eitaa logo
🌴دلیران نخلستان🌴
89 دنبال‌کننده
216 عکس
35 ویدیو
0 فایل
امروزه زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
سال ۱۳۳۶ش خانواده تمیمی به شوق تولد فرزندشان اعضای فامیل را دعوت نمودند، پدر بعد از قرائت اذان و اقامه نامش را عبدالعلی نهاد و او را در سایه فرامین نبی اکرم (ص) پرورش داد: . او از هوش بالایی برخوردار بود و به‌همین علت برای دوستانش کلاس‌های فوق‌العاده می‌گذاشت تا در آموختن درس آن‌ها را یاری نماید. در دوران نوجوانی فعالیتش را در مسجد آغاز نمود و مبارزه با بی‌حجابی را سرلوحه کار خویش قرار داد. پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام (ره) تخریب اماکن فساد در سطح شهر آبادان و ساخت مواد منفجره از جمله اقدامات او بود، تمیمی در همین جریان، دوستش سیدریاض موسوی را از دست داد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، عبدالعلی با همکاری جوانان انقلاب کمیته را به راه انداخت و در اکثر مأموریت‌های آن علیه منافقین شرکت نمود. چندی بعد لباس سبز سپاه را بر تن نمود و مسئولیت اداره زندان شهرستان آبادان را پذیرفت. با آغاز غائله ضدانقلاب و انفجار خط لوله به جزیره مینو رفت و توانست عملیاتی موفقیت‌آمیز انجام دهد 👇👇👇 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
در سال ۱۳۶۰ش عبدالعلی ازدواج کرد و فرماندهی سپاه جزیره مینو را پذیرفت. ساخت خانه برای عشایر و کمک به آنان در جمع‌آوری محصول و دستگیری از فقرا از خصوصیات بارز او به‌شمار می‌رفت. تمیمی در هنگام حمله رژیم بعثی به ایران به‌عنوان نماینده سپاه آبادان در ستاد جنگ معرفی شد و نقش مهمی در هماهنگی ارتش و سپاه ایفا نمود. سپس به‌عنوان مسئول محور ذوالفقاری به دفاع از ایران اسلامی پرداخت. وی تا اوایل سال ۱۳۶۰ش در این منطقه ماند و در عملیات ثامن‌الائمه به جاده ماهشهر - آبادان رفت و با تلاش بسیار آنجا را از محاصره دشمن بیرون آورد. در نیمه دوم سال ۱۳۶۰ش، مسئولیت عملیات سپاه آبادان را پذیرفت و عملیات بیت‌المقدس را با سمت فرماندهی محور کارون بر عهده گرفت. فرمانده تیپ بعثت در عملیات‌های بسیاری شرکت کرد و سرانجام با انتقال به لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) و پذیرفتن سمت جانشین ستاد و مسئول پادگان آموزش آبی - خاکی، به میدان رزم شتافت و در بیست و نهم اسفندماه ۱۳۶۴ش در عملیات والفجر ۸ مجروح گشت. سوم خرداد‌ماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی، روز شهادت سردار ۲۹ ساله ایران اسلامی بود 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
🔻قسمتی از وصیت نامه شهید عبدالعلی تمیمی 🌷 بسم الله الرحمن الرحیم وَ لنبلونّکم بِشیءٍ مِن الخَوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفُس و الثّمرات و بشّر الصّابرین . و البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران است. (سوره بقره آیه ۱۰۰) الّذین إذا أصابَتهم مُصیبهٌ قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون . آنانکه چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شدند صبوری پیشه گرفته و گویند ما به فرمان خدا آمده و به سوی او رجوع خواهیم کرد. (سوره بقره آیه ۱۵۶ ). در این زمان که ما زندگی می‌کنیم , بعد از ۱۴۰۰ سال دوباره نسیم اسلام وزیدن گرفته و دارد از خفقان بیرون می‌آید و اسلام زمان پیامبر(ص) و علی(ع) تکرار می‌شود و جهان را متوجه خود کرده است و تمام مسلمین و مستضعفین را به زیر پرچم خود آورده است. مستکبرین و دشمنان که در رأس همه آنها آمریکا و شوروی و اسرائیل جنایت کار هستند ,به این آسانی نخواهد گذاشت که حکومت اسلامی جهان‌شمول شود و اسلام برای محکم شدن ریشه‌هایش نیاز به فداکاری و جانبازی و از خودگذشتگی روحانیون و جوانان و تمام اقشار مسلمین دارد، و به خاطر اسلام است که مطهری‌ها و بهشتی‌ها و رجائی‌ها و باهنرها و… و هزاران شهید والامقام دیگر را از دست می‌دهیم تا اسلام پابرجا باشد، با این اوصاف دیگر چه باعث درنگ ما شده و نمی‌گذارد خود را به قافله آنها برسانیم . خداوندا ما را جزء سربازان خود قرار بده که سربازان تو همیشه پیروزند . خداوندا ما را جزء حزب خودت قرار بده که حزب تو همیشه پیروز است . خداوندا ما را قدرتی عنایت کن تا تمام دشمنانت را از روی زمین نیست و نابود کنیم . خداوندا به ما صبر و استقامت عنایت کن تا آخرین قطره خون‌مان پرچم الله اکبر تو را بر دوش حمل کنیم و در جهان برافشانیم 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام ونام خانوادگی:حسینعلی حیدری نام پدر:محمدتقی تاریخ تولد: ۰۲/۱۱/۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۰۴/۱۰/۱۳۶۵ محل تولد:آبادان محل شهادت:بوارین بسم الله الرحمن الرحیم حیدری سلام علیکم باآرزوی تعجیل درفرج آقا امام زمان (عج) وسلامتی رهبرکبیرانقلاب اسلامی امام خمینی وپیروزی نهائی رزمندگان اسلام و گشوده شدن راه کربلای حسینی وصیت نامه خودم راآغاز میکنم. حمدوسپاس پروردگار جهانیان وایزدمنان که این دنیا رامحل آزمایش بندگانش قرار دادشکر خدای بزرگ راکه ماعقب افتادگان که ازقافله سردار شهید سپاه توحیدومعلم شهادت حسین (ع) رادراین زمان زمان رویاروئی اسلام وکفرو حسینیان ویزیدیان ازبرپا دارندگان پرچم اسلام درلشکر حسینی قرار دادخدایااین بندگان دراین دنیا باز باتمام این نعمات فراوان دنباله روی ازشیطان رحیم می کنندخدایا مبادا آنهارالحظه ای به خودشان وابگذاری ماکه درتمام طول عمران از توخواستیم باماباشی و ما را بپذیری نمی دانم لایق این بوده ایم یا نه اما خدایا نکند پس ازرفتن ازاین دنیای فانی درروز قیامت نامه اعمالم را بدست چپم بدهی هیهات،هیهات،گمان نکنم.زیرا خیلی وعده عفو و آمرزش دادی.ولی خدایا معبودابخودت قسم که دوست داشیتم رضایتت رابا اعمال ناقسمان در این دنیا بخودمان جلب کنیم خدایا اگر آنطور بشوددرصحرای محشر چگونه جلوی امام حسین (ع) سربلند کنیم،چگونه جلوی شهیدایمان می توانیم حاضرشویم.خدایا آنموقع که تو هم ازما می بری خدایا دیگر رازدلمان را با که بگوئیم دیگر با چه امیدی میتوانیم رضایتت راجلب کنیم آتش جهنم یکطرف ودوری ازتو یکطرف الهی العفو. 🌴به کانال دلیران نخلستان 👉دعوتید🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃فرشته اویسی هم آمد و گفت: _بهتر نیست با ماشین بنیاد شهید به مزار شهدا برویم؟ هوا خیلی گرم است. 🍀سنیه گفت: بیایید خودمان برویم ثوابش بیشتره. راننده‌مان تو این گرما اگر ما را ببرد و برگرداند کلی اذیت می‌شود. _باشد. خودمان برویم. 🍎میوه خریدند و یک ضبط صوت با نوار قرآن برداشتند. فرشته پرسید: _مادر مرزوق کی فوت کرد؟ 🍀سنیه جواب داد: _وقتی مرزوق مجروح شد من تو بیمارستان شناختمش. آدرس مادرش را داد و ما مادرش را به طرف بندر گناوه راهی کردیم. گفت که تا چهلم پسرش زنده نمی‌ماند و خواهش کرد که لااقل در سالگرد مرزوق سر مزار پسرش برویم. راست گفته بود. هنوز چهلم مرزوق نشده بود که مادرش فوت کرد. 🌱 گفت: _خب بچه‌ها دارد شب می‌شود. راه بیوفتیم. 🍃ساعت یک ربع به شش بعد از ظهر سیزده مرداد سال۶۳بود. آن سه از واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان راهی مزار شهدا شدند. 🌿راه طولانی بود و از آسمان انگار آتش می‌ریخت. زمین تفتیده بود و آسفالت خیابان‌ها نرم شده بود. فرشته خسته شد و ناچار شدند سوار ماشین شوند. اما در شهر جنگ‌زده تاکسی خیلی به ندرت پیدا می‌شود. سرانجام یک سواری آمد. سنیه دست بلند کرد و ماشین را نگه داشت، وقتی سنیه مسیر را گفت، راننده جواب داد: _من تا چهار راه دانشکده نفت می‌برمتان. به چهار راه دانشکده نفت رسیدند و پیاده شدند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀سنیه صدای انفجار خفیفی را از دور شنید. با نگرانی به و فرشته گفت: _بچه‌ها می‌گویم برویم آن طرف خیابان نزدیک دیوار راه برویم. اینجا خطرناکه شاید خمپاره بیاد. 🌱 داشت با فرشته صحبت می‌کرد که ناگهان صدای سوت وحشتناک خمپاره آمد و تا سنیه خواست را هل بدهد از شدت موج انفجار به زمین خورد. گوشش سوت می‌کشید. دود و گرد و غبار فضا را پوشاند. سنیه تا چند لحظه نه می‌دید و نه می‌شنید. لحظاتی بعد وقتی از بهت و گیجی صدای انفجار رها شد، جستجو کرد. را دید که روی زمین به حالت سجده افتاده و دستش را روی قلبش گذاشته است😭.فرشته از موج انفجار چشمهایش داشت از حدقه بیرون می‌زد. سنیه که گوشهایش سوت می‌کشید و کیپ شده بود فریاد کشید: _فرشته چیزیت شده؟ _نه، اما مجروح شده. وای سنیه من هم مجروح شده‌ام! 🍀سنیه که حال خود را نمی‌فهمید فرشته را به طرف جوی خشک آن طرف خیابان برد. بعد برگشت به طرف . دست را گرفت. را کشاند طرف جوی خشک شده. خمیده و به سختی جلو می‌رفت. خزید توی جوی و زمین را از شدت درد چنگ می‌زد.💔😭 🍀سنیه که گیج شده بود گفت: _همین‌جا باشید من بروم کمک بیاورم. تکان نخورید ها. ممکنه دوباره خمپاره بزنند. 🍀سنیه دوید، خورد زمین. دید که ردی از خون روی زمین مانده است.تازه متوجه شد که شکم و پاهایش غرقه‌ی خون است.شکمش پاره بود. دستش را روی پارگی شکمش گذاشت و بی‌توجه به درد و خونریزی دوید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین آن طرف چهار راه یک موتور واژگون شده را دید.چرخ‌های موتور روشن هنوز می‌چرخید و مردی آن طرف موتور افتاده و خون زیر سرش جمع شده بود. 🍀سنیه به سوی مقر سپاه که در ششصد متری چهار راه بود دوید. وقتی به آنجا رسید با مشت و لگد به در کوبید.اما کسی در را باز نکرد. ناامید نشد.دوباره به سوی چهار راه دوید کم کم داشت سرش از شدت خونریزی گیج می‌رفت.تمام سعی و توانش را جمع کرد. یک سرباز مجروح را دید.از پای سرباز خون می‌رفت. دوید جلو. _برادر، برادر کمک کن. دوستانم مجروح شده‌اند. باید برسانیمشان بیمارستان. 🌿سرباز ‌با دیدن حال و روز سنیه،جا خورد. اما خودتان هم بدجوری مجروح شده‌اید. _تو را به خدا بیایید کمک کنید. 🍃در همین لحظه یک ماشین از راه رسید.سنیه به طرف ماشین دوید و دستگیره‌ی در ماشین را گرفت و با التماس به راننده گفت که کمک کند. اما راننده با دیدن سر و بدن خونی سنیه ترسید و گاز داد. سنیه تا چند متر همراه ماشین کشیده شد و روی زمین افتاد.ماشین دور شد.خونریزی سنیه بر اثر خوردن به زمین بیشتر شد. ترکش به کبدش خورده و خون از پارگی شکمش می‌جوشید. سنیه دستش را روی زخمش فشار داد تا خونریزی کم شود. 🍃یک وانت نظامی از راه رسید. سنیه خودش را جلوی ماشین انداخت.راننده وحشت‌زده به سنیه و سرباز مجروح گفت: _زود باشید سوار شوید،این‌جا زیر آتش دشمن است. سنیه گریه کنان گفت: _نه برادر، دوستانم هم هستند. باید آن‌ها را به بیمارستان برسانیم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌷 🌴‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan