تو یہ وقتایے تشنہای، آب میخوری ولے یا آبہ گرمہ یا کمہ،
تشنگے رفع میشہ ولے نہ اونجوری كہ بخوای بگے آخیش . .
خیلے از آدمای زندگے هم همینن، تو زندگیت هستن اما کم، همراهیت میکنن اما کمرنگ،
اینجور آدمای زندگیت كہ مثل آب گرم میمونن رو تُف کن و بہ جاشون آب خنك بخور
فقط آب خنکہ كہ میتونہ عمیقاً تشنگیتو رفع کنہ :)!🕊'!!!!!
#توییت
#دلی
#انگیزشی
@CafeYadgiry🙂
نقاط قوت در هنگـٰـام
درس خوندن🧡👩🏻💼꧇)!
𝟷- صبح زود بیدار شدن💗🍶 .
𝟸- دیدگاه درست نسبت
به جمعبندی🌱💍 .
𝟹- هدف گذاری
پیشرفتے منطقی ✨🥪.
𝟺- تنوع مطالعاتے بالا🍓💛 .
𝟻- زمان گذاشتن برای
دروس ضعیف👀🤏🏼 .
𝟼- یه برنامه ریزی توپ🌸🐋 .
⥂ #درسی📄🧡
@CafeYadgiry🤓
شما هم وقتی بستنیتون تموم شد چوبش رو طی فرآیندی شامل شکستن و جویدن و ریش ریش کردن، تجزیه میکنید؟
#توییت
@CafeYadgiry😂
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_217 _چیشده ! +ه.هی...هیچی! دستی به موهاش کشید وگفت: _دو دیقه رفتم بیرون
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_218
_چه خوشت بیاد چه نیاد باید بپوشی آرام!
+ب..بایدی درکار نیست!
چادرو گذاشت رو میز ..
_پایین منتظرتم! ... البته با چادر!
+ص..صبر کن!
برگشتم سمتم...
+ب..براچی برای ن...نرگس خریده بودی؟
_چون بعداز اون اتفاقات و ماجرای تصادف خیلی اذیت شد! یعنی...تقریبا قهر بود! گفتم از دلش دربیارم!
سری تکون دادم و رومو برگردوندم..
نشستم رو مبل و پامو تکون دادم...
_باز چیه!
+ن..نه خوب! ف..فقط نرگس بخاطر ای..این اتفاق اذیت ش..شد!
_پووووف...شروع شد...آرام ما هنوز اول راهیم...البته بدبختیای من شروع شده دیگه... میو میو کردن و ...نمیدونم...منت کشیدنو! ناز خریدنو...
نشست روبروم..
_آقا من اصن غلط کردم خوبه؟
چشم غره ای رفتم و گفتم:
+خیلی خیلی...
_ جذابم! میدونم...
پاشو..پاشو چادرتو سرت کن بیا بریم مغازه ها کرکره هاشونو کشیدن حاجی! زود بیای ها.
+نمیام! برو برا نر...نرگس ج..جونت خرید کن!
_لا اله الی الله.
اصن بیا بریم من کل مغازه هارو خالی میکنم برات همه چی میخرم خوبه؟
+آفرین! د..داری راه م..میوفتی!
نیشش باز شد و با خنده گفت:
_میشینم اینجا ...زود حاضر شو.
لبخندی زدم و سری تکون دادم . سمت آینه رفتم..
گیره ای که گوشه میز کنسول بود رو برداشتم...
یه قلب کوچولو آویزونش بود .
و مشخص بود که برای نرگسه!
رو کردم سمت حامد..
+نکنه اینم برای نرگسه؟
_آ...دقیقا !
دهن کجی کردم و شالمو سفت بستم..
چادرو انداختم رو سرم و مرتبش کردم..
چقدر بهم میومد!
برگشتم سمت حامد...
_واو! معرکه ست! چقدر بهت میاد! این الان یه طلق کم داره...بیا بریم بخرم برات!
+ط..طلق؟
_آره. بیا...
درو باز کردم که دیدم رادین کلید تو دستش خشک شده..
خندیدم که گفت:
_اوووو ! بابا آتیش پاره! چقدر ملوس شدی!
+دیگه دیگه!
بغلم کرد و گفت:
_خیلی بهت میاد! حامد! حواست باشه ندزدنش!
خندیدیم و بعداز کلی تیکه و فحش و کلک از خونه زدیم بیرون...
_________
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_219
#آرام
تقریبا یک هفته ای میشد که عقد کرده بودیم!
بعداز کلی بدو بدو و جر و بحث بالاخره با هم کنار اومدیم و برای یک هفته نزدیم تو سر و کله هم...
حامد کلی بهم رسیده بود!
کلی وسیله و لباس و...
حتی کلاس فن بیان هم ثبت نامم کرده بود! برای لکنتم!
لبخندی رو لبم اومد...
تواین چندروز حامد از فلش و اینجور چیزا هیچی نگفته بود!
انگار ک خیالش راحت شده باشه...یه همچین حالتی بود!
نگاهی به حلقه تو دستم انداختم..
لبخندی زدم و درآوردمش!
قلبم آروم بود!
به چیزایی ک فکر میکردم رسیده بودم!
حامد خیلی خوب خودشو بهم ثابت کرده بود!
میشد گفت بدجور وابسته ش شده بودم!
سرکار که میرفت نزدیک ده دفعه زنگ میزدم بهش!
اول زندگی خوب باهم راه اومده بودیم!
البته من راه اومدم!
چون نه عروسی خواستم..
نه خونه آنچنانی..
قرار بود امروز برگردیم تهران!
ساک آخریم رو گذاشتم دم اتاق..
داد زدم:
+حامد!! حامد بیا اینم ببر!
_وای توروقرآن بسه! مگه چقدر وسیله داری ! تو خودت چقدری که وسیله هات انقدره!
نرگس: های های ! با زن داداش من درست حرف بزنا!
بوسی براش فرستادم و گفتم:
+قربونت برم!
چشمکی زد ..
_حالا دارم برا جفتتون!
اهمی گفتم که حامد اومد ...
+مامان اینا کی میان؟
نرگس: والا اینا کار هرروزشونه! با بابام... میرن بازار حرم ! تا مغازه هارو خالی نکنن ول کن نیستن!
مخصوصا الان که دنبال انگشتر برای توئه!
_عهههههه ! نرگس !
نرگس: اوخ ببخشید داداش از دهنم در رفت!
+چی چی ؟ چی گفت؟
_هیچی هیچی!
+چرا چرا! حامد بگو دیگه!
نرگس: بابا این حامد نچسب به مامانم یه پولی رو داد گفت برات انگشتر عقیق بخرن !
_نرگس محوت میکنم !
لبخندی زدم و خیره شدم به حامد.
+انگشتر عقیق؟ برای ...برای من؟
نرگس: آره ! تو عمرش برای من همچین غلطی نکرده بود! حالا که زن گرفته میره عقیق میخره برا زنش ! اگگگگگ!
خندیدم و نشستم رو مبل..
حامد نشست روبروم و خواست سمت نرگس خیز برداره ک گفتم:
+صبر کن ! جواب منو ندادی ! براچی انقدر اذیتشون میکنی حامد! خب خودمون میگرفتیم دیگه! تو نمیدونی مامان کمر درد داره؟
نرگس: ادای این عروس خوبارو جلو من درنیار!
حامد سیب رو از تو ظرفش برداشت و پرت کرد سمتش..
قهقه ای زدم که جیغ زد...
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_219 #آرام تقریبا یک هفته ای میشد که عقد کرده بودیم! بعداز کلی بدو بدو و
وای این نرگس...:)🤣🥺♥️
پ.ن:ادای این عروس خوبارو جلو من درنیار!😂🌹