روباهی با شتری رفاقت ڪرد. هر دو دو بچه داشتند.
شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر نزد بچهها بماند تا شتر به چرا برود و عصر شتر در نزد بچهها بماند و روباه به شڪار برای بچههایش رود.
شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و شڪم یڪی از بچه شترها رو درید و خود و بچههایش خوردند.
شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش، گرگی آمد و یڪی از بچهها راخورد.»
شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟
روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!»
حکایت مرگ خوبه اما برای همسایه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!!
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ...
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دهقان پیر با ناله میگفت:
ارباب …
آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا میبیند ...
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار میکنی، مگر کور هستی نمیبینی که چشم دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب میبینم اما چیزی که هست؛ دختر شما همهی این خوشبختیها را "دو تا" میبیند،
ولی دختر من، این همه بدبختی را ...
✍🏻 #کارو
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸🍃
امیر المؤمنین امام علی علیهالسلام در مسجد در حال عبادت بودند که وقت افطار شد. امام علی سفره خود را باز کردند و به پیرمرد غریبی که نزدیک ایشان بود تعارف کردند.
اما پیرمرد غریب، نتوانست از غذای خشک و ساده امام عل چیزی بخورد. پس غذایی که به او تعارف شده بود را در پارچهای گذاشت و از مسجد بیرون رفت؛
پیرمرد غریب، کوچه به کوچه میگشت تا به خانهای برسد که غذای خوبی داشته باشد و خود را سیر کند.
تا این که به خانه امام حسن علیهالسلام رسید. وارد منزل شد و از غذای آنها خورد. وقتی سیر شد، غذای خشک آن پیرمرد را از پارچه درآورد و به امام حسن علیهالسلام نشان داد و گفت:
در مسجد، پیرمرد غریبی را دیدم که از این عذای خشک میخورد. به من هم داد ولی اصلا از گلویم پایین نرفت. دلم به حالش سوخت. از غذای خود بدهید تا برای او نیز ببرم.
امام حسن علیهالسلام به گریه افتادند و فرمودند:
آن پیرمرد، امیرالمومنین، امام علی علیهالسلام، پدر ماست!
ینابیع الموده، صفحه 174
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🎯انگیزشی
بسیار زیبا و خواندنی👌
آرنولد شوارزنگر شخص دیگری است که آرزوی خود را به عمل و موفقیت تبدیل کرد. ابتدا او بهعنوان «آقای جهان»، وزنهبرداری معروف، در انظار عموم ظاهر شد.
ولی شوارزنگر یک «مردعضلهدار» معمولی نبود. او مردی بود با رؤیاها و اهداف فراوان. او تاجری ثروتمند، یکی از پردرآمدترین ستارگان سینما، و سرانجام فرماندار کالیفرنیا شد. به این ترتیب، به همهی رؤیاها و اهداف خویش دست یافت.
او که در اتریش متولد و بزرگ شد، از بچگی آموزش وزنهبرداری را شروع کرد. در هجده سالگی، اولین مسابقهی بدنسازی و یکی از پنج عنوان پیاپی «آقای جهان» را برد. به امریکا مهاجرت کرد و به بردن مسابقات مشابه ادامه داد.
گرچه بیش از هر شخص دیگری در هنر بدنسازی ورزیده بود، دیگر برای او هماوردجویی محسوب نمیشد. او برای یافتن زمینههای دیگری جستجو کرد تا بتواند در آنها از استعدادهایش بهرهبرداری کند. آموزش او در رشد جسمانی به او یاد داد که آگاهی از آمادگی بدنی لازم است. او با اطلاع از این آگاهی، میخواست آن را تسهیم کند.
او زندگینامهای نوشت، آرنولد: تربیت یک بدنساز، که کتابی پرفروش شد. بعد آن را با کتابی دربارهی بدنسازی برای خانمها دنبال کرد که به زنان یاد میداد چگونه با بهکارگیری آموزش بدنسازی سالم و سرحال شوند. این عمل منتهی شد به ایجاد حرفهی ورزشی مکاتبهای، و شرکتی برای ارائهی مسابقات بدنسازی. اینگونه کارها او را روی مسیری قرار داد که به موفقیت تجاری منتهی شد.
هدف بعدی او این بود که ستارهی سینما شود. حتی قبل از اینکه اولین نقش سینمایی خود را به دست آورد، این را هدف خود قرار داد که در حوزهی سینما به اندازهی بدنسازی معروف شود. پس از نپذیرفتن نقشهای جزئی، موقعی که بهعنوان بازیگر نقش اول فیلم کونان بَربَری انتخاب شد، پشتکارش مؤثر واقع شد .این فیلم به مجموعهای از فیلمهای بزنبزنی منتهی شد که او را به یکی از پردرآمدترین بازیگران هالیوود تبدیل کرد.
موفقیت در سینما آرنولد را مغرور نکرد. او برای خود اهدافی جدید مشخص کرد، این بار در دنیای تجارت. در املاک و مستغلات سرمایهگذاری کرد، رستورانی زنجیرهای ساخت، و فعالانه در حرفههای دیگر شرکت کرد ـ و مولتی میلیاردر شد.
وقتی که موفقیتش زیاد شد، در هدف رؤیایی خود خواست تا به جامعه خدمت کند. به همه جای کشور سفر کرد تا سطح تندرستی و سلامتی جوانان را ارتقا دهد. به بخشهای مرکزی شهر رفت و بچهها را ترغیب کرد تا از جرم و خشونت اجتناب کنند، به مواد مخدر، اسلحه و جنایتکاران «نه» و به تحصیلات «بله» بگویند. او در چندسازمان خصوصی برای بهداشت و سلامت جسمانی نقش رهبری فعال را ایفا کرده است.
در سال 2003، آرنولد اعلام آمادگی کرد و با اکثریت قاطع بهعنوان فرماندار جدید کالیفرنیا انتخاب شد.
شما میتوانید چیزهای زیادی از این مرد یاد بگیرید. در تعیین اهداف به هیچ زمینهی خاصی محدود نیستید. آرنولد میتوانست آیندهاش را به بدنسازی محدود کند و بسیار هم موفق باشد، ولی رؤیای او بیشتر از اینها بود. او اهدافی بالاتر برای خودش تعیین کرد و برای نیل به آنها از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. او از موفقیتهایش یاد گرفت و دانش خود را در جنبههای دیگر زندگی تعدیل کرد.
مثل آرنولد با انتقاد دلسرد نشوید. منتقدان توانایی بازیگری او را در اولین فیلمهایش دستکم گرفتند، ولی او دلسرد نشد و هدفش را دنبال کرد تا یکی از پردرآمدترین بازیگران هالیوود شد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اگر از من کنی پرسش که کن دجال را تعریف
بگویم سلطه فرهنگ و فکر و حرف استکبار
که در هر کوچه و شهری نفوذش هست پررنگ از
یکی جهلِ خودِ مردم یکی هم داشتن ابزار
من از ابزار این دجال تعجب می کنم زیرا
فریب خوردند از او امروز به واقع مردم بسیار
یکی مانند بی بی سی، منوتو، رادیو فردا
و هر برنامه دیگر که باشد فاسد و مکار
و هم در اپلیکیشن ها چو تِل، اینستا یا فیسبوک
که رسما پشت آنها هست یهود و صهیون غدار
به ظاهر کل ابزاری که دشمن دارد این دوران
چو مار خوش خط و خال است ولی سمی بُوَد این مار
چنان وارونه می گویند، چنان اهل دروغ هستند
که حتی مردمِ آنها شدند از کارشان بیزار
و جالب اینکه آن مردم هزینه می دهند آنجا
ولی در کشور ایران دهند رایگان به ما اخبار!
ز خود پرسش نما آخر که ما تحریم می باشیم
چرا دشمن دهد رایگان به ما برنامه با اصرار؟
عدو یا می کند سانسور تمام پیشرفت ها را
و یا حتی کند برعکس یا کلا کند انکار!
به عنوان مثال موشک، نفوذ منطقه باشد
دو دستاوردِ بس عالی که دشمن را دهد اخطار
اگر روزی خطا کردی و قصد جنگ بنمودی
ز موشک های رعب آور شود عین الأسد تکرار
و ما هم متحدهایی در این اطراف خود داریم
که در هنگام صلح و جنگ می باشند ما را یار
ولی بی بی سی و غیره دروغ این گونه می گویند
که گویا نان مردم را کنند مصروفِ جنگ افزار
تو وقتی نیستی آگاه که کل بودجه کشور
چه میزانش نظامی هست دهد دشمن تو را آزار
که وای مردم! کجا هستید که بردند پول ملت را
برای موشک و لبنان برای غزه و بشار!
فقط پنج درصد از بودجه نظامی هست ای مردم
زمان شاه سی و پنج بود و هم وابسته بود دربار!
سی و پنج درصد بودجه زمان شاه نظامی بود
و کشور نیز در واقع ز دشمن بود استعمار
کنون شیران ایرانی بسازند موشک و پهپاد
میان آتشِ تحریم، کنند کولاک و هم ایثار
چو ایرانِ قوی باشد کنون مغضوب دشمن ها
خر دجال را بنگر چو بی بی سیِ بی مقدار
چقدر پست و وقیح هستند منوتو یا که بی بی سی
و امثال همین هایی که هستند لاشخور و کفتار
دوصد خوبی نمی بینند و یک مشکل اگر باشد
بزرگش می کنند خیلی، فضا را می کنند بس تار
دروغ و شایعه سازی که دیگر چاشنی کار است
تو ای مجذوبِ بی بی سی بشو از خوابِ خود بیدار
منوتو صهیونیستی هست و باشد خطِ مشی او
لجن مال کردن اخلاق و فرهنگ با دوصد اطوار
ولی دقت کنید مردم که بی بی سی چه مکار است
به پنبه می برد سر را که تا ره را کند هموار
برای آنکه فکرت را بدون آنکه خود فهمی
کند کم کم پر از خشم و پر از یأس مثل یک انبار
اگر تاریخ می خواندی به شرط حق طلب بودن
یقین می کردی از اوج فساد پهلوی قاجار
خصوصا پهلوی زیرا چنان ظلم و جفا کردند
که ایران بود آن دوران ذلیل و عبد استکبار
منابع جمله در غارت برای جیب بیگانه
از آن سو شاه هم دزد و وطن هم بود دزدبازار
خودِ کشور که استعمار، هزاران دزد در دربار
بهایی های بی وجدان چو کرکس های کشورخوار
ولی امروز بی بی سی و دیگر دشمنان ما
کنند تاریخ را تحریف ولی حق را بدان معیار
نمی گویم که ما اکنون نداریم مشکلات، داریم
که ما بس ضربه ها خوردیم ز لیبرال های بیمار
ولی این نکته می گویم که در کل انقلاب ما
گلستان کرد ایران را که قبلش بود اسیر نار
در این باغ و در این گلشن نفوذی هست، عقرب هست
که موش و کرم و مار هم هست و بین سبزه و گل، خار
ولی این باغ زیبا هست پر از گل، صوت صد بلبل
صدای رود و عطر لاله، بوی نان کنجددار
نسیم باد و رقص سبزه ها در امنیت حتی
اگر قدرش ندانی باز سودش می بری انگار
چنین باغ و گلستانی خمینی ساخت روحش شاد
هم اکنون باغبان باشد عزیزِ حیدر کرار
خراسانی همین رهبر که باشد عزت ایران
و فخر عالم اسلام و امروز است پرچمدار
ظهور حضرت مهدی (عج) چنان نزدیک می باشد
که پرچم را خراسانی به مهدی (عج) می دهد این بار
📝 علی شیرازی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
⛔️قتل همسر بدست شوهرش
هوشنگ بازداشت شد و گفت: من و سهیلا اختلاف داشتیم اما او طلاق نمی گرفت مدتی از هم جدا زندگی می کردیم تا اینکه روز قتل پسرم اشکان را با ماشین به خانه برادرم بردم و چون به سهیلا شک داشتم مجدد به جلوی خانه اش رفتم که دیدم سهیلا داخل خودروی شاسی بلند نشسته و با راننده آن که مرد شیک پوشی بود به گرمی صحبت می کرد.
باورش برایم سخت بود و هزاران سوال در ذهنم بود که اگر مرا نمی خواهد چرا طلاق نمی گیرد و اگر زندگی اش را دوست دارد سوار بر خودروی لوکس چه می کند وقتی پیاده شد و به داخل خانه رفت پشت سرش رفتم و پرسیدم با مرد غریبه چرا خلوت کرده است با تندی گفت به تو ربطی ندارد تحملش سخت بود خفه اش کردم و جسدش را به جاده چالوس برده و رهایش کردم.
هوشنگ بعد از پیدا شدن جسد به بازسازی جنایت پرداخت و روانه زندان شد تا حکم درباره او صادر و اجرا شود
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه قوطی نوشابه و چند تا قاشق یکبار مصرف یه جاشمعی شناور در آب بسازید 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش سه مدل تزئین روی آش 😋
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مایکروویو فقط برای گرم کردن غذا نیست
فکرشم نمیکردید مایکروویو میتونه انقد استفاده مفید داشته باشه.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_177
فورا از بغلش خودمو کشیدم بیرون و با حالت مظلومانه ای گفتم:نه نه
-اصلا ..هر چی تو بگی قبوله.
-خوب پس این گریه هات اونوقت واسه چیه؟یکی از شرطهای اجرای خواهشم اینکه دیگه تا وقت رفت نباید حتی یه قطره اشک بیاد تو چشای خوشگلت باشه تو که نمیخوای با گریه هات دل منو خون کنی
وکاری کنی که بعد از رفتنت من یاد اشکات بیافتمو خودم لعنت کنم که باعث وبانیشون من بودم میخوای؟
-سرموبه نشانه نه تکون دادم دستشو آورد جلو واشکامو پاک کرد خوبه پس الان پاشو مثل یه بچه ی خوب دست وصورتتو بشور بدو برو بالا لباسهاتو بپوش وتیپ بزن چون میخوام باخانمی خوشگلم برم شام بیرون
_لبخند تلخی به روش زدم چقدر سعی داشت غم خفته تو دلشو سرکوب کنه نباید بذارم که تو این کار شکست بخوره باید کمکش میکردم تا با این موضوع کنار بیاد باید این چندروز مانده رو باهاش خوب تا کنم من بابت مردونگیش خیلی بهش مدیونم بلند شدم رفتم تا کاری رو که اون
ازم خواسته براش انجام بدم بخودم قول دادم که از این به بعد تا وقت جداییمون همونی باشم که اون میخواد....
_روزها از پی هم میگذشت ومن شده بودم خانمی دانیال و رام ومطیع کنارش بودم هر روز گردش هر روز تفریح و هر روز خوشگذرانی....
﷼تویکی از این روزها با هم به نظاره ی غروب آفتاب ایستاده بودیم اون جمعه قرار گذاشته بودیم بریم کوه روی یه سنگ نشسته بودیم سرمو تکیه داده بودم به شونه هاش ونگاش میکردم که دانیال آروم گفت:وقتی رفتی هرغروب دلگیر جمعه میام اینجا و وایمیستم وغروب افتاب رو تماشا میکنم اونجوری حس میکنم کنارمی اونوقت کمتر دلتنگ میشم
_سرمو از رو شونه اش بلند کردم ونگامو انداختم رو صورتش که زل زده بود به غروب آفتاب .اشعه های نور قرمز ونارنجی رو صورتش غمگینش شادمانه می رقصدند
-ولی تو نباید اینکارو بکنی بعد از رفتنم باید سعی کنی فراموشم کنی
برگشت سمتم نگاش به نگام گره خورد: فراموشت کنم؟؟چطوری؟من گوشه تا گوشه ی این شهررو با خاطرات تو پر کردم هرجا که برم تو رو میبینم تو این مدت دانیال هر روز منو با خودش به یه گوشه ی شهر میکشید
امروز این پارک فردا اون یکی امروز این رستورا فردا یه رستوران دیگه وهر وقت من ازش میخواستم که مثلا امروز بریم همون رستورانی که هفته پیش رفتیم جواب میداد نه بابا چیه بریم جاهایی رو که یه بار دیدیم
وغذاشو چشیدیم دوباره ببینیم بیا بریم یه جای تازه ویه فضای تازه رو تجربه کنیم اونوقت ها فکر میکردم چقدر دانیال تازگی ها تنوع طلب شده اما الان دلیل اصلیشو می فهمم اون میخواسته کل این شهر رو پر
کنه از خاطرات من لعنتی چرا بفکرم نرسید...
بازوشو گرفتم:دنی تو نباید این کارو میکردی.تو بعد از رفتن من باید سعی کنی منو فراموش کنی جوری که انگار هیچ کسی به اسم سوگند تو زندگی تو نبوده تو باید یه زندگی نو برا خودت بسازی وباید دوباره عاشق بشی ودوباره ازدواج کنی میخوام وقتی برگشتم تو رو خوشبخت ببینم
-خوشبختی من برات مهمه؟
-بعله که مهمه ببین دانیال شاید یه زمانی من نسبت به تو حس خوبی نداشتم شادی وغمت ,بودونبودت برام مهم نبود اما حالا مهمه تو که دوست نداری من یه عمر با یه عذاب وجدان زندگی کنم پوزخندی زد و چیزی نگفتم
-ببین دانیال من میدونم تو اگه بخوای میتونی به راحتی منو فراموش کنی پس ازت میخوام اینکارو بکنی حداقل بخاطر اطرافیانت بخاطر مادرت بخاطرت پدر بخاطرمن.....
دوباره نگام کرد:تو نمیتونی درکم کنی اصلا نمیتونی میدونی چرا؟چون تو عاشق نشدی که بفهمی عاشقی درد بی درمون... تو ازم میخوای فراموشت کنم درحالیکه غیرممکنه روزوشب من با یاد تو سرمیشی ،میخوای دوباره عاشق بشم درحالیکه میدونی همه ی آدمها فقط یه بار عشق رو تجربه میکنن وتمام میخوای دوباره ازدواج کنم درحالیکه
میدونی بعد از تو دیگه نمیتونم به هیچ زن دیگه ای حتی فکر کنم چه رسد به اینکه باهاش همخونه بشم سوگند تو هیچی نمیفهمی هیچی...
بغض کردم:اگه ازت خواستم فراموشم کنی اگه ازت خواستم دوباره عاشق بشی یا اگه ازت خواستم دوباره ازدواج کنی برای اینکه که نمیخوام تا پایان عمرت بخاطر یه اشتباه زجر بکشی اینطوری منم زجر میکشم
اینطوری منم هر روزوهر شب به خودم تف واعنت میفرستم که باعث خراب شدن زندگی یه ادم شدم من نمیخوام تا آخر عمرم این بار سنگین رو به به دوش بکشم میفهمی؟؟؟
_برگشت سمت بادستاش شونه هامو گرفت:ببین سوگند این تویی که باید منو فراموش کنی باید یادت بره یه نفر یه گوشه ی این دنیا همه زندگیش شده مرور خاطرات روزهایی با تو بودن .....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_178
زندگیش شده مرور خاطرات روزهایی باتو بودن باید یادت بره یکی هست که آرزوش دیدنت خوشبختیت یادت بره یکی این گوشه دنیا هست که تو رو حتی بیشتر ازخودت دوست داره وبرا دیدنت خنده هات حاضره همه دنیاشو بده. فراموشی آدمی مثل من برا تو راحتتره...
_اشکام سرازیر شد هوا تاریک شده بود دانیال دستشو آوردجلو واشکامو پاک کردو لبخند تلخی زد :خانم خانم انگار یادتون رفته چه قولی دادین ها؟؟مگه قرار نبود تا وقت رفتن شما اون چشای قشنگتونو اذیت نکنید....
_جوابشو ندادم سرمو انداختم پایین غمگینتر از اونی بودم که حتی یه کلمه حرف بزنم میدونستم اگه دهنمو باز کنم بغض محبوس تو گلومو بدجوری میشکنه ..
_دست دانیال رو تو دستم گرفتم وبه راه افتادیم متوجه حالم شد وسط راه منو برگردوند سمت خودش و خم شد صورتشو نزدیک صورتم کرد
-وای وای این خانم کوچولو غمگین نگاه _نفسی شما حرفای مارو باور کردی؟؟_نمیدونستم انقدر ساده اید شما.بابا همین که شما پاتو ازاین مملکت بذاری بیرون آقاتون برمیگرده به دوران خوش مجردیشون و عشق و حال و دختربازی ... خدارو چه دیدی شاید یکی از دوست دخترامونم پسند کردیم وگرفتیمش اصلا شایدتا برگشتن شما آقاتون پدرچند تا بچه
ی قد و نیم قدم شد...
_میدونستم حرفاش الکیه ومیخواد منو گول بزنه دلم براش سوخت که حتی تو بدترین وضع خودشم باز به فکر منه این حرفاش بیشتر جیگر منو سوزوند خودمو انداختم تو بغلش و های های زدم زیر گریه محکمتر بغلم کرد انگار اونم به یه آغوش برای گریه نیاز داشت .پابه پای من گریه کرد
صورتمو چسبوندم به صورتش اشکای هردومون باهم تلاقی کرد لحظه های سختی بود خیلی سخت .هردومون رنج بزرگی رو تحمل میکردیم خیلی بزرگ بزرگتر از توان هردوتامون.....
_چشمامو به زور باز کردم دانیال کنار تخت نشسته بود وزل زده بود به من وقتی دید بیدار شدم یه لبخند تلخ رو صورت نشست آروم گفت:سلام خانمی صبحت بخیر بالاخره بیدار شدی؟
جواب لبخندشو دادم :صبح شمام بخیر
نگاش کردم نگام کرد نیم خیز شدم از جام دستمو گرفت و کمکم کرد تا بلند شدم خودشم بلند شد و رفت سمت در:پایین منتظرتم
رفت و من وتنها گذاشت نگاهی به دور تا دور اتاق انداختم امروز آخرین روزیه که چشامو تو اتاق ورواین تخت باز میکنم بلند شدم رفتم سمت دستشویی ویه ابی به سرو صورتم زدم ویه نگاه تو اینه به خودم کردم نه خوشحال بودم نه غمگین یه حس مبهمی داشتم همون حسی که تموم
این مدت کنارم بود....
_از پله ها رفتم پایین مثل بیشتر اوقات دانیال صبحونه رو اماده کرده بود نشسته بود سر میز و رفته بود تو فکر از دور نگاش کردم چقدر با اون دانیالی که روز خواستگاری دیدم فرق داشت انگار سالها از اون زمان گذاشته الان دیگه اون پسر مغرور خود شیفته شروشیطون نبود بلکه الان چهره یه مرد با کوله باری از غم جلوم بود یه مرد که الان غرورش شکسته بود وتو سکوت داشت به سرنوشت تلخش فکر میکرد...
_آروم رفتم نشستم سر میز صبحونه با دیدم لبخند زد میخواست غم هاشو پشت لبخندهای مصنوعیش پنهان کنه بازم برام لقمه گرفت مثل بیشتر وقتهایی که صبحونه رو باهم بودیم هردو تو سکوت خودمون غرق بودیم
_احساس کردم سیر شدم برای همین وقتی لقمه رو گرفت جلوم گفتم:نه دیگه مرسی سیر شدم
-این لقمه رو هم بخور این اخرین لقمه ای که من دارم برات میگیریم تو صداش غم بزرگی بود امروزاز تمام روزها غمگین تر بود لقمه رو ازش گرفتم وبه زور قورتش دادم بغضمم همراه اون خوردم بلند شدم چایی
ریختم برا هردوتامون چایی رو که گذاشتم جلوش گفت:برا ساعت۵ از محضر وقت گرفتم
- اوکی...
_دیروز لباسهامو جمع کردم تو چمدون فقط چندتا از لباسهامو برداشتم اونایی که لازمم بود واونایی که دوستشون داشتم وقتی داشتم از بین لباسهام انتخاب میکردم چشمم افتاد به اون مانتوی قشنگی که دانیال قبل ازدواج برام خریده بودوفرستاده بود خونه ی ستاره نمیدونم چرا ولی دلم خواست که اونو نگه دارم بقیه لباسهامو که خیلی هاشون حتی یه بارم تنم نکرده بودم گذاشتم تو کارتن .
-دنی؟؟
-جانم...
لباسهامو گذاشتم تو کارتن البته اونایی که نیاز نداشتم خیلی هاشون حتی نپوشیدم میتونیم بدیم به ادم هایی که بهشون نیاز دارن اونیکی هام گذاشتم تو نایلون اگه زحمتی نیست اونارم با آشغالها بذار دم در باشه؟؟
-باشه عزیزم
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_179
-نگاهی به دورو برم کردم وسایل خونه کردم دلمو غم عجیبی گرفت تمام این وسایل جهیزیه ام بودن جهیزیه هر دختر عزیزترین وسایلش بودند
_اما من نمیتونستم نگهشون دارم چند تکه از وسایل کوچکمو انتخاب کرده بودم و فرستاده بودم خونه ی مامانم ولی بقیه رو باید میفروختیم
&چون اولا فکر نمیکنم دانیال دیگه تو این خونه تنهایی زندگی کنه دیر یا زود باید این خونه خودشو برای اومدن خانم خونه ی جدید باشه ولی نه بهتر دانیال این خونه رو بفروشه موندن تو این خونه خاطرات روزهای تلخ رو به یادش میاره
-دنی....
-جانم...
-ببخش دیگه زحمت فروختن وسایل خونه ام میفته گردن تو...
_لبخند تلخی زد و گفتکتو خودتو واسه همچین چیزهایی ناراحت نکن چند روز دیگه یکی رو میارم وهمه شونو میفروشم و پولشو میریزم بحسابت ..
پوزخندی زدم و گفتم:پولش برام مهم نیست
دانیال:میدونم
_رفتم بالا تو اتاقم چمدونم گوشه ی اتاق بود یه بار دیگه وسایلمو چک کردم بازم نگاهی به دورتادور اتاق انداختم:شاید یه روز دلم برای این اتاق تنگ بشه شاید....
_ناخوداگاه قطره اشکی به چشم اومد فکر نمیکنم این اتاق خاطرات خوبی برات داشته باشه که بخاطرش ناراحت باشی واشک تو چشات بشینه...
_دانیال بود که جلوی در وایستاده بود.به در تکیه کرده بود
-میشه کمک کنی چمدونمو ببرم پایین
دانیال اومد سمت چمدون چقدر سنگین قدم برمیداشت دسته ی چمدون روگرفت متوجه لرزش دستاش شدم چقدر براش این لحظه سخت بود نگاهمو ازش گرفتم نمیخواستم این لحظات رو ببینم...
_از پنجره ی اتاق چشم دوختم به حیاط خونه :امیدوارم بعد ازمن کسی بیاد تو زندگی دانیال که منو تمام خاطرات تلخمو از ذهنش محو کن اونقدر غرق دوست داشتن اون باشه که حتی یادش بره زمانی سوگندی تو زندگیش بود که عاشقانه دوستش داشت اونقدر دوستش داشت که
رفتنش نابودش کرد اونقدر دوستش داشت که بخاطر اونو وآرامشش تلخی های زیادی رو چشیدو خودشو فدای خواسته ی اون کرد
_یه زمانی اونقدر ازش متنفربودم که دوست داشتم سختترین سختی ها رو بچشه دوست داشتم غرورش له بشه قلبش بشکنه وروحش نابود شه میخواستم حتی برای یه روزم طعم خوشبختی رو نچشه اما حالا.....
دلم میخوادکنار یکی که لایق عشقشه خوشبخت بشه اونقدر خوشبخت که حتی من حسرت از دست داشتنشو بخورم دانیال لایق همچین خوشبختی هست...
_اشکهای صورتمو پاک کردم :اون بدون من خوشبختتره پس نباید ناراحت باشم ....
_میخواستم برای بار اخر هم که شده خودم تو این خونه غذا درست کنم
_میخواستم غذای مورد علاقه ی دانیال رو درست کنم میخواستم این روز اخر رو خوش باشیم رفتم سمت آشپزخونه وسایل مورد نیازمو اماده کردم
-داری چکار میکنی؟
_برگشتم پشت سرم دانیال ایستاده بود لبخند زدم وگفتم:میخوام ناهار رو درست کنم
-نمیخواد زنگ میزنیم از بیرون میارن
-نه میخوام خودم درست کنم فقط یه چیز..
-چی شده؟
سرم خم کردم وباحالت مظلومانه ای گفتم:کمکم میکنی؟
با دیدن حالتم لبخندی رو لبهاش نشست :چرا که نه شما جون بخواه
-پس تو سالاد رو درست کن من غذا رو
-بچشم
_هردو مشغول شدیم تمام حواس دانیال به من بود از هر فرصتی برای تماشای من استفاده میکرد.این بشر چرا از تماشای من خسته نمیشد کارم که تموم شد نشستم روی صندلی درست روبه روش اونم کارشو تموم کرد و بعد ظرف سالاد رو گذاشت کنارو دستشوگذاشت زیر چانه اش وزل زد به من
-چیزی شده؟
-نه
-پس چرا اینجوری زل زدی به من؟
_جواب نداد همینطور تو سکوت نشستیم بعد از چند دقیقه گفت:میخوام تک تک اعضای صورتتو بخاطر بسپارم نمیخوام تا دم مرگ از یادم بری
_با اوقات تلخی گفتم:دانیال........
_جوابی نداد صورتمو ازش برگردندم:قرار ما این نبود تو باید سعی کنی هر چی زودتر منو فراموش کنی چند بار این حرفو بگم...
-منم چند بار باید بهت یاد آوری کنم که عاشق نشدی نمیفهمی ‚نمیفهمی اگه خودتم بخوای این دل لامصبت نمیذاره یاد بره که با تک تک سلولهات عاشق یکی هستی حتی فکر میکنم بعد از مرگ هم فراموشت نمیشه عشقتو ....
-اما تو باید بخاطر من هم که شده فراموشم کنی نذار من تا ابد با یه عذاب وجدان دست وپنجه نرم کنم
-من بخاطرتو هر کاری میکنم هر کاری اما این دیگه دست خودم نیست اشک تو چشام جمع شد
-چرا دست خودته این خود تو هستی که نمیخوای
_بلند شد اومد نشست جلوم و دستامو تو دستش گرفت:نمیخوام خاطراتتو فراموش کنم چون اونا تنها بهونه های من برا زندگین نخواه که بعد رفتنت نفس کشیدن برام محال شه
_قطرات اشک روی گونه هام سرازیر شدند : چرا این کارو با من میکننی؟
_اینبار برعکس همیشه که اشکامو پاک میکرد صورتشو برگردند وبلند شد و رفت سمت در موقع رفتن آروم زیر لب گفت:اینها آخرین تلاشهای من برای نگه داشتند شاید هنوز امیدی به موندنت دارم...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده
عمرا فکرشو نمیکردم با پوست تخم مرغ چه کارهای جالبی میشه کرد 🤩😍👍
عاااالیه👌👏👏👏
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد...
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌷🌷🌷
چرا آنقد همه چی زود گذشت.؟
▫️یادش بخیر زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام
“املا پاتختهاى”
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مىرفت
یه حسى داشت تو مایههاى اعدام در ملاء عام و براى همکلاسىهاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم 😊
▫️میز و نیمکتهای چوبی و میخدار
زیر میز 3تا جای کیف یا کتاب داشت
وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت
▫️هفتههایی که پنجشنبهش شیفت صبح بودیم و هفته بعد شیفت عصر از خوشحالی تا خونه با کله میدوئیدیم
▫️یادش بخیر، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود
▫️زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون...!
▫️یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم
در مرحله دوم تو ظرف آب جوش 1ساعتی میذاشتیم بجوشه 6ماه دیگه کار میکرد
در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه
▫️یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم
اون موقعها شلوار باباها اندازهی پردهی خونمون چین داشت
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله :
بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقهها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
♡مادر
مادرم گوشی اندرويد ندارد
ولی همیشه در دسترس ماست
از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمی کند
ولی با زنبیل هنوز نان داغ را برای صبحانه تهیه می کند.
محبتش همیشه بروز است
تب کنم، برایم می میرد
هرگز بی پاسخم نمی گذارد
درد دلم را گوش می دهد
سایلنت نمی کند
دایورت نمی کند
تا ببیند سردم شده؛
لایک نمی کند
پتو را به رویم می کشد.
مادرم گوشی اندروید ندارد
تلفن ثابت خانه ی ما به هوای مادرم وصل است هنوز
من بیرون باشم دلشوره دارد
زنگ می زند.
ساعت آف مرا چک نمی کند
فقط غر می زند
که مبادا چشم هایم درد بگیرد.
فالوورهای مادرم
من، خواهرها و برادرهایم هستیم.
اینستاگرام ندارد
ولی هنوز دایركت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
و درد دل هایی از جنس مادرانه.
ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنهاست
چون ما گوشی مان اندروید است
بله ما اینترنت داریم
تلگرام داریم
واتساپ داریم
اینستاگرام داریم
کلا کار داریم
وقت نداریم
"یک لحظه صبر کن" شده جواب ما به مادر وقتی صدایمان می زند
چقدر این مادرها مهربانند
من در عجبم با چقدر صبر و تواضع و مهر و محبت
میتوان " مادر " بود؟🍃🌹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
"تمثیل اسب و نفس انسان"
شخصي از پادشاه اسبي طلب کرد. اميرگفت: برو آن اسب سفيد را که سياهي هم دارد بردار.
آن شخص گفت : آن اسب سرکش را چون عقب عقب مي رود نمي خواهم.
اميرگفت :حالا که واپس مي رود دمش را به طرف مقصد خود قراربده تا عقب عقب تو را به مقصد برساند.
مولانا می گوید دم اسب، شهوت های نفسانی تو هستند. به همين دليل ، خودپرست هميشه واپس مي رود.
بايد نفست را تربیت کنی و شهوت آنرا در جهت کارهای خیر استفاده کنی و با کمک آن به رشد و کمال دست یابی.
آن یکی اسپی طلب کرد از امیر
گفت رو آن اسپ اَشْهَب را بگیر
گفت آن را من نخواهم، گفت چون؟
گفت او واپسروست و بس حرون(سرکش)
سخت پس پس میرود او سوی بن
گفت دمش را به سوی خانه کن
دم این استور نفست شهوتست
زین سبب پس پس رود آن خودپرست
شهوت او را که دم آمد ز بن
ای مبدل شهوت عقبیش کن
چون ببندی شهوتش را از رغیف(قرص نان)
سر کند آن شهوت از عقل شریف
چونک کردی دم او را آن طرف
گر رود پس پس رود تا مکتنف (پناهگاه)
مولانا(مثنوی معنوی)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴شقی تر از ابلیس
حضرت علی علیه السلام فرمود :
یک روز با قنبر بیرون از کوفه رفتیم ناگهان ابلیس را دیدم که جلو آمد گفتم:
پیرمرد بدی هستی تو گفت:
چرا این را می گویی ای امیرالمومنین به خدا قسم به تو می گویم سخنی از خودم از جانب خداوند عزوجل زمانیکه بخاطر گناهانم هبوط شدم به آسمان چهارم ندا کردم:
ای پروردگارم و سید من گمان نمی کنم آفریده باشی خلقی را که شقی تر از من باشد سپس خداوند وحی نمود به من:
بله خلق کردم کسی را که او شقی تر از توست پس برو به سمت مالک (خازن جهنم)تا اورا به تو نشان دهد.
سپس رفتم پیش مالک وگفتم سلام .
خداوند به تو سلام می رساند ومی فرماید به من نشان دهی کسی را که از من (ابلیس)شقی تر است پس برد مرا مالک بسوی آتش وبرداشت طبقه ی اول را وخارج شد آتشی سیاه گمان کردم که آتش الان من ومالک را می خورد.
مالک به آتش گفت:
آرام باش سپس مرا برد به سمت طبقه ی دوم پس خارج شد آتشی که آن شدید تر ا آن سیاهی بود وحرارتش هم بیشتر بود مالک به آتش گفت:
خاموش باش پس خاموش شد.
برد مرا به سوی طبقه هفتم وهمه ی آتش ها خارج میشد از طبق آن که شدیدتر از اولی بود سپس آتشی خارج شد که گمان کردم که می خورد مرا ومالک را وهمه ی آنچه را که خداوند خلق کرده دستم را جلوی چشمم گذاشتم وگفتم:
دستور بده خاموش بشه والا هلاک می شوم.
مالک به من گفت:
تو هلاک نمیشوی تا وقت معلوم سپس امر کرد به آتش تا خاموش شود.
سپس دیدم دو مردی(جبت وطاغوت) را که در گردنهای آنها زنجیرهای آتش است واز سرهایشان از بالا آویزان شده بودند قومی با آنها بود که با تازیانه های آتش آنهارا می زدند
پس گفتم:
ای مالک اینها چه کسانی هستند؟؟؟گفت:
آیا نخواندی آنچه را که برساق عرش است
ومی خواندم آنرا قبل از اینکه خداوند خلق کند دنیارا به دوهزار سال قبل لااله الا الله محمد رسول الله صلوات الله اجمعین
موید کردم آن را ویاری کردم آن را به علی علیه السلام وگفت:
اینها (این دو جبت وطاغوت)دشمنان وظلم کنندگان به آنها هستند
📚بحار الانوار (ط بیروت)ج8ص315
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴 هر چقدر به زمان ظهور نزدیک می شویم #آزمایشات_الهی سخت تر می شود
#آیتالله_ناصری، در ادامه سلسله جلسات اخلاقی خود در اصفهان با اشاره به خطبه ۱۶ نهج البلاغه:
آنچه از فرمایش حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) به دست می آید، این که در آخر الزمان و قبل از ظهور حضرت مهدی(عج) امتحانات الهی به قدری شدید است و مردم #غربال می شوند که بسیاری از مردم از این امتحان سر افکنده می شوند و از غربال ها رد می شوند.
ما باید مواظب باشیم که از غربال ها نیفتیم و از این امتحانات الهی آخر الزمان سر بلند بیرون بیائیم، لذا رسیدن به مقام ولایت کار آسانی نیست.
ما نمی توانیم از خداوند تقاضا کنیم که ما را به آزمایش و امتحان الهی مبتلا نسازد، می توانیم از خدای متعال درخواست کنیم که خداوند توفیق عبادت و بندگی به ما بدهد تا بتوانیم از امتحانات الهی سربلند بیرون بیاییم.
ما هر مقداری که به زمان فرج حضرت ولی عصر(عج) نزدیک می شویم، امتحانات الهی نیز بیشتر و سخت تر می شود و ناراحتی ها نیز بیشتر می شود، لذا ما باید #تقوا را پیشه خود سازیم و بر زبان و چشم خود کنترل داشته باشیم.
مسلمان واقعی باید تسلیم حق باشد. شیطان قسم خورده که به عزت و جلال خدا همه بنده ها را بیچاره و منحرف می کند، الا کسانی که در عبادت خدا #خالص باشند، ریا کار نباشند و توجه به حق داشته باشند.
آیه ۸۱ سوره اسراء که می فرماید: "جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا" اشاره مستقیم به ظهور حضرت بقیه الله«عج» است، لذا هنگام ظهور خداوند صدای حضرت را به جمیع موجودات می رساند و می فهماند.
#آخرالزمان
#غربال
#فتنه_های_آخرالزمان
#مهدیاران
#امام_زمان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚قصه راست
ستارالعیوب!
عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده.
در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است!
عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید.
کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم…
خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش. شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...اما آن محصلِ آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»...
ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
📙«اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸 #کتابی_که_اشک_شهید_را_در_آورد
یه روز اومدم خونه و دیدم چشماش سرخ شده ، کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب (ره) هم توی دستش بود. بهش گفتم:گریه کردی؟ یه نگاه بهم کرد وگفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه ، عاقبتِ ما چی میشه؟ یک مدت بعـد برای گروه خودشون صندوقی درست کرده ، و به دوستانش گفته
بود: هرکسی غیبت کنه، باید ۵۰ تومان بندازه توی این صندوق؛ باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدحسن فایده
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۶۲
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استند های رومیزی زیبا با رول دستمال توالت و مقوا
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبدیل پتو به بالش 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم_کاشت_سبزه_در_تنگ_ماهی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش سبد تخم مرغی😊
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر ظروف ساده قدیمی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚#تلنگر روز
حتما مواقعی بوده تا حالا توی زندگیتون
که هوس مثلا شیرینی یا آش یا چیزی که در دسترستون نبوده کردید و در کمال تعجب خیلی زود شخصی به بهانه ای براتون آورده!
بعد شما گفتید که:کاش از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم!
گاهی هم در ادامه میگید:خدا چیزایی که مربوط به شکم هست رو زود اجابت میکنه،ولی حالا بگم خدایا یه خونه بده! نمیده که!
اما واقعا چرا اینجوریه؟
جوابش رو به ساده ترین شکل مینویسم:
ما وقتی از خدا خونه و...چیزهایی که به نظر خودمون خیلی دست نیافتنی هست رو میخوایم باور نمیکنیم که خدا میتونه راحت بده بهمون
بارها توی ذهنمون سوال پیش میاد: خدا چجوری بده آخه؟پول ندارم من..مگه میشه اصلا! و...
هی برای خدا تعیین تکلیف میکنیم و اعتقاد نداریم که اگر بخواد،میشه...
اینا خودش ایجاد مانعی میشه که به خواسته تون نرسید.
اما وقتی هوس مثلا شکلات بکنید به نظرتون اصلا چیزی نیست که نتونید بهش برسید و کاملا معتقدید که خدا راحت میتونه بهتون بده!
به همین خاطر هم خدا بهتون میرسونه...
پس همه چی بستگی به اعتقادات قوی و درونی خودمون داره...
خدا هم به دل آدمها نگاه میکنه...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 رفع سیاهی دور چشم
• طبق گیف، یک پد را به ژل آلوئه ورا آغشته کرده، در فریزر قرار دهید و سپس به مدت 10 دقیقه زیر چشمتانتان بگذارید و تاثیر آن را ببینید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ایده خلاقانه کارت پستالی رو هر کی دیده بلافاصله عملیش کرده 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662