eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_اون رفت ومنو با قلبی که میخواست متلاشی بشه تنها گذاشت سرمو گذاشت روی میز و های های گریه کردم نه میتونستم بمونم ونه میتونستم برم یه چیزی از درونم میگفت الان وقت پشیمونی نیست خوب میدونستم که اگه نرم تا آخر عمر حسرتش به دلم میموند این بزرگترین آرزوی من بود شکی درش نبود اما حالا... _باز همون عذاب وجدان لعنتی اومد سراغم من دل کسی رو شکسته بودم و این تنها کاری بود که همیشه ازش نفرت داشتم متنفر بودم از آدم هایی که پا رو قلب آدمها میذاشتند وراحت ازش رد میشدند واسه همینم بود که از دانیال متنفر بودم حالا خودم هم شده بودم یکی از همون ادمها.... _دانیال دل ستاره رو شکست ومنم دل و اونو شکست دور نیست روزی که کسی هم دل ومنو بشکونه.... _سرم از روی میز بلند کردم باز همون خوی سرکشم اومد سمتم الان وقتش نیست بلند شدم ورفتم یه ابی به صورتم زدم غذا اماده بود رفتم سمت اتاق دانیال تا صداش کنم _این قصه باید پایان خوشی داشته باشه.... پشت در اتاقش که رسیدم دیدم لای در باز بود رو کاناپه ولو شده بود مثل بیشتر اوقات بازوشو گذاشت بود رو پیشونی وچشاش ندیده میدونستم که الان صورتش با اشکاش خیسه اهنگی که گذاشته بود نظرمو به خودش جلب کرد این اخرین تلاشمه واسه به دست آوردنت باور کن این قلبو نرو این التماس اخره چقدر میخوای تو بشکنی غرور این شکسته رو هرچی میخوای بگی بگو اما نگو بهم برو این دلو عاشقش نکن اگه منو دوست نداری راحت بگو اگه میخوای قلب منو جا بذاری دلم پر از شکایته اما صدام در نمیاد میترسم از دستم بری کاری ازم بر نمیاد این اخرین تلاشمه واسه به دست آوردنت باور کن این قلبو نرو نرو این التماس اخره چقدر میخوای تو بشکنی غرور این شکسته رو هرچی میخوای بگی بگو اما نگو بهم برو نرو نذار که بعد از این دنیا به عشق شک کنه هر کی دلش جای دیگه ست عشقو بخواد ترک بکنه نفس زدم از ته دل معصوم این قلب بخدا نذار بشه محال واسش باور عشق آدمها مرگ دلم پای تویه اگه ازش گذرکنی لب تر کنی رفیقتم کافیه با ما سرکنی مرگ دلم پای تویه اگه ازش گذرکنی لب تر کنی رفیقتم کافیه با ما سرکنی این دلو عاشقش نکن اگه منو دوست نداری راحت بگو اگه میخوای قلب منو جا بذاری دلم پر از شکایته اما صدام در نمیادمیترسم از دستم بری کاری ازم بر نمیاد... _سرمو تکیه دادم به درگاهی من نمیخواستم دل دانیال و عاشق خودم بکنم این سرنوشت بود که این چنین برای ما نوشت من نمیخواستم دل اون بمیره نمیخواستم .... _متوجه حضورم شد بلند شد اومد سمتم وقتی رسید جلوم منو کشید سمت خودش افتادم تو بغلش سرمو تکیه دادم به سینه اش وبغضمو شکستم مثل همیشه مو هامو نوازش کرد وبوسه بارانش کرد همیشه همینجوری آرومم میکرد چقدر دلم برای این کارش تنگ خواهد شد ....... _برای آخرین بار نگاهی به خونه انداختم وآروم باخودش وخاطراتش وداع کردم سوار ماشین شدم هر دو در سکوت خود به فکر رفته بودیم اونقدر در افکار پریشان خودم غرق شده بودم که نفهمیدم کی رسیدیم پیاده شدم چشم به تابلویی که روبه روم بود افتاد دفترخانه ی ثبت ازدواج و طلاق قبلا هم از این تابلوها زیاد دیده بودم اما هیچ وقت حدس نمیزدم شاید روزی برسه که برای طلاق گرفتن قدم به یکی از اونا بذارم روزگار چه کارها که با ادم نمیکنه -بریم؟ _بی هیچ واکنشی دنبال دانیال رفتم هنوز هم کشمکشهای درونیم دست از سرم برنداشته بودند متوجه اتفاقات دورو برم نبودم ذهن بدجور درگیربود همه چیز رو قاطی کرده بودم میدیدم که دانیال وسر دفتردار با هم صحبت میکنند اما هیچی نمیشنیدم بابک ویه نفر دیگه از دوستای دانیال اومدند قرار بود اونا شاهد طلاق باشن دفتر دار که اسناد رو آماده کرد دوتامونو صدا زد _دفتردارکه مرد نسبتا مسنی بود رو به هردومون که :دخترم پسرم هنوز هم دیر نشده با اینکه طلاق حرام نیست ولی کراهت داره اگه هنوز حتی اندازه ی سرسوزنی امیدی به ادامه ی زندگیتون هست بهتره اینکارو نکنید شاید کمی صبر باعث دوام زندگیتون بشه.... ادامه دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هردو به هم نگه کردیم من امید رو درچشمهای دانیال میدیم جنگ درونم شدت یافت رفتن یا ماندن .... اما چیزی در درونم بهم نهیب زد این زندگی به ضرر هر دوتون جلوی ضرر رو هم از هر جا بگیری بهتره بیشتر از نباید زجر بکشیم طلاق برای هردومون بهتره نگاهمو از نگاه دانیال گرفتم صورتمو برگردوندم وقطره اشکی رو که میخواست از چشام بریزه رو پاک کردم -نه حاج آقا ما تصمیمون قطعیه طلاق برای هردومون بهتره -اگه اینطوره که من حرفی ندارم وظیفه بود قبل از انجام اینکار این حرفها رو بهتون بگم حالا که اینجوره در مورد مهریه به توافق رسیدین -میبخشمش .بی هیچ تردیدی این کلمه رو گفتم دانیال دست کرد تو جیبشو پاکتی رو بیرون آورد وگذاشت رو میز این تقریبا۱/۴ مهریه است فعلا تو دست وبالم همینو داشتم بقیه اشم اگه راضی باشی بعدا جور میکنم ومیریزم به حسابت با تعجب نگاش کردم:ولی من همه شو میبخشم -مهریه حق توعه با لحن تندی گفتم:نه نیست خودتم اینو خوب میدونی -من مهریه تو میدم وتمام وکمال چه بخوای چه نخوای -من این پول رو نمیخوام اصلا بهش احتیاجی ندارم یهو تن صدای دانیال رفت بالا :چرا داری؟هیچ فکر کردی که میخوای با کدوم پول اون سر دنیا زندگیتو سر کنی -به حد کافی دارم من این پولو نمیخوام بهم نزدیکتر شد:پس طلاق بی طلاق شوکه شدم زل زدم تو چشاش :ولی ما باهم توافق کردیم -آره ولی دادن مهریه هم جز توافق بود که حالا میزنی زیرش -نه نبود... -بود چون من میگم... -دانیال خواهش میکنم یا قبول میکنی مهریه میگیری وطلاق نامه رو امضا میکنی یا همین حالا از اینجا یک راست میرم خونه ی پدرتو همیچیزو میگم ومیزنم زیر همه ی حرفهایی که زدم اونوقت تو میمونی ورویاهای بر باد رفته... همیشه بلد بود بود چکارکنه میدونست چطوری طرف مقابلشو خلق سلاح کنه میدونست که پدرو مادرم نقطه ضعف منن واینم خوب میدونست که اگه بابام بویی از ماجرا ببره چه قشقرقی به پا میشه اونوقت حتی باید قید ادامه تحصیل تو ایرانم از سرم بیرون کنم -برای تو چه فرقی میکنه که من مهریه امو ببخشم یا بگیرم؟مگه حق من نیست؟ زل زدتو چشامو وگفت:حتما یه فرقی میکنه که میگم باید بگیریش -من دلیل اصرارتو نمیدونم یه قدم اومد نزدیکتر وخم شد وصورتشو جلو صورتم نگه داشت:میخوای دلیلشو بدونی باشه چون دلم نمیخواد زنم تو شهر غربت لنگ پول بمونه دلیلش اینکه نمیخوام بعد رفتم یه فکرودلهره هم به فکرها ودلهره هام اضافه بشی نمیخوام همش به این فکر کنم که خدایا الان اون چی میخوره چی میپوشه نکنه به چیزی احتیاج داشته باشه ونتونه بگیره وهزارتا فکروخیال دیگه غم از دست دادنت برام کافیه نمیخوام غم دیگه ای داشته باشم خیلی مرد باشم با همون یکی میتونم کنار بیام میدونی که من اگه تو هیچی هم که فکرت نبودم همیشه تو فراهم کردن وسایل زندگی راحت همیشه بفکر بودم همیشه دوست داشتم اونی رو که میخوای داشته باشیش الانم نمیخوام بعد از من آرزوی چیزی به دلت بمونه حالا فهمیدی؟؟ صورتمو ازش برگردوندم نخواستم غم بزرگی رو که تمامو وجودمو گرفت ببینه آخه چرا؟چرا باید این مرد خودپسندهمیشه به فکر من باشه منی که جز غم واندوه چیزی بهش ندادم.... دانیال راست میگفت اون همیشه بفکرآسایش من بود همیشه هرچیزی رو که دلم خواسته بود برام فراهم کرده بود وحتی چیزهایی رو که ازش نخواسته بودم ماشینی که زیر پام بود چیزی بود که همیشه آرزوشو داشتم اما هیچ وقت بهش نگفته بودم اما اون آرزومو برآورده کرد چقدر من بدم ... باصدای محضردار به خودم اومدم دخترم الان میخوای چکارکنی؟ به دانیال نگاه کردم از نگاش خوندم که ازم میخواد این حداقل برای آخرین با هم که شده مطیع حرفش باشم بخاطر آسودگی خیال اونم که شده باید قبول میکردم -قبول میکنم دانیال لبخند تلخی زد:آفرین دختر خوب طلاقنامه رو امضا کردیم البته هر دو با دستان لرزان.پایان تلخی بود برای این زندگی.... ادامه دارد..‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ازدفترخانه اومدیم بیرون هنوز تو شوک بودم سوار ماشین شدم هردو مون تو افکارخودمون غرق بودیم دانیال همینطور بی هدف تو خیابون ها ول میگشت به خودم که اومدم دیدم جلوی امامزاده ایم ، امامزاده ای که قبل عقد رفته بودیم همونجایی که من ازخدا جدایی خواسته بودم ودانیال وصال من به فکر انتقام بودم ودانیال به فکر عشق زمان چه زود گذشت .... -نمیخوای پیاده شی؟ -یه ساعت بعد جلو منتظرتم دانیال اینو گفت ورفت از پشت سر نگاش کردم دشتاش تو جیب شلوارش بود سرشو انداخته بود پایین وبسختی قدم برمیداشت چقدر با دانیال یک سال پیش فرق داشت دانیالی که دستاشو کنارش رها میکرد سرشو بالا میگرفت و با اعتمادبنفس ومحکم قدم برمیداشت... صورتمو برگردندم باید براش دعا میکردم باید از خدا براش خوشبختی میخواستم اون تاوان کاراشو به حد کافی پس داده این تنها کاری بود که میتونستم براش انجام بدم رفتم داخل ونشستم دردودل کردم ازخدا خواستم تا مهر منو از دل دانیال دربیاره و بعد فرد مناسبی رو وارد زندگیش کنه اومدم بیرون رفتم سمت ماشین دانیال هنوز برنگشته بود هوا کم کم داشت تاریک میشد چراغهای امامزاده وحیاتشو روشن کرده بودند که باعث زیباتر شدن اونجا شده بود زل زده بودم به گنبدوگلدسته های امامزاده .. -معذرت میخوام که منتظرم موندی برگشتم سمتش پشت سرم وایستاده بود چشاش تو پیاله خون بودند معلوم بود زیاد گریه کرده بود به زور لبخندی زدم وگفت:نه ایرادی نداره سوار ماشین شد منم سوار ماشین شدم با لحن مهربانانه ای پرسیدم :الان سبکتر شدی؟ با لحن بی تفاوتی گفت :شاید....وبعد از چند ثانیه ادامه داد نمیدونم چرا اومدم اینجا همه ی آرزوهایی که دفعه ی قبلی کرده بودم همه شون بر باد رفت.... پوزخندی زدو نگاش ودوخت به چشام :حتی خدا هم تو رو دوست داره .... صورتمو برگردوندم سمت پنجره تا قطره اشکی رو که از چشام لغزیدو اومد پایین نبینه اون راست میگفت آخر این قصه با برد من تموم شد... جلوی رستوران نگه داشت تو این رستوران خاطرات زیادی باهم داشتیم بی هیچ حرفی پیاده شدم بعد ازانتخاب غذا دانیال به آرامی گفت:باورم نمیشه که این آخرین شامی داریم باهم میخوریم سرم انداختم پایین وبا دستمال کاغذی که دستم بود بازی کردم نمیخواستم چشمهای غمگینشو ببینم من تصمیمو گرفته بودم وعملیش کرده بود الان وقت پشیمونی وعذاب وجدان گرفتن نیست.. -وقتی رفته اونجا مواظب باش .مواظب خوردوخوراکت باش سرت گرم درس ودانشگاه نشه وبعد ازضعف بیافتی یه گوشه مریض شی .باشه؟ هنوزم نگران من با صدای آرامی گفتم :باشه.. غذا رو که اوردند شروع کردم به غذا خوردن با اینکه احساس گرسنگی میکردم لقمه رو به زور قورت میدادم دانیالم که اولش با غذاش بازی کرد بعد هم نشست زل زد به من نگاشو که رو خودم حس کردم سرمو بلند کردم ونگام به نگاش گره خورد با تعجب پرسیدم :چیزی شده لبخندی زدوگفت:نه تو غذاتو بخور پس چرا زل زدی به من؟ هیچی فقط میخوام تو این لحظات آخر تا میتونم تماشات کنم از حرفش خنده ام گرفت:واقعا که دیوونه ای... بعد از تموم شدن غذا بلند شدیم رفتیم جلوی یه آبمیوه فروشی نگه داشت پیاده شد ودوتا آب انار گرفت میدونست عاشق آب انارم باخوشحالی دستامو کوبیدم بهم :آخ جون آب انار این کارم لبخندو آورد رو لبش آب انارو داد دستم وگفت:بعد رفتنت چقدر دلم برا این ذوق کردن هات تنگ میشه با شوخی اخمهام تو هم کشیدم که باز خندید تو دلم گفتم :منم دلم برای خنده هات تنگ میشه... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_بغض گلومو گرفت سرمو انداختم پایین کدوم بخت کدوم اقبال؟من برا تو فقط بدبخ... _انگشتشو گذاشت رو لبهام وادارم کرد سکوت کنم تو سکوت زل زد به چشام و بعد منو کشید سمت خودشو محکم بغلم کرد برای چند ثانیه زمان و مکان رو فراموش کردیم تو یه حال خلسه فرو رفتیم بعد از چند دقیقه رهام کرد دستامو گرفت همیشه خوب بمون خوب و مهربون امیدوارم خوشبخترین دختر عالم شی خوشبختیه تو برای من همه چیزه .. _دستمو گذاشت رو قلبش وگفت :هیچ وقت یادت نره یه گوشه این دنیا قلبی هست که فقط و فقط به عشق تویه که میزنه و هرجا و هر موقع که به مشکلی برخوردی من برای کمک به تو اماده ام _سرمو انداختم پایین از چشای عاشق و مهربونش خجالت میکشیدم یه قدم اومد جلو سرشو خم کرد و پیشونیم بوسید بعد گفت:دل کندن سخته ولی باید این کارو انجام بدم بهتر دیگه بری تو آه سوزناکی کشیدوگفت:به امید دیدار آروم زیر لب گفت:به امید دیدار بغضم ترکید فورا برگشتم سمت در تا اشکامو نبینه این دم آخر نمیخواستم ناراحتش کنم در باز کردم برای بار آخر برگشتم نگاش کردم خنده ی تلخ و چشمای پر از حسرتشو دیدم مطمئن بودم هیچ وقت این صحنه رو فراموش نخواهم کرد هیچ وقت.... _به زور دستمو بردم بالا و به نشانه خداحافظی تکون دادم درو بستم و همونجا پشت در نشستم رو زمین پاهام نای وایستادن نداشت بعد از چند دقیقه صدای چرخ ماشین نشان داد که دانیال رفت همونجا با صدای آروم زار زدم وتو دلم از خدا خواستم از این پس روزگار برا هردوتامون بهترین رو بنویسه .... _هفته ی آخر به سرعت برق وباد گذاشت ورسید روزی که باید خانواده و وطنم ترک میکردم از صبحش حالم یه جوری بود یه جور حس خفقان داشتم لحظه های اخر خیلی تلخ نگاههای آخرم به خونه ی پدریم انداخت اینجا بهترین روزهای زندگیمو گذروندم خداحافظی ازش سختترین کار دنیا بود به زور ازش دل کندم ... _فرودگاه نسبتا شلوغ بود باید کم کم از خانواده ام خداحافظی میکردم _ستاره کنارم ایستاده بود ناخودآگاه چشام دوروبرمو جستجو میکرد _نمیدونم چرا یه امیدی تو دلم بهم میگفت دانیال اون دوروبرهاست و چشام دنبالش میگشت ستاره متوجه شد آروم زیر گوشم گفت:دنبال دانیال میگردی؟ _به خودم اومدم وگفتم:نه بابا _نگام کرد و گفت:هیچ کس تورو بهتر از من نمیشناسه پس بهم دروغ نگو سرمو انداختم پایین وبا گوشه شالم بازی کردم وگفت:خوب راستش فکر کردم شاید این لحظه های آخر بیاد ولی انگار نیومده -ناراحتی که نیومده؟ -سرمو آوردم بالا وگفتم:نه برعکس بهتر که نیومده هر چقدر زودتر شروع کنه به فراموش کردن من براش بهتره _دیگه نمیخواستم بهش فکر کنم فکر کردن بهش قلبمو میشکست پس حواسمو دادم به خانوادهام لحظات تلخ خداحافظی سخت بود خیلی سخت وقت خداحافظی از مامانم نفسم درنمیومد اشکام امونمو بریده بودند به زورخودمو راضی کردم ازشون دل بکنم سوار پله ها که شدم اشکام دیگه نمیزاشت جایی رو ببینم هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سخت باش بالای پله ها برای بار آخر برگشتمو خانواده مو نگاه کردم -خداحافظ عزیزترین عزیزان دنیا خداحافظ عشقهای زندگی من خداحافظ ،امیدوارم خیلی زود دوباره باز همدیگرو ببینیم _ من روزهای تلخم تو غربت به عشق شما سپری خواهم کرد...... ✨ پایان فصل اول ✍نویسنده :سمیرا 16 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی جذاب و بامزه برای مراسم تولدبا بطری آب معدنی و بادکنک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 کاشت سبزیجات در آپارتمان • دیگه نگران استفاده از آب ناسالم و کودهای شیمیایی در سبزیجات بازاری نباشید و خودتون توی خونه، سبزیجات سالم و تازه تهیه کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢در ویدئو ببینید که چطور با ترفندهای ساده، کارهای روزمره خانه را سریع تر و راحت‌تر انجام دهید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در زندگی، غصۀ از دست دادن هیچ چیز را نخورید، چون وقتی یک درخت، برگی را از دست می دهد، برگی دیگر از قبل آمادۀ جایگزین شدن است. برخیز و به کرامت خدا امیدوار باش سلام صبح بخیر ☕️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد و گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن آیا ماهم خودمون رو بخواب نزده ایم ......؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حواسمان نیست که چه راحت باحرفی که درهوا رهامیکنیم چگونه یک نفر را به هم میریزیم چند نفر را به جان هم می اندازیم چه سرخوردگی یا دلخوری هایی به جای میگذاریم چقدر زخم میزنیم.... حواسمان نیست که ما میگوییم و رها میکنیم و رد میشویم و میگذاریم به پای رک بودنمان اما یکی ممکن است گیر کند... بین کلمه های ما... بین قضاوتهای ما... بین برداشت های ما... دلی که میشکنیم ارزان نیست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مردم ژاپن یک ضرب المثل بسیار جالب دارند که اساسِ توسعه کشورشان قرار گرفت : بخاطر میخی، نعلی افتاد بخاطر نعلی، اسبی افتاد بخاطر اسبی، سواری افتاد بخاطر سواری، جنگی شكست خورد بخاطر شكستی، مملكتی نابود شد و همه اینها بخاطر كسی بود كه میخ را خوب نكوبیده بود... یادمان باشد هر كار ما، حتی کوچک، اثری بزرگ دارد كه شاید در همان لحظه، نبینیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌷🌷🌷 💠 بسیار عالی و خواندنی👇 🔹تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسيار مراقبش بود. زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار ميكرد. اما واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست میداشت. او زنی بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب مرد بود. 🔹اما زن اول مرد، زنی بسيار وفادار و توانا كه در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهايش با او بود حس میكرد. 🔹روزی مرد مريض شد و فهميد كه به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند. 🔹اول سراغ زن چهارم رفت و گفت: من تو را از همه بيشتر دوست دارم و انواع راحتی را برايت فراهم کردم، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همين يك كلمه و مرد را رها كرد. ناچار با قلبی شكسته نزد زن سوم رفت و گفت: من در زندگي ترا بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته كه نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میكنم, قلب مرد يخ كرد. تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو هميشه به من كمك كرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟ زن گفت: اين فرق دارد من نهايتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گويي صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. 🔹در همين حين صدايی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا كه بروی تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و زيبايی و نشاطی برايش نمانده بود. تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايی كه میتوانستم به تو توجه ميكردم و مراقبت بودم. 🔸در حقيقت همه ما چهار زن داريم! 🔻زن چهارم بدن ماست. مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میكند. 🔻زن سوم دارايی هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتی بميريم به دست ديگران خواهد افتاد. 🔻زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند، وقت مردن نهايتا تا سر مزار كنارمان خواهند ماند. 🔸زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می كنيم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حاجی در مورد حلال و حرام صحبت میکرد و می گفت : روزی سه تا دزد به خونه یک تاجر دینداری زدند و کلی پول و سکه رو روی خر صاحبخونه گذاشتن و زدن بیرون!! تو مسیر دوتاشون دسیسه چیدن که سومی رو بکشن تا سهمشون بیشتر بشه و همین کارو هم کردن!! بعدش آب و غذایی خوردن و باز راه افتادن که یه دفعه یکیشون خنجر کشید و رفیق دومیش رو هم کشت!! شب که شد دزد آخر دلدرد شدیدی گرفت و بر اثر سمی که شریک قبلیش در غذایش ریخته بود ، مُرد!! الاغ که تنها مانده بود ، راه صاحبخونه را در پیش گرفت و بهمراه مال به خانه تاجر دیندار برگشت... این یعنی مال حلال به صاحبش برمیگردد!! مردم صلواتی بلند فرستادند که ، معتادی بلند شد و گفت: حاژ آقا! تمام دزدا که مردند، پس جریان رو کی واستون تعریف کرده!؟؟ خره؟! بعد از آنروز دیگر کسی حاجی را ندید!! 😂😂😂😂😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او... در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد... چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد. پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می گفتی هر چه رخ می دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی بینید، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می کردند، بنابراین می بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بامزه برای بازی کودک🐤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ‌وقت سعی نکنید در آشپـــــزخونه، آتیشی رو که از «چربی» شعله گرفته با «آب» خاموش کنید چون کل خونه به آتیش کشیده میشه!!! 🔸اول شعله گازو خاموش کنید و بعد آروم درش رو بذارین تا هوا به آتش نرسه !👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاربردی نو کردن وسایل قدیمی😜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالی بود 👌 نحوه تعمیر کف پوش شکسته ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢در ویدئو ببینید که چطور با ترفندهای ساده، کارهای روزمره خانه را سریع تر و راحت‌تر انجام دهید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در زندگی، غصۀ از دست دادن هیچ چیز را نخورید، چون وقتی یک درخت، برگی را از دست می دهد، برگی دیگر از قبل آمادۀ جایگزین شدن است. برخیز و به کرامت خدا امیدوار باش سلام صبح بخیر ☕️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✍️ كشف علمی بزرگ! ✔️ دانشمندان کشف کرده اند كه روح و مغز آدمي مانند حباب هاي زوج زوجي است كه در آن حباب ها هر يك از صفات آدمي در كنار هم قرار دارند. 👈 مانند: "كينه - گذشت" ، "خشم - آرامش"، "عشق - نفرت" ، " مهرباني - دشمني" ،" غم - شادي" و ... 🍀 در اين جايگاه هر يك از صفات آدمي رشد بيشتري داشته باشد ، باعث مي گردد كه حباب مقابل آن كمتر رشد نمايد ... ◀️ مثلاً : اگر انساني در وجودش " كينه " رشد نمايد ، طبعاً حباب مجاور آن " گذشت" كوچكتر مي گردد و اگر در وجود انساني " شادي و شعف " رو به رشد گذارد ، حباب "غم " هر روز كوچكتر مي گردد. اين مثال را براي مابقي صفات خود در نظر بگيريد و خوب روي آن فكر كنيد . در وجود شما كدام حباب رشد بيشتری داشته است؟ ❓ ◀️ پس اگر صفت مهرباني و عشق در وجود ما بيدار شود، بقيه صفات ناپسند ما به نسبت ضعيف خواهد شد ، تا جايي كه به مرور از بين مي رود 🌼 چو گيرد خوي تو مردم سرشتي 🌼 هم اينجا وهم آنجا در بهشتي 🌟جبران خليل جبران گويد : 👈"تنفر یک جنازه است . كداميك از شما مايل است قبري باشد ! " ✅ از آنجا كه هيچ كشوري دو پادشاه نخواهد داشت ، اگر كسي در دلش كينه، بخل و حسد باشد، عشق هرگز بر دلش محمل نمی گردد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
عنایت امام حسین (علیه السلام) به زوّار) 🦋روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد. صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟.. ادامه داستان👇👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند ! یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد ! گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه... بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد..