💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_بیست_چهارم
✍دنبال ارشیا راه افتاد تا توی اتاق، باید ذهنش را خالی می کرد!
_چرا تابحال در مورد نیکا چیزی نگفته بودی؟
_چی می خواستی بشنوی؟
_می گفت امشب مدام نگاهش می کردی
_تو چی فکر می کنی؟
_چرا بجای جواب دادن سوال می پرسی دوباره ارشیا؟
پوف بلندی کشید و مشغول باز کردن دکمه ی سر دستش شد.
_دلم می خواد یه چیزایی رو خودت بفهمی! نه اینکه من برات دیکته کنم...
_آخه اون حتی گفت که منو کردی عروسک خیمه شب بازی تا....
ارشیا دکمه های سردست را پرت کرد روی میز و با عصبانیت گفت:
_بسه خانوم! تو هرچی بشنوی رو باور می کنی؟ سادگیت خوبه اما ساده بودنت نه
من دفعه اول و آخرمه که دارم توجیهت می کنم! اگر واقعا نیکا رو دوست داشتم چرا طلاقش دادم که حالا بیفتم دنبالش؟ ببینم تو اصلا فکر نکردی ببینی از بین اینهمه دختر چرا تو؟
دست روی گردنش گذاشت، تکیه داد به کمد چوبی سفید و نگاهش را به سقف دوخت، چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که انگار غرق خاطرات تلخ شده بود گفت:
_اون با تو خیلی فرق داشت، زمین تا آسمون! تنها جایی که بند نبود خونه بود! زندگی رو به مسخره می گرفت. درست طبق الگویی که بخوردش داده بودن پیش می رفت، به دلخواه آدمایی مثل مامانم که جلو چشمشون قد کشیده بود. هیچ وقت دوستش نداشتم، یعنی نمی خواست که دوست داشتنی باشه! هزار بار با زبون خوش و ناخوش حالیش کردم که طرز فکرمون باهم فرق داره، می خواستم رای ش رو بزنم که خودش بگه نه. اما قبل عقد شروطم رو قبول کرد.
گفت بخاطر تو از خیلی چیزا دست می کشم. منم مثل تو خسته ام ازین زندگی بی سر و ته و هزار چیز دیگه... اما همش چرت بود.
یا دنبال پولم بود یا... ده بار عمل زیبایی کرد! یه بار گونه می کاشت یه بار گریه می کرد که باید برداره! یا تو مزون لباس بود یا سالن مد و آرایش. این اواخر مدام تو کارهای شرکت سرک می کشید، می خواست توی تمام جلسه ها باشه. پایه ی همه ی سفرهای کاری بود حتی جلوتر از من! دیگه رئیس روسای بقیه شرکت ها پای معامله بیشتر از اینی که نامجو رو بشناسن با اسم نیکا آشنا بودن.هه ...
من بی غیرت نبودم ریحانه، نمی تونی بفهمی چقدر صبوری کردم، اونم من! ازدواجمون به خواست خانوادم بود، تحمل کرده بودم با اینکه مطابق میلم نبود اما از یه جایی به بعد بریدم. هیچ وقت تو خونه بوی زندگی نبود، شادی و تفاهم نبود. چیزایی که برای من مهم بود برای اون پشیزی ارزش نداشت. من سختم بود، ننگم میومد که با اون سر و شکل راه بیفته بیاد پیش وکیل و رفیقای من! اما نمی فهمید، دعواش که می کردم جری تر می شد.
نمی دونی چقدر سعی کردم آدمش کنم اما نذاشت. با مه لقا همدست شده بود برای انگ امل زدن به من. فکر می کرد می خوام مردسالاری کنم براش!
چشمان به خون نشسته اش را بست و ادامه داد:
_لعنتی...ولش کن بیشتر از این دوست ندارم بشکافم لباسی رو که با خفت از تنم درآوردمو پرت کردم تو گنجه ی خاطراتی که حالم ازش بهم می خوره، فقط اینو بگم، نمی دونی چقدر منطقی برخورد کردم که فقط طلاقش دادم!!
نفرتی که از بین دندان های کلید شده اش می شنید باعث شد باور کند دروغ های امشب نیکا را... چه ناگفته هایی داشت ارشیا و او بی خبر بود.
چه عذابی کشیده بود...
_پشت دستمو داغ کردم از حتی همکلامی با آدمای بی ارزشی مثل نیکا. پس نگران نباش و به صداقتم اعتماد کن.
رو به روی ریحانه ایستاد دستانش را گرفت و نجوا کرد:
_حرفای زیادی برای گفتن هست اما دوست ندارم بشنوی! چون می رنجی ازشون... به من اعتماد کن ریحانه، همونجوری که من اعتماد کردم و روی سادگی و یک رنگ بودنت حساب وا کردم. هیچ وقت عوض نشو، هیچ وقت!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺
*رمان خواندنی*💕
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_بیست_چهارم
#شهدا_راه_نجات
بچه ها همه آروم شده بودن همه فکرشون درگیر بود گویا
بعداز یه ربع بعد یکی از دخترا اومد گفت خانم صالحی میشه بازم بیاید بگید از شهدا
-آره عزیزم
رفتم وسط اتوبوس خوب دخترا درمورد چی بحث کنیم ؟
یکی از ته اتوبوس :ماهواره
-همه موافقید ؟
همه باهم آره
خب بچه ها ببنید اصلا تعریفتون از ماهواره چیه ؟
هرکس یه حرف میزد
یه ۳۰دقیقه اونا حرف زدن تا من شروع کردم
بچه ها ببینید با انقلاب اسلامی دست استعمار از کشورمون قطع شد
اونجا بود بعداز یک سال جنگ تحملی ب وسیله صدام شروع کردن
بچه ها ۹۸کشور به عراق کمک میکردن
بعداز ۸سال و شکستشون جنگ نرم آغاز کردن گفتن ما حیا از زنان و غیرت از مردان ایرانی میگیریم
بچه ها باورتون میشه یکی از فیلم های کثیف شبکه من و تو ..... تو ترکیه پخش نمیشه
فقط مال ماست
تو فیلم هاشون حیا عفت یه ذره نیست
بعد یه حامعه شناس بزرگ یهودی -صهوینستی شیعه را به یک کبوتر تشبیه کرد و گفت
این کبوتر دو بال دارد عاشورا و انتظار
و سپر به نام ولایت فقیه که همگی به حجاب بانوان جامعه مربوط است
بچه ها حجاب یا بهتره بگم زن پایه جامعه است
خانم مافی لطفا اون کتابهای حجاب شهید مطهری که ۱۰عدد است بین بچه ها تقسیم کنید تا روز آخر سفر دستشون باشه
بچه ها کتابها رو بخونید فردا بحث میکنیم
فعلا یاعلی
#ادامه_دارد...
نام نویسنده : بانو.....ش
آیدی نویسنده
🚫کپی بشرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بسم رب العشاق
#قسمت_بیست_چهارم
#حق_الناس
با تمام توهین های مادر موندم
محمد بعداز ۳-۴روزچشماش باز کرد
رفتم پیشش
نمیتونست حرف بزنه یک کاغذخواست
روش نوشته بود ادامه صیغه بخشیدم
اومدم از در برم بیرون صدای جیغ دستگاه هایی که به محدوصل بود برگردوندمنو
محمدمن تموم کرد
😭😭😭😭😭😭
دنیا جلوشمام سیاه شد جیغ میزدم و صداش میکردم
_محمد پاشو پاشو ببین ببین دارم دق میکنم
محمدجون یسنا پاشو محمد پاشو تورو خدا
😭😭😭😭
مادر:یسنا برو خونه تون تو کمد محمد برات یه نامه هست
با فاطمه علی رفتیم خونه
کمدش باز کردم
با گریه
یه نامه دیدم
نامه باز کردم و شروع کردم به خوندن
به نام خدا
یسنای عزیزم سلام
دلم برات تنگ شده خانمم
زمانی که این نامه رو میخونی که من در دنیای خاکی نیستم
یسنای من اولین باری که من فهمیدم عاشقتم و دوست دارم
تو ۱۵سالت بود
من ۲۱
ایام ولادت امام رضا بود
دلم میخواست بعداز آذین بندی حیاط مسجد باهات صحبت کنم
اما سرم گیج رفت
تنهایی رفتم دکتر
بعداز ام ار آی متوجه شدم تو سرم توموری هست
۵-۶ساله منو از بین میبره
یسنا خیلی بودا عاشقت بودم
اما بهت میگفتم آجی کوچولو
یسنا با بزرگتر شدن خواستگارهات زیاد میشدن
و بند دل منم پاره میشد
یسنا ۲-۳سال گذشت تا تو خودت اومدی از علاقت گفتی
داشتم دیونه میشدم
اما بالاخره اومدم خواستگاریت
قبل از اون یه چکاپ کامل دادم فقط ۷-۸ ماه وقت داشتم
یسنا چشمای عاشقت
عشق پنهان خودم
منو لو داد
اما ۷-۸ماه هم بازکمتر شد برای همین طلاقت دادم
یسنا نمیخواستم اشکت ببینم
دوست دارم
محمد
کاغذاز اشکاهام خیس خیس شده بود چشمامو بستم و محکم کاغذوچسبوندم به قلبم
انقدر زجه زدم که از حال رفتم
نام نویسنده:بانو....ش
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_بیست_چهارم
#سردار_دلها ❤️
&راوی فرزانه &
رفتم پشت کامپیوتر نشستم رو به زهرا گفتم :زهرا
زهرا:جانم
-مامانم داغونه
زهرا:فرزانه تو بهتر از هرکسی میدونی سیدهادی و حلما سادات عاشق همن
اما سید هنوز وقت لازم داره با شیمیایی شدنش کنار بیاد
حالا هم اون زندگی نامه را پرینت بگیر
زندگینامه شهید مدافع حرم عباس دانشگر
عباس دانشگر در1372/2/18چشم به جهان گشود عباس پسری مومن وانقلابی بود عباس در دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین در حال دانش اموختگی بود وتازه دوماه از نامزدی اش میگذشت که هوایی شد واز دانشگاه افسریه به سوریه اعزام شد وبالاخره در1395/3/20درماه مبارک رمضان در جنوب حلب شربت شهادت نوشید و به دست مردم سمنان در امامزاده اشرف محلات به خاک سپرده شد
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفرهی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ میآورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد اما من چه!
سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده، حرکت جوهره اصلی انسان است و گناه زنجیر، من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است، سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر میشود، کور میشود، نفهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگی میکند.
بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را، انسان بی هوش نمیکشد. انسان خواب نمیفهمد، درد را، انسان با هوش و بیدار میفهمد.
راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش میشنوم صدای حرم میآید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مردهام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته رقیه (س) به حرمت نگاه خسته زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج) به ما حرکت بده.
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662