواده هاش نیستیمممم✅😂.
#سوگنگ
@CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوگنگ واقعی اینه دوزتان:🥺🤣🗿
#سوگنگ
@CafeYadgiry♥️