eitaa logo
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
779 عکس
220 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
•{🖤🤍}•• ‌ رادین عصبی گفت: _بریم بیرون برات توضیح میدم! دستمو کشید و منو برد بیرون... مات زده فقط نگاش میکردم... دستی به موهاش کشید.. _چجوری پیدا‌کردی اینجارو؟ +..... _باتوام آرام! +هققق..... نمیدونستم چی بگم... حالم بشدت بد شده بود.. فکر نمیکردم رادین.... خدایا خودت مواظبش باش! چرا به من نگفته بود؟ چرا مخفی کرده بود از من؟ گلوم از بغض درد میکرد.. دیگه‌نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه... با کاری که رادین کرد گریم شدید تر شد... __________________________ || بعد اینکه حامد زنگ زد، سمت محل کارم راه افتادم... بدجور ذهنم درگیر بود... اصلا نفهمیدم کی رسیدم... بعداز سلام و علیک با بچه ها رفتم پیش حامد... رفتم سمت اتاق حامد که طبقه دوم بود... در زدم... _بیا تو.. +سلام! ازرو صندلی بلند شد. _به سلام! آقا رادین رفیق دپرس خودم! چت شده؟ نشستم روبروش... +هیچی... _بگو دیگه! +آرام تو دانشگاه... با صدای در ساکت شدم.. =آقای مستوفی خواهرتون اومدن.. +چییی؟ اینجا؟ =بله! +بدبخت شدم! نگاهی به حامد انداختم که نگران شده بود....سریع بلند شدم و رفتم پایین...