" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_379 نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم ! تحمل درد برام سخت بو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_380
بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت !
کاش خودش الان اینجا بود !
جای ارسلان!
باهم میرفتیم برای تعیین جنسیت !
میرفتیم سیسمونی میخریدیم !
آخ که این آرزو تو دل من برای همیشه موند !
+اگه م..مهم ..بود ... منو از حامد دور ن..نمیکردی!
_شروع شد باز؟
پوزخندی زدم...
+ح..حقیقت برات تلخه؟
_نه اتفاقا ! شیرینه ! میدونی چرا؟
چون حقیقت اینه که تو داری دردیو میکشی که من سه چهارسال پیش کشیدم !
درد بی پدر مادری !
درد بی کسی !
درد دوری از زندگیت !
همه وجودت !
درد دلتنگی !...
نیشخندی زد ..
_تو هرشب خواب خودت و بچت و حامدی رو میبینی که دورهم نشستین و مشغول چرت و پرت گفتنین!
اما من هرشب کابوس میبینم !
همون تصویر یلدای غرق در خون !
تصویر جنازه مادرم !
همون تصویرایی که الان شده برام یه کابوس !!!!
میفهمی چی میگم؟!
+ت..تمومش کن ...!
با شنیدن هر یک کلمه از حرفاش، حالم بدتر میشد !
قصد کشتن منو داشت انگار !
نمیدونم چی تو نگاهم دید که سکوت کرد و پاشو روی گاز فشرد ..!
_____________________
#رادین
کلافه و عصبی ، داد زدم:
+من به شما احمقا گفتم فقط یه آمار بگیرین ببینید خونه هست یانه !
بعد رفتین در خونشو زدین؟!
_آروم باش رادین !
صبر کن حرفمو تموم کنم !
دستی رو موهام کشیدم و نشستم رو مبل ...
_هرچقدر زنگ زدیم جواب نداد !
هم به گوشیش .. هم از آیفون !
دستامو به گردنم قفل کردم که نشست کنارم ..
_میخوای چیکار کنی حالا؟!
+نمیدونم امیر .. نمیدونم !
دارم دیوونه میشم !
دوسه هفته ست خودشو گم و گور کرده !
نه گوشیشو جواب میده ! نه منو راه میده تو خونش !
چه غلطی کنم دیگه !
بابا بخدا منم خواهرمو الکی الکی از دست دادم !
نزدیک یک ماهه ازش خبر ندارم!
نمیدونم کجاست !
اصلا زنده هست یانه !
هیچکس نمیفهمه حال منو !
هرکی یه ساز میزنه !
_من میفهمم حالتو !
بلند شدم و درو بستم ...
+نمیفهمی ..به ولله نمیفهمی!
خواهر من گول شماهارو خورد که پاشد رفت برا اون ماموریت کوفتی !
_درک میکنم رادین !
درک میکنم !
+چیو درک میکنی ؟!
اینکه پاره تنمو از دست دادم؟!
یااینکه دلم پرسه میزنه برای دیدنش ؟!
_جفتشو !
خداتو شکر کن رادین !
شکر کن !
شکر کن که خواهرت تو سن ۱۷ ۱۸ سالگی با یه آدم عوضی دست به فرار نزده !
با شنیدن این حرفش ، آتیش درونم، محو ونابود شد !