💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_سی_هفتـــم
✍وبجای خانوم جون، این من بودم که وا رفتم...
_وای الهی بمیرم! من خنگ همون موقعم سن و سالم کم نبوده ها، بالای 11 رو داشتم پس چرا هیچی ازین اتفاقاتی رو که میگی یادم نیست؟!
_یه دختر بچه ی یازده دوازده ساله عالم خودشو داره، توام که کلا دیر بزرگ شدی! البته عقلی...
_قربون تعریف و تمجید کردنت برم من! حالا ول کن این حرفا رو... می گفتی؛ حس می کنم کم کم دارم شاخ درمیارم.
_زندگی من دقیقا شبیه سیبی بود که وقتی افتاد بالا هزار تا چرخ زد و هر دفعه یه رخی نشون داد بهم. طاها پسر خوبی بود، قد بلند و چهارشونه، با لبخندی که همیشه چهره ش رو مهربون تر از چیزی که بود نشون می داد، البته خودت که کم ندیدیش!
_ولی الان که همچین خندون نیست!
_چند سالی هست که ندیدمش...
_عصای دست عمو و همه کاره ی مغازه ی تو بازارش! الهی بمیرم... اصلا فکر نمی کردم همچین گذشته ای داشته باشه!
_خبر داشتم که خیلی از دخترای دور و اطرافم بهش فکر می کنن و رویاهایی بافتن! اما عجیب بود که این وسط چرا من؟ من هیچ وقت بیشتر از حال و احوال باهاش همکلام نشده بودم و هیچ خاطره ی مشترکی هم جز بازی های بچگی وسط حیاط خونه ی عمو و بی بی نداشتیم.
_شاعر میگه: پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟ تا شرح دهم از همه ی خلق چرا تو؟! هعی... خب بقیشو بگو
چشم به دهان ریحانه دوخته بود که صدای زنگ باعث شد اه غلیظی بگوید:
_ای بابا! کدوم وقت نشناسیه که پرید وسط خاطره ها؟
_پاشو درو باز کن ترانه، شاید شوهرت باشه
_آخ آخ معلومه که نوید جانه!
همانطور که عقب عقب سمت در اتاق می رفت گفت:
_ببین من اگه امشب تمام ماجرا رو نشنوم دق می کنما
_باشه! برو...
حالا که غرق گذشته شده بود و گوش شنیدن پیدا کرده بود، نوید آمده بود. ترانه را با خودش مقایسه می کرد. از دید او هنوز هم بچه بود و همان قدر معصوم و دوست داشتنی. فقط نمی دانست این بچه آن همه زبان را از کجا آورده بود که مقابل ارشیا ناگهان قد علم کرد و طرفداریش را کرد؟!
خریدهای جدیدش را با حوصله جمع کرد و گوشه ای گذاشت. یعنی ارشیا در چه حالی بود؟ از دور همیشه برایش نگران تر می شد.
تازه نمازش را خوانده بود، دلش توی کربلا جا مانده بود. کتاب ارتباط با خدا را برداشت و زیارت عاشورا را باز کرد...
از سجده که بلند شد اشک هایش را پاک کرد و دست روی شکمش گذاشت. یعنی باید باور می کرد که معجزه رخ داده؟ که دستی بالاتر از دست دکترها و علم آمده و همه ی کاسه و کوزه های برهم زده ی ذهنی اش را دوباره چیده بود؟
چادر نمازش را عمیق بو کشید.
_بوی خانوم جون رو میده هنوز، نه؟
نگاهش چرخید به ترانه که کنارش نشسته بود. سرش را تکان داد و تایید کرد حرفش را.
_آره بوی عطر همیشگیش رو
_خدا رحمتش کنه، هرچند من هنوز باور ندارم که رفته. یعنی نمی خوام اصلا بهش فکر کنم
_زود رفت!
_بسه بیا بجای فکرای پر از غم، بقیه ی قصه رو بشنویم
_نوید چی؟ شام؟
_اووه، اولا کو تا شام. دوما نوید بدبخت انقدر خسته ست که گرفته تخت خوابیده. خب بگو
گوشه ی سجاده را تا زد و پرسید:
_تا کجا گفتم؟
_اصل ماجرا. ابراز علاقه ی دسته جمعی خانواده ی عمو تو کربلا!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#بسم_رب_العشق
#قسمت_سی_هفتم
#سردار_دلها❤️
ويژگيهاي اخلاقي
صفات ارزنده و ويژگيهاي ايماني اين شهيد باعث شد كه خود را وقف انقلاب كند و با اهميتي كه كردستان براي وي داشت خود را فرزند كردستان معرفي ميكرد. روحيه والا و انسان دوستي او به قدري در اطرافيان اثر ميگذاشت كه با وجود تبليغات سوء دشمنان و ايجاد جو مسموم عليه آن، شهيد و يگان تحت امرش، هنگامي كه به درجه رفيع شهادت نائل شد،مردم مهاباد با پاي برهنه زير پيكر پاك و مطهر سردار بزرگ خود بر سر و سينه ميزدند و اشك ميريختند و ضدانقلاب را نفرين ميكردند.
او با الهام از سخن خداوند كه در وصف مومنان بيان شده است: «اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّار رُحَماء بَينَهم»، در قلب مردم و نيروها جاي گرفته بود و هيچ انگيزهاي جز خدمت به انقلاب و احياي ارزشهاي الهي نداشت.
شهيد كاوه در عين حال كه تمام اوقاتش را براي مبارزه به كار ميبست، از پرداختن به تكاليف ديني و انجام مستحبات نيز غافل نبود. او از مروجين قرآن كريم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مكتب، آيات جهاد را تلاوت ميكرد و در صحنه جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسير ميكرد.
روحيه اطاعتپذيري و ولايتي، هوش سرشار و چابكي در عمليات، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بيباكي، ساده زيستي و صميميت با نيروها از جمله ويژگيهاي شخصيتي آن شهيد والامقام است.
با وجودي كه در مقابل ضدانقلاب سازشناپذير، جسور و با شهامت بود، اما در داخل تيپ با نيروهاي تحت امر خود برخوردي بسيار متواضعانه و باصفا و صميمي داشت و همين تواضع او سبب شده بود كه محبوبيت خاصي در بين نيروها داشته باشد.
شهيد كاوه در قلب نيروهاي بسيجي و سپاهي جاي داشت. او مصداق بارز تلفيق محبت و قاطعيت در امر فرماندهي نظامي بود.
روزي يكي از نزديكان وي به منطقه آمده بود. يكي از برادران تقاضا كرد كه كار مناسبي به او محول كند، شهيد كاوه پاسخ داد: همه بسيجيها فاميل من هستند.
در بعد آمادگي جسماني، هيچگاه از ورزش غافل نبود و با تشويق نيروها و حضور در مسابقات ورزشي، آمادگي رزمي نيروها را بالا ميبرد. همواره براي تشويق بچهها ميگفت: موفقيت من در كوههاي بلند كردستان مديون ورزش است. او چريكي زبده بود كه در عمل و جنگ چريك شده بود نه با درسهاي تئوري.
شهيد كاوه هميشه راهگشاي عمليات بود، هرجا كه كار گره ميخورد او رهگشا بود و هر كجا كه از عزم و اراده رزمندگان كاسته ميشد، اراده پولادين او به همه آن عزيزان، روحيهاي تازه ميبخشيد. او براي اينكه بتواند عمليات را بهتر هدايت كند با سلاح پيشاپيش رزمندگان حركت ميكرد.
با اينكه بارها در صحنههاي عملياتي مجروح شده بود، ولي هميشه قبل از بهبودي، به منطقه باز ميگشت و در برخي از مواقع نيز نيروها او را با سر و بدن باندپيچي شده ميديدند
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662