ديوانگى كه حد و مرز ندارد!❣
هرچه بيشتر عاشق باشى،❣
بيشتر ديوانه مى شوى...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زیـــبــایــی عـــشــق ❣
به ســکــوت اســت نه فــریــاد❣
پس با تـــمــام سکـــوتــم ❣
دوســـتــت دارم 💕❣💕
دوسـ💕ℒℴνℯ💕ـت دارم
┄•●❥ @lovetolove_tel ❣
خواستن اونجاس که توی حال بدتم، ❣
حال بدشو خریدار باشی 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
از تمـامِ شعـرهای دنیـا ❣
مـن فقـط تـو را حفظَـم😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
دعا میکنم ❣
سال دیگه این موقع ❣
پیشم تو خونمون نشسته باشی😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
+میشه ببخشی ؟
-چی رو ببخشم ؟
+ خودتو به من
واسه همیشه ! 💞♥️💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_101 چه جالب! دور يه ميز نشستيم و بعد از سفارش غذا عماد كه كنارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_102
با همه ي مسخره بازياي كه درآورديم،
بالاخره شام امشب و از گلوي مبارك پايين فرستاديم و از رستوران زديم بيرون.
نزديكاي خونه بوديم كه نگاهم به ساعت افتاد،
تازه داشت ميشد ١١ و اصلا دلم نميخواست برم خونه...
دلم ميخواست بمونم پيشِ عماد اما مهيار خوابش برده بود و بايد ميرفتيم خونه!
با رسيدن به در خونه آوا از عماد تشكري كرد و از پشت زد رو شونم كه خداحافظي كنم و پياده شم كه عماد متوجه شد و با يه لبخند خطاب به آوا گفت من يه كم با يلدا خانم كار دارم
كه آوا تو رودروايسي جواب داد:
_ اين چه حرفيه،من ميرم خونه شما هروقت كارتون تموم شد يلدارو بياريد!
با اين حرفِ آوا چشمام از شدت خوشحالي درخشيد اما به روي خودم نياوردم و حرفي نزدم كه آوا رفت و عماد ماشين و روشن كرد:
_ميبينم كه حسابي خوشحالي!
دستي براي آوا كه داشت ميرفت تو خونه تكون دادم و جواب دادم:
_ جون تو اصلا حوصله ي خونه رو نداشتم،اونم تو اين هوا به اين خوبي
خنديد:
_ الآن ميبرمت يه جايي كه آرزو كني اي كاش خونه بودي!
متعجب گفتم:
_ كجا ميخوايم بريم؟
صداي ضبط و باز كرد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
درآغوشــم بگیر❣
کـــہ بہ امنیـــت آن محتاجم❣
بہ شـــانہ هـــایت❣
و نوازشــت❣
بیاتاروےچشمم بنشـانمت❣
کــہ مـن بےنهـایت❣
#دوســتتدارم و❣
#میخواهمــت...😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_102 با همه ي مسخره بازياي كه درآورديم، بالاخره شام امشب و از گلوي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_103
يه جا كه كلي به هم ريختست و احتياج به ياري گرمِ شما داره
و دوباره خنديد كه صداي ضبط و بستم:
_ اولا من كوزت نيستم،دوما اين وقتِ شب ميخواي من و بكشوني كجا؟هوم؟!
سري تكون داد و با لحن بامزه اي جواب داد:
_ يه طوري حرف ميزني كه انگار يه پسر غريبم و ميخوام بكشونمت خونه خالي!
خنده ام و خوردم و گفتم:
_ به غريبه و آشناييت كاري ندارم،اما خب پسر كه هستي!
نفس عميقي كشيد:
_ خيلي پررويي يلدا!
و با مكث ادامه داد:
_ يه سري وسايل جديد خريدم واسه كافه كسي و پيدا نكردم كه بتونه تا فردا يه سرو ساموني بهشون بده اين شد كه ياد تو افتادم
و آروم خنديد كه با آرنج زدم بهش:
_ دور بزن من ميخوام برم خونه ي آوا،دور بزن
صداي خنده هاش بالاتر رفت:
_ هيس!ناسلامتي تو الان زنِ مني از اون گذشته دانشجوي مني اونوقت ميخواي بري؟!
و زير لب طوري كه مثلا من نشنوم گفت:
_ الان به هركدوم از دوست دخترام گفته بودم اومده بودن تا صبحم پيشم ميموندن،حالا خانم داره ناز ميكنه
با صداي بلند جيغ زدم:
_ چي گفتي؟!
كه جا خورد و دستپاچه جواب داد:
_ نميدونستم گوشات انقدر تيزه!
كاملا به سمتش چرخيدم و گفتم:
_ منم نميدونستم انقدر دورت شلوغه،دور بزن من و برسون خونه آوا
با خنده جواب داد:
_ من از اول عمرم تا حالا از هيچ دختري خوشم نيومده الانم فقط خواستم عكس العملت و ببينم كه ديدم
نميدونم چرا اما صدام اومد پايين و سوالي نگاهش كردم:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼