#فوق_العاده
داستانی که همه را حیرتزده کرد❗️
پسری خواست ازدواج کند برای همین پدرش دختری را در نظر گرفت و عروسی برگزار شد...
شب عروسی که پسر وارد اتاق شد وقتی عروس رو دید در نظرش بد قیافه ترین دختر دنیا بود به خاطر همین شب از نزدیک شدن به همسرش خودداری کرد تا صبح طلاقش دهد❗️
اما نصف شب دختر برای نماز شب بلند شد و شوهرش را بیدار کرد ولی شوهر امتناع میکرد، دختر گفت: من میدانستم هیچ کس حاضر به ازدواج با من نیست ولی فقط به خاطر این حدیث پیامبر که فرمود:
خدا رحمت کند مرد یا زنی را که شب بیدار شود و همسرش را بیدار کند با هم دو رکعت نماز بخوانند، پس در نزد خدا از جمله ی مردان و زنانی که خدا را بسیار یاد میکنند نوشته میشوند، راضی به ازدواج حتی برای یک روز شدم...
پس شوهر فقط به خاطر این که دل دختر را نشکند و فقط این نماز را با او بخواند و صبح طلاقش دهد بلند شد و با هم نماز شب خواندند...
پسر تعریف میکند میگوید به خدا قسم به محض سلام دادن دختر در نظرم بهترین و محبتش از همه بیشتر در قلبم جای گرفت...
این فقط ثواب دورکعت نماز است پس عشق و محبت نسبت به همسرت تو را نزد خدا درجه ها بالا میبرد، خصوصا در این روزهایی که عشق و محبت خانوادگی کم است..
رسول خدا(ص) میفرماید:
عبادت در زمان هرج و مرج و آشفتگی اوضاع مانند هجرت به سوی من است...
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان_شگفت_حمال_تبریزی
#فوق_العاده
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.!
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.!
حمال پیر فریاد میزند “نگهش دار”!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.!
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید:
” خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید، من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
@Dastan1224