♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_68 #آرام باصدایتیکتاکساعت،ازخواب پریدم. دو روبرم رونگاهی انداختم که
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_69
کلافه بودم...
کف پاممیسوختو خونریزیش بند نمیومد...
نمیدونم اینهمه خون از کجا میاد!
حالم از وضعیتم بهم میخورد...
شده بودم یه دختر ترسو و بی دست و پا که با یه تهدید کوچیک میترسه...
دوباره گریم گرفت....
نفس تنگیم دیوونم کرده بود...
همون پشت در سرمو گذاشتم رو پاهام و به خوابی عمیق فرو رفتم.....
~~~
#رادین
با صدازدنای حامد از خواب بیدار شدم...
+چیه باااااز! بابا خوابم میاد بزار بکپم دیگه! اه!...
_پاشو برو به خواهرت سر بزن! تو میدونی الان وضعش جوری نیست که زیاد ولش کنی به امون خدا...
چشمامو باز کردم و خیره شدم بهش...
+جناب خودت گفتی که بیام اینجا و ولش کنم ...
نشست کنارم روی تخت..
_گفتم! ولی تو انگار منتظر حرف من بودیا! پاشو تنبلی نکن! پاشو برو ببین حالش چطوره...
+باش...
بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم....
چایی که حامد ریخته بود و خوردم...
+به به...چ چایی داغ و لذیذی...دیگه وقتشه شوهر کنی!
_هار هار ! نمک! بریز روی قرمه!
+باز چیز افتاد تو دهنت...من رفتم بابا...
_خدافظ..
+سوئیچ لطفا!
با چشم غره سوئیچو داد دستم...
از خونه حامد زدم بیرون...
سرراه خوراکی های مقوی خریدم و رفتم خونه ...
ماشینو جلوی درخونه پارک کردم...
در خونه رو بازکردم...
آرام ازاون موقع بیدار نشده!
خونه خالی خالی..
+آرااام؟
صدایی نیومد...
خوراکی هارو گذاشتم روی اُپن و به سمت اتاق آرام قدم برداشتم...
+آرام؟
دستگیره رو کشیدم پایین که دیدم در قفله!
+آراااااام؟درو باز کن!
تلاشم بی فایده بود...
نگران شدم...
جواب نمیداد...
درسته حرف نمیزنه ولی چرا درو باز نمیکنه؟
سریع جعبه ابزارو آوردم و درو باز کردم...
ولی در به یه چیزی گیر میکرد...
خم شدم و از زیر در نگاهی انداختم....
دست آرام گیر کرده بود...
هول شدم...
+آراااااااااام! آرااااااام بلند شوووووو
به سختی درو باز کردم ....
هوش از سرم پرید....!:)