eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 امیرالمومنین على علیه السلام: 🔻مردم در دنيا دو دسته‌اند: 🔸️يكى در دنيا فقط براى دنيا كار مى‌كند كه او را دنيا گرفتار ساخته و از كار آخرت بازداشته.او مى‌ترسد بازماندگانش به تنگدستى دچار شوند براى آنها مال و دارايى تهيه مى‌نمايد تا نيازمند نشوند،اما از تنگدستى خود ايمن و آسوده گشته هيچ كارى براى گرفتارى خود در روز قيامت انجام نمى‌دهد. 🔹️اما دسته دوم از مردم در دنيا براى آخرت كار مى‌كنند و بدون آن كه كارى انجام دهند آنچه براى آنها تقدير شده از دنيا مى‌رسد. پس چنين افرادى هر دو بهره را (بهره دنيا و آخرت) جمع نموده و هر دو سرا را به دست آورده‌اندو در پيشگاه خداوند با آبرو گشته و اگر اينها از خداوند حاجتى بخواهند مستجاب مى‌شود زيرا بنده‌اى كه كار و كوشش او براى خدا و به فرمان خدا باشد، آبرومند مى‌شود و استحقاق مقام اجابت دعا را كه يكى از فضيلت‌هاى بزرگ الهى است به دست مى‌آورد. 📘 نهج البلاغه فیض الاسلام/ص۱۲۱۶ آدرس کانال در http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
بعضى چهره اى گرفته و خشن دارند، به گونه اى كه آدمى با ديدن آنان به ياد گرفتارى هاى خويش مى افتد. بعضى نيز چهره اى تبسم آميز و روحيه اى شاد دارند كه ديگران با ديدن آنان، رنج و مصيبت خود را از ياد مى برند و دوست دارند ساعت‌ها با آنان باشند. افراد خنده رو به سرعت در قلب ديگران، نفوذ و محبت آنان را به خود جلب مى كنند. به گونه اى كه انسان، ناخودآگاه احساس مى كند ساليان درازى است با آنان آشنايى و صميمت دارد. در اين ميان، پيامبر رحمت، در لبخند و خوشرویی زبانزد خاص و عام است. 🌸آن وجود نازنين مى فرمايد: تَبَسُّمُكَ فِى وَجْهِ اخيكَ لَكَ صَدَقَةٌ لبخند تو بر روى برادرت، براى تو صدقه اى است. 📚 نهج الفصاحه، ش ۱۱۱۹ پیوست؛پس در اولین روز هفته لبخند برلبت باشه تا دیگران هم از نگاه کردن به تو انرژی بگیرند. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنازم به #قدرت الهی😍 ✨آدم از تماشاش سیر نمیشه #عروسی که لباسشو خدا دوخته...🌟❤️ فتبارک الله احسن الخالقین http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
غیبـ🔥ـت = نابودی اعمال 🌸✨رسول اکرم صلےالله علیه وآله: روز قيامت فردى را مےآورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. 🌸✨سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم. «جامع الأخبار ص۱۴۷» ⛔️... درمان غیبت ...⛔️ 💟 آیتـــ الله مجتهدے تهرانے(ره): 🌸✨کسی که مےخواهد غیبت نڪند اول باید منشاء آن یعنی حسادت را از بین ببرد. و دوم آیات و روایاتی کہ در مذمت غیبت است را مطالعه کند تا ببیند که غیبت چه گناه بزرگیست که روایت دارد؛ «یک درهم ربا از ۳۶ زنا بدتر است و غیبت کردن از ربا خوردن بدتر است.» 🌸✨ چون که ربا قصهٔ اقتصاد مملکت است، اما غیبت آبروی مردم است، و احترام مومن از خانه خدا بالاتر است. الْمومِنُ اَعْظَمُ حُرمَةُ مِنَ الْکَعبَة «احترام مومن از خانه خدا بیشتر است» 📔منبع: برگرفته از سخنرانے آیت الله مجتهدۍ تهرانے(ره) http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍂💚☘🍂💚☘ 💞حکایت گنج تواضع💞 یکی از پادشاهان فاضل فرزندش را چنین پند میداد: اگر میخواهی تا همه خلایق را با دادن مال دوست خود گردانی خزانه مملکت خالی میگردد و این مقصود حاصل نشود. لیکن فروتنی کن و روی خوش نشان ده که همه ی خلایق دوست شما گردند بدون اینکه از خزانه اموال شما چیزی کم شود. گنج خواسته را پایان است اما گنج تواضع را پایانی نیست. چنانکه از تواضع دوستی به دست آید و از تکبر هزار چندان دشمنی... ♻️🔸 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🍂💚☘🍂💚☘
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 دراین شب دل انگیز،✨ ازخدای مهربان برایتان،🌟 یک حس قشنگ،✨ یک شادی بی دلیل،🌟 یک نفس عطرخدا،✨ یک بغل یاددوست🌟 دنیا دنیا ،ارزوهای خوب،✨ وآرامش راخواستارم🙏 🌙 #شبتون_بخیر وسرشار از آرامش✨ 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨
🍂🍂🍂🍂 ❖═ஜ🍂📙ஜ═❖ 📙حکایـت 🍂 گویند روزی دوست قدیمی بایزید بسطامی عارف بزرگ را در نماز عید فطر دید ... پس از احوالپرسی و خوش و بش از بایزید پرسید : شیخ ؟! ما همکلاس و هم مکتب بودیم ؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود ، حال تو چگونه به این مقام رسیدی ؟ و من چرا مثل تو نشدم ؟؟ ... بایزید گفت : تو هر چه شنیدی ؛ اندوختی و من هر چه خواندم ؛ عمل کردم ... " به عمل کار بر آید ، به سخندانی نیست" ❖═ஜ🍂📙ஜ═❖ 🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🍂🍂🍂🍂
از شدت عصبانیت در حال انفجار بودم. طوري حرف می زدند انگار با قاتل پدرشان طرف هستند . هیچ به یاد نمی آوردند که روزگاري همین آنتن ها جلوي کشته شدن و ویران شدن خانه هاي میلیونی این تازه به دوران رسیده ها را گرفته بودند. وجود امثال همین پا برهنه ها بود که سرمایه این زالوها و پسران عیاششان را حفظ کرده بود. که حالا زبان درآورده بودند و حرف مفت می زدند. چه کسی فراموش می کند آن روزها که پسران این پا برهنه ها جلوي دشمن قد علم کردند پدران این جوجه عیاشها چگونه سوراخ موش را به بهاي وزنش طلا می خریدند و نور چشمی هایشان را با هزارضرب و زور روانه کشورهاي خارجی می کردند که مبادا به جنگ فرستاده شوند. حالا چقدر کر کري خوندن آسان شده است. حسین راحت و اسوده آخرین جرعه نوشیدنی اش را نوشید و رو به من گفت : - مهتاب خیلی خوشمزه بود .... بریم ؟ نگاهش کردم صاحب حق او بود و شکایتی نداشت پس من چرا آنقدر عصبی باشم؟ نفس عمیقی کشیدم و با لبخند نگاهش کردم.- بریم . بدون اینکه به شروین و رضا نیم نگاهی بیندازم از در بیرون رفتم و منتظر حسین شدم تا پول میز را حساب کند. نزدیک دانشگاه حسین با آرامش گفت ك - خودتو به خاطر دري وري هایی که حقیقت نداره ناراحت نکن .با حرص گفتم : یعنی هرکی هر چی گفت جواب نمی دي ؟حسین سري تکان داد : نه اگه جواب بدم و حرص بخورم معنی اش اینه که حرفهاشون صحت داره ولی واین حرفها همه چرت و پرته جواب نمی خواد. اون خودش هم وقتی داره حرف میزنه می دونه داره چرند می که اگه من جواب بدم خوشحال میشه ... خوب به من خیلی خوش گذشت من پس فردا ثبت نام دارم از شنبه هم کلاسها شروع می شه .با خنده گفتم : این ترم حل تمرین نداري ؟حسین خیلی جدي گفت : چرا مدار منطقی و معماري کامپیوتر ... کدوم رو برداشتی ؟ - مدار منطقی با تفضلیان !حسین سري تکان داد : پس حل تمرین با من داري .خوشحال گفتم : چه خوب حداقل هفته اي یکبار می بینمت .حسین معذب گفت : مهتاب زودتر باید به پدر و مادرت بگی اینطوري درست نیست .به طرف لیلا که منتظرم ایستاده بود دست تکان دادم و گفتم :- خداحافظ حسین . با خوشحالی و گامهاي بلند به طرف دوستم رفتم. فصل 25 همه دور آیدا جمع شده بودیم. آیدا روي صندلی نشسته و هنوز در حال فین فین کردن بود. کلاس تمام شده بود و تا دو ساعت بعد، کلاسى در اتاق 300 که ما نشسته بودیم، برگزار نمى شد. شادى و لیلا و فرانک، دور صندلى آیدا نشسته بودند و من روبرویش، با صدایى آهسته گفتم: آخه چى شده؟... از اول ترم تو همش درهمى...شادى مزه پراند: حتما مى خوان به زور شوهرش بدن! لیلا با آرنج به پهلوى شادى زد: بس کن! آیدا دوباره و دوباره بینى اش را در میان دستمال مچاله شده، فشرد و به ما نگاه کرد. با صدایی خفه گفت: خودم هم هنوز نمی دونم چی شده! دستم را روي دستش که عصبی در هم می پیچاند، گذاشتم، گفتم: - به ما بگو، حرف بزن. بذار یک کمی راحت شی! می خوان به زور شوهرت بدن؟ فرانک با بغض گفت: الهی برات بمیرم، واقعا،آیدا چشمانش را پاك کرد و گفت: - نه بابا! کاش این بود. زندگی مون از آخر تابستون بهم ریخته. شادي فوري پرسید: چرا؟ آیدا روي صندلی جا به جا شد و گفت:- من فقط یک برادر دارم. وضع زندگی مون تا حالا خوب بوده، بابام توي بازار، فرش فروشی داره و پول خوبی در میآره. مادرم هم زن سا ده و بی دست و پایی است که از وقتی من یادمه، دست به سینۀ شوهر و بچه هاش بوده، بابام خیلی مومن و معتقده، یعنی ما فکر می کردیم که اینطوریه، نماز و روزه، حج زیارت کربلا، خرج روز عاشورا و تاسوعا، پابرهنه راه رفتن روز بیست و یکم رمضان، خلاصه چی بگم... مادرم هم زن مومن و خدا ترسی است، همیشه هم از اینکه شوهرش چنین مردى است، به همه فخر مى فروخت، یک حاج آقا مى گفت و هزار تا از دهنش مى ریخت. پدرم با اینکه مرد بداخلاق و خسیسى است، مادرم دوستش داشت و گله اى از وضع زندگى مون نداشت. برادرم از من بزرگتره، آرمان،دانشگاه نرفته و عوضش رفته تو بازار پیش بابام، حالا از خودش حجره داره و مى خواست زن بگیره... همه چیز رو روال طبیعى اش بود تا اینکه... داستان و رمان مذهبی 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹 *لطفاً مطالعه بفرمائید تا انشاءالله اطلاعات دینی و مذهبی شما سروران که تکمیل است کاملتر گردد*👇 *بهشت كجاست؟؟؟* بالاي هفت آسمان و جدا از هفت آسمان.چون آسمان روز قيامت از بين ميرود اما بهشت جاويدان است و سقف بهشت عرش پرودگار است. ________________________ *جهنم كجاست؟؟؟* مركز آن طبقه هفتم زمين است،در جايي به نام سجين.جهنم كنار بهشت نيست كه بعضي ها ميپندارند. زميني كه بر روي آن زندكي ميكنيم زمين اول است و شش زمين ديگر وجود دارد كه زير زميني است كه بر روي آن زندگي ميكنيم. ______________________ *سدره المنتهي چیست؟؟* درختي بزرك و سترگ كه ريشه هاي آن در آسمان ششم است و به آسمان هفتم نيز ادامه دارد.برگ هايي همانند گوش فيل. اين درخت بيرون از بهشت واقع شده كه پيامبر(ص) جبرئیل را در كنار اين درخت به صورت حقيقي و و واقعي رويت كرد.بار قبل هم جبرئیل را در مكه در مكاني به نام اجياد ديده بود. _______________________ *حورالعين چه کسانی هستند؟؟* زنان مومنان در بهشت ،نه از انسان نه از ملا ئکه و نه از جن..اگر يكي از اين زن ها به زمين دنيا نگاه كند، مابين مشرق و مغرب را روشن ميكند. _______________________ *الولدان المخلدون چه کسانی هستند* خدمتكاران اهل بهشت،نه انس نه جن و نه ملائک،پايين ترين درجه اهل بهشت ده هزار تعداد از اين خدمتكاران را دارند. ________________________ *اعراف کجاست* ديوار بلندي است براي مسلماناني كه خوبي و بدي شان مساوي است،مدتي در كنار آن ديوار ميخورند و مي آشامند و سپس وارد بهشت ميشوند. ________________________ *مدت زمان روز قيامت چقدر است* پنجاه هزار سال... ملائکه و روح در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است عروج مي يابند..روز قيامت پنجاه جايگاه است و هر جايگاهي هزار سال. عايشه در اين مورد از پيامبر پرسيد روزي كه زمين و آسمان ها تغيير ميكند ما كجاييم؟؟؟ فرمودند: بر روي پل صراط..هنگام عبور از اين پل صراط سه جايگاه بهشت،جهنم و پل صراط وجود دارد. همچنين فرمودند اولين نفراتي كه از اين پل رد ميشوند من و امتم است. ______________________ *پل صراط کجاست* دو جايگاه بهشت و جهنم دارد كه براي رسيدن به بهشت بايد از مسير جهنم عبور كرد. پل صراط بالا و به طول جهنم واقع شده كه اگر با موفقيت تا انتهاي اين پل را پيمودي در بهشت را رو به روي خود ميبيني كه پيامبر به استقبال بهشتيان ايستاده. ________________________ *خصوصيات پل صراط* : باريك تر از مو-برنده تر از شمشير-بسيار تاريك-زير آن جهنمي تيره و تار كه از عصبانيت در حال انفجار است. تمامي گناهانت بر روي پشتت حمل ميكني و اگر زياد گناهكار باشي عبورت را آهسته ميكند.اما اگر كوله بار گناهت اندك باشي در يك چشم به هم زدن عبور خواهي كرد. پل صراط چنگك هايي دارد كه زير پاهات را زخمي ميكند كه اين كفاره گناهان و كلمات و نظرات گناه آلود است.شنيدن فريادهاي بلند كساني كه پاهايشان ميلغزند و به قعر جهنم سقوط ميكنند. رسول الله انتهاي پل در كنار در بهشت ايستاده اند تو را در حالي كه بر روي پل شروع به راه رفتن ميكني ميبيند و برايت دعا ميكند و ميگويد اي خدا نجاتش بده.اين بنده مردماني را كه به قعر جهنم مي افتند و كساني كه نجات ميابند و اهميت نميدهد.بنده والدين خود را ميبيند اما توجهي نميكند.در آن لحظه آنچه كه برايش مهم است فقط و فقط نجات خودش است. بر فتنه هاي دنيوي صبر كنيد كه سراب است.تلاش كنيم و به همديگر ياري برسانيم تا در بهشتي كه پهناي آن به اندازه آسمان ها و زمين است همديگر را ملاقات كنيم.فراموش نكنيم هم اكنون اين مطلب،صدقه اي است جاري قرار دهيم.بار خدايا ما را از عبوركنندگان از پل صراط قرار بفرما.. بعد از اين همه مطلب،آيا كسي ارزش آن را دارد كه به خاطرش كينه به دل كني و اعمالت را تباه كني..مخلوق را به خالق بسپار. *از خود بپرس چند سال از زندگي ام را گذرانده ام و چند صباحي از زندگي ام باقي است؟ آيا تضميني هست كه لحظه اي بعد زنده باشم؟* https://eitaa.com/yaZahra1224 *بارخدايا،اين مطلب را صدقه اي جاري از من،پدر و مادرم و تمامي مسلمانان قرار بده.* چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟؟ همانطور که الله تعالی می فرماید: "سوره منافقین" (رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین) ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم. ونگفت : بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!! علماء می گویند ؛میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند. پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد، و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهنداین آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند. ن *بهترین صدقه ای که الان
هر چهارتایى مثل تماشاگران سینما گفتیم: تا اینکه چى؟آیدا دوباره به گریه افتاد. پس از چند لحظه که آرام گرفت، گفت: - تا اینکه همسایه بغلى مون خونه رو فروخت و رفت. چند وقتى خونه بغلى خالى بود تا اینکه یک روز دیدیم چراغاش روشنه و کامیون جلوش اثاث خالى مى کنه، خونه بغلى ما کهنه ساز ولى بزرگه، ما هم به خیال خودمون فکر کردیم یک خانواده توش آمدن، بعد از چند روز، آرمان سر شام گفت: امروز آقا جمشید رو دیدم. مى گفت خونۀ فکور رو به یک دخترتنها اجاره دادن! مادر ساده ام دلسوزانه گفت: طفلک دختره، حتما دانشجوست! یعنى تو اون خونه درندشت وهم برش نمیداره؟ اون شب دیگه حرفى نشد و کم کم همۀ اهالى محل، به رفت و آمد دختره که فهمیدیم اسمش پریوشه، مشکوك شدن،از صبح تا غروب هیچکس به آن خانه رفت و آمد نمى کرد. اما از طرفهاي غروب و بعد از تاریکی هوا، مدام کسانی می رفتند و می آمدند. اکثرا جوانهایی با ماشین هاي مدل بالا و سر و وضع خوب، به آن خانه می رفتند. عاقبت یک شب بعد از شام، وقتی همه مشغول میوه خوردن بودیم، آرمان رو به پدرم گفت:- حاج بابا! این دختره دیگه شورش رو درآورده! تو این محل زن و بچۀ مردم رفت و آمد دارن، درست نیست این دختره اینطوري محل رو آباد کنه!پدرم به آرمان چشم غره رفت و گفت: بس کن پسر! جلوي خواهر و مادرت صلاح نیست این حرفها زده بشه. دیگه حرف پریوش شده بود نقل زنهاي محل و همه پشت سرش حرف می زدند و پچ پچ می کردند. من سرم به کارخودم بود و زیاد کنجکاو نبودم، اما اینطور که مادرم می گفت پریوش کم کم در خانه اش را به روي پسرهاي محل هم باز کرده بود و همه نگران بچه هایشان شده بودند. یک شب وقتی می خواستم بخوابم، صداي مادر و پدرم که با هم سرهمین مسئله صحبت می کردند، توجهم رو جلب کرد. مادرم به پدرم می گفت: - حاج آقا، شما ریش سفید این محله اي! یک کاري بکن...صداي پدرم بی حوصله بلند شد: چه حرفهایی می زنی زن! می گن زن ناقص العقله راست گفتن. آخه من چه کار کنم؟مادرم ناراحت گفت: صلاح نیست این زن بیشتر تو این محله بمونه... اگه خداي نکرده فردا پس فردا همین آرمان رو بچگی و نادونی یک موقع...پدرم زود حرف مادرم رو برید: استغفرالله! زن بس کن! آرمان غلط زیادي می کنه.مادرم دوباره گفت: خوب برو پیش آقا جمشید، بالاخره اون خودش این خونه رو اجاره داده،بگو به صاحبخونه بگه این زن داره تو خونه اش چه کار می کنه!... خوب شاید نمی دونه. والله معصیت داره! ماها جوون تو خونه داریم. ببین حالا من کی گفتم! پدرم آهسته گفت: خیلی خوب، حالا یک کاري می کنم. تو هم کم نفوس بد بزن! چند وقتی از آن ماجرا گذشت، اما هنوز پریوش از آن خانه بلند نشده بود. یک روز از دانشگاه که می آمدم، دختر بلند قد و به نسبت جوانی را دیدم که دم در خانه را آب می پاشید. حدس زدم همان پریوش کذایی باشد. از روي کنجکاوي بهش خیره شدم. موهاي بلندش را به رنگ زرد درآورده بود. ریشه هاي مویش سیاهی می زد و قیافۀ شلخته اي براي صاحبش درست کرده بود. صورت پریوش، گرد و سفید و تپل بود، با لبهاي پهن و دهن گشاد، چشمهاي درشت و کشیده اي داشت با یک جفت ابروي نازك و بلند، دماغش باریک بود و زیر لبش روي چانه یک خال سیاه داشت. اگر آرایش صورتش را ندیده می گرفتی، شاید زیاد بد نبود. یک بلوز آستین کوتاه و شلوار استرچ و چسبان مشکی پوشیده بود. دستهایش تا زیرآرنج پر از النگوي طلا بود. ناخن هاي دست و پایش بلند و به رنگ قرمز روشن رنگ شده بود. با دیدن من، لبخند پرنازي زد و گفت: - حاج آقا چطورن؟ زیر لب چیزي گفتم و سریع خود را داخل خانه انداختم. خیلی تعجب کردم. « ؟ این دختر پدر مرا از کجا می شناخت » داستان و رمان مذهبی 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌷از شهدا یاد گرفتم :🔰 🌷از ابراهیم هادی ✅ پهلوانی را ... 🌷از حاج همت ✅ اخلاص را ... 🌷از هادی ذوالفقاری ✅ پاکدامنی را ... 🌷از باکری ها ✅ گمنامی را ... 🌷از علی خلیلی ✅ امر به معروف را ... 🌷از مجید بقایی ✅ فداکاری را ... 🌷از حاجی برونسی ✅ توسل را ... 🌷از مهدی زین الدین ✅ سادگی را ... 🌷از حسين همدانى ✅جوانمردى و اخلاق را ... 🌷با این همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام!!!! شرمنده ........🌷🌷 🌹راه شهدا ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/yaZahra1224