eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
348 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_98 _ منم خوبم قربونت برم و بعد راه افتادم سمت اتاق مهیار که عماد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ پس آماده شو و آدرس و واسم بفرست میام دنبالت با شیطنت جواب دادم: _ تنها نیستم عزیزم،آوا و مهیارم میان و بعد مستانه خندیدم که گفت: _پس حاضر شید...! گوشي رو قطع كردم و از اتاق زدم بيرون. وسط سالن پذيرايي دست به كمر ايستادم و با حالت خاصي گفتم: _بيا برو حاضر شو آوا،آقامون داره مياد دنبالمون و بعد نگاه مهيار كردم: _ توهم همينطور فسقلي! كه آوا از آشپزخونه اومد بيرون و گفت: _ آقاتون داره مياد دنبالمون؟! سرم و به نشونه ي آره بالا و پايين كردم: _ البته قول نميدم اگه تا ١٠دقيقه ي ديگه آماده نباشي،تو رو ببريم يا نه! و زدم زير خنده كه گفت: _ زشته يلدا،مامان بفهمه ميكشتمون به سمتش رفتم: _ چرا زشت باشه؟!ميخواي با خواهرت و شوهرش بري يه شام بيرون بخوري..چه عيبي داره شونه اي بالا انداخت و چيزي نگفت كه ادامه دادم: _ برو حاضر شو الان ميرسه ها و آوا غرغركنان دست مهيار و گرفت و برد توي اتاق! توي آينه ي سالن نگاهي به خودم انداختم،صورتم هيچ آرايشي نداشت،بايد يه كمي به خودم ميرسيدم! حدود نيم ساعتي گذشت تا عماد رسيد و حالا تو يه خيابونِ بزرگ به سمت رستوراني ميرفتيم كه تعريفش و خيلي شنيده بودم. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
صبح و خورشید بهانه اند ❣ تو تنها دلیل چشمهای بیدار منی 💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_99 _ پس آماده شو و آدرس و واسم بفرست میام دنبالت با شیطنت جواب دا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 ماشين و گوشه اي نگهداشت،آوا و مهيار پياده شدن و منم ميخواستم پياده شم كه دستم و كشيد و مانعم شد، متعجب نگاهش كردم اما عماد بدون اينكه بهم نگاه كنه گفت __ قبلا هم بهت گفتم كه واسه جلب توجه من نيازي نيست انقدر بمالي! خنديدم: كي گفته واسه تو ماليدم؟!پياده شو آوا و مهيار منتظرن و خواستم در و باز كنم كه يه دفعه انگشتش و محكم روي لبم كشيد و به دستمال روي داشبورد اشاره كرد: _ بقيشم خودت پاك كن بعد پياده شو! و قبل از اينكه بخوام چيزي بگم از ماشين پياده شد، متعجب از اين كارش تو آينه نگاهي به خودم انداختم و با ديدن رژ پخش شدم زير لب فحشي نثار عماد كردم و با حرص صورتم و پاك كردم و پياده شدم... با يه لبخند كه دلم ميخواست آتيشش بزنم زل زده بود بهم: _ يه كم عجله كن عزيزم،آوا خانم معطل ما شده آوا با لبخندي جواب اين حرفش رو داد و چيزي نگفت كه رفتم كنار عماد و محكم از دستش گرفتم و همينطور كه ميرفتيم سمت رستوران گفتم: _ دفعه آخرت باشه از اينكارا ميكني جناب! جدي تر از من جواب داد: _ اوني كه بايد كارش و تكرار نكنه تويي نه من..د يه كم حرف گوش كن باش ناسلامتي من... ادامه ي حرفش و نگفت كه گفتم: _ تو چي؟! وارد رستوران شديم كه ابرويي بالا انداخت و دستش و از دستم جدا كرد: _ من خيلي گشنمه! تك خنده اي كردم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
I'll keep on loving you, till my heart stops. من بہ دوست داشتنت❣ ادامـہ ميـدمـ؛❣ تا وقتى قلبمـ وايسہ...💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
اگہ تمـوم دنیـا بگن تو اشتبـاهی❣ من باز تڪرارت میڪنم...💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_100 ماشين و گوشه اي نگهداشت،آوا و مهيار پياده شدن و منم ميخواستم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چه جالب! دور يه ميز نشستيم و بعد از سفارش غذا عماد كه كنارم نشسته بود وقتي ديد آوا مشغولِ مهيارِ آروم گفت: _ حالا نميشد تنها بياي؟! _ اگه ميشد ميومدم،بعدشم بگو ببينم اصلا چه دليلي داره من تك و تنها دم به دقيقه پيش جنابعالي باشم؟! پوفي كشيد: _ يعني دوباره بايد برات توضيح بدم؟! نوچي گفتم: _ ولي حتي اوناييم كه بي هيچ لج و لجبازي و نامزدي سوري،باهمن اندازه من و تو همديگه رو نميبينن! _ شايدم اونا سوري و كذايين و من و تو واقعي! گيج شده بودم... از اين نرم شدنِ عماد گيجِ گيج بودم و شايد باورم نميشد آدمي كه يه روزي تو چشمام زل ميزد و از ته دل ميگفت ازم متنفرِ حالا داره اينطور رفتار ميكنه! با دهن باز نگاهش ميكردم و انقدر غرق فكر شده بودم كه حتي نفهميدم كي غذا آوردن و حالا با دوباره شنيدن صداش به خودم اومدم: _ يه حرفي زدم شاد شي،ولي فكر كنم داري از دست ميري! دهنم و بستم و به غذاهاي روي ميز نگاه كردم كه با خنده ادامه داد: _ چرا وايسادي؟حمله كن ديگه و بلند خنديد كه آوا سوالي نگاهم كرد و منم به تلافي اين حرفش،با دست اشاره كردم كه عقل نداره و آوا زد زير خنده كه عماد ساكت شد و با بداخلاقي گفت: _ آدمت ميكنم يلدا...بچرخ تا بچرخيم قاشق و چنگال و برداشتم و گفتم: _ كلا از بچگي دوست داشتم غذام و تو سكوت بخورم،پس توهم غذات و بخور عزيزم با شنيدن اين حرف آول لبش و گاز گرفت و با چشماش بهم فهموند كه كار بدي كردم اما من بيخيال همه چيز داشتم فكر ميكردم از كجا واسه خوردن شروع كنم كه عماد خطاب به آوا گفت: _ بي ادبه ديگه و خنديد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ديوانگى كه حد و مرز ندارد!❣ هرچه بيشتر عاشق باشى،❣ بيشتر ديوانه مى شوى...💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
زیـــبــایــی عـــشــق ❣ به ســکــوت اســت نه فــریــاد❣ پس با تـــمــام سکـــوتــم ❣ دوســـتــت دارم 💕❣💕 دوسـ💕ℒℴνℯ💕ـت دارم ┄•●❥ @lovetolove_tel
‏خواستن اونجاس که توی حال بدتم، ❣ حال بدشو خریدار باشی 💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave