•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_265
لبخند محوی زدم...
+خب...اسمشو چی بزاریم؟!
دستمو گرفت و روی سینش گذاشت..
قلبش از شدت هیجان و ذوق درحال ترکیدن بود!
لبخندی زدم و اون یکی دستمو رو صورتش گذاشتم...
_تابان !
+چی؟
_تابان ! خیلی قشنگه !
آرام...تابان ...
+اره .. قشنگ و دلبرونه ست... ولی...
ولی به اسم تو نمیخوره!
_میخوره... حامد...تابان...
تو چیکار به این داری؟
گفتی هم وزن...منم انتخاب کردم!
+خب اسم پسر؟
_آرمان !
+هییی! آرمان....عسیسمممم...
_مرض... تابان ...آرمان.... بیا ! جفتشم هم وزن تو شد ...
خندیدم و خیره شدم بهش...
__
#فلش_بک_به_حال
کاش هنوزم سربه سرم میزاشت !
چیشد که انقدر نسبت بهم بی اعتماد شد؟
انقدرسرد شد و درآخر دور شد و کنار کشید!
مگه حامد نگفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟!
آخ که دلم داشت میترکید!
فقط میخواستم پناه ببرم به آغوش بی هیاهوش!
آغوشی که هروقت دلم میگرفت امن ترین جا برای آروم شدن بود!
من کی وابستش شدم؟
عاشقش بودم...
اما اینقدر نه!
عاشقش بودم ک باهاش ازدواج کردم!
اما وابستگی تا این حد... برام قابل هضم نبود!
گوشیمو برداشتم و ب ساعت نگاهی انداختم...
با دیدن 17:38 دقیقه چشمام گرد شد ...!
چقدر زود گذشت!
توجهی به 12تماس بی پاسخ از رادین نکردم و راه افتادم سمت سایت...
سایت اینجا از سایت تهران بهتر و آرامش بخش بود!
یه حیاط مثل همون حیاطی که تو تهران بود.... داشت...
اما اینجا دلباز تر و بهتربود!...طوری که منبع آرامش من شده بود...!
همه چی به ذهنم خطور میکرد!
حامد...
بچه....
رادین..
مریضیش!
نبودش تواین چندماه!!
ماموریت!!
اتفاقی که قرار بود بیوفته و...
جدایی که بهش فکر میکردم!
جدایی قانونی من از حامد!!
سلام از منی که دارم میرم چشم پزشکی🥲:)
دعا میکنید دیگه😂😂؟
که کمتر چشام کور شده باشه🙈
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
سلام از منی که دارم میرم چشم پزشکی🥲:) دعا میکنید دیگه😂😂؟ که کمتر چشام کور شده باشه🙈
نمره چشم یک و نیم بده؟🗿🗿🗿
1.700 پول عینک دادیم🙂💔.
" دلارامᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_265 لبخند محوی زدم... +خب...اسمشو چی بزاریم؟! دستمو گرفت و روی سینش گذا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_266
بعداز ده دیقه رسیدم ...
وارد سایت شدم که با دیدن رادین خون تو رگام یخ بست...
_دختره بیشعور معلوم هست کدوم گوری هستی؟
خیره شدم به چشمای قرمزش !
+ب...ببخشید!
_همین؟ ببخشم؟! چیو؟ غیب شدنتو؟ یا تلفن جواب ندادنات؟
سرمو انداختم پایین که اشکام جاری شد...
محمد : رادین آروم باش!
هنوز وقت هست!
نگاهی به آقامحمد کردم که رفت بیرون...
دستی به صورتم کشیدم و با چشمای اشکی زل زدم به رادین...
نوچی کرد و نگاهشو دزدید...
سرمو گرفت و به سینش چسبوند...
_اینجوری نگام نکن!
بازم آغوشش به طور عجیبی آرومم کرد!
_برو حاضر شو ! تا یه ربع دیگ باید بری!
با اون همه دوربین احساس سنگینی نکردی؟
خنده ای کردم و بوسه به شونش زدم..
+دلم برات تنگ میشه گاومیش!
_بی ادب بزغاله !
پریدم بغلش و بوی عطر تلخشو با عشق بالا کشیدم که تموم محتویات معدم اومد بالا...
_چیشدی تو !
سمت سرویس دوییدم ..
_چه مرگشه !
با صدای حامد دروباز کردم!
+مگه مهمه برات؟
_اوم...برا خودمم سواله ! مهمه واقعا؟
دندونامو رو هم فشار دادم و سمت اتاق قدم برداشتم...
این پسر همون دیوونه ای بود که دلشو باخته بود به من!
من همونو میخام!
دلم برای همون تنگ شده!
در اتاقو بستم و نشستم رو صندلی...
بطری آبو برداشتم و سر کشیدم....
قلبم چرا بازی درمیاورد؟
مگه کی بود که انقدر به دست و پا افتاده بودم؟
نفس عمیقی کشیدم و از اتاق زدم بیرون...
گفته بودن ساعت ۵ و چهل دیقه پایین باشم!
اونقدر فکرم درگیر بود که فقط استرسم آرومم میکرد و فکرمو رها میکرد!
دست و پاهام یخ زده بود !
شالمو جلو کشیدم و رو کردم سمت خانوم فهیمی..
+من اون لباس رو نمیپوشم ! باهاش معذبم!
_مشکلی نیس عزیزم! همین عالیه !
سری با لبخند تکون دادم که بچه ها همه جمع شدن...
فرشید: آبجی مراقب خودت باش! برو ب سلامت برگرد که جشن سلامتیت و جشن تولد حامد رو باهم بگیریم!
اسفند تولد حامد بود و من به کل فراموش کرده بودم!
حامد پوزخندی زد که رفتم روبروش وایستادم...!
+تولدت پیشاپیش مبارک!
پوزخند دوباره ای زد ک توجهی نکردم...
+فکر نکنم بتونم برات کادو بخرم !
دستی به گردنبندم کشیدم و درآوردمش!
یادگاری مامانم بود!
نمیتونستم ازش بگذرم!
اما دلم میخواست بدمش به حامد!
پلاکش باز و بسته میشد و توی پلاک عکس خودم رو گذاشته بودم!
عکسی که رادین ازم گرفته بود و بشدت ناز افتاده بودم!
گردنبندو گرفتم سمت حامد..
+میدونم الان چی تو فکرت میگذره!
ولی...
امیدوارم زودتر بفهمی داری چیکار میکنی!
کاش دیر نشه فقط!
اینم پیش خودت نگه دار!
حتی اگه دوسش نداری!
-چطوری پر انرژی باشیم?! .🌸👣.
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
-بعد از بیدار شدن یه لیوان آب ولرم بخور .🍓☁️.
-حتما ورزش کن .🧚🏻♀️💛.
-دوش بگیر .🌸😌.
-روتین پوستی انجام بده .🦋🖇.
-هدفهای روزتو تعیین کن .🍦💗.
-موزیک گوش بده .🍪🤎.
-⤿'. #ترفند 🦋⿻◖
#پروف
@CafeYadgiry💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂😂اوممم..اصلنم درد نداشت🗿!!
#سوگنگ
@CafeYadgiry💘
امامعلۍعلیہالسلاممۍفرمودند:
مراقبافڪارتباشڪهگفتارتمۍشود
مراقبگفتارتباشڪهرفتارتمۍشود
مراقبرفتارتباشڪهعادتمۍشود
مراقبعادتتباشڪهشخصیتمۍشود
مراقبشخصیتتباشڪهسرنوشتت
مۍشود...
⊹°.࣪ #مذهبی🥤🍓꧇)!'
@CafeYadgiry🤍