eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت109 رمان یاسمین كاوه- اوال كه پناه همه خداست دوم شما اگه برين سر كار چقدر حقوق بهتون ميدن؟ ما
رمان یاسمین خلاصه تا حال خيلي هواش رو داشتم . به دندون گرفتمش تا اينقده شده ! وگر نه حال يا عملي شده بود يا الان .سينه قبرستون خوابيده بود من و فريبا گوش مي كرديم و مي خنديديم . طوري جدي حرف ميزد كه هر كي اونجا بود فكر مي كرد منو از پرورشگاه آورده و : بزرگ كرده ! بعد با يه حالت محزون گفت ! حاال كه ديگه از آب و گل در اومده ، واسم شاخ و شونه مي كشه و تو روم وا مي سته- خالصه دو ساعتي نشسته بود و از اين چرت و پرت ها مي گفت و ما مي خنديديم ، خوشحال بودم كه فريبا داره مي خنده .خودم هم . از داشتن چنين دوستي احساس شادي مي كردم تو همين موقع موبايلش زنگ زد و كاوه جواب داد . داشت مي خنديد و هي مي گفت آفرين ! آفرين ! بعد گفت : االن ديگه خونه ايد !، آره ؟ آفرين ! آفرين : يه پنج دقيقه اي حرف زد و بعد گفت فردا صبح برات آلبوم تمبرم رو ميارم پسر خاله ! بعد خداحافظي كرد و به من گفت ! پاشو ديگه خيالت راحت باشه- چي شده ؟ كي بود ؟ سيامك؟- ! كاوه – به جان تو بهزاد ، دوازده تا سوسك بهش داده بود هر كدوم اندازه پلنگ ! سه تا مارمولك داده بودم بهش ، هر كدوم اندازه يه تسماح ! طفل معصوم اين سيامك ، همه رو يكي يكي ول داده رو مهمونه ! اونام جيغ و داد ! خالص ! مهموني بهم خورده ! خيالت راحت . فرنوش خانم منزل خودشون تشريف دارن راست ميگي كاوه ؟ جون من ؟- بجان تو . باور نمي كني بيا ، زنگ بزن به فرنوش . همين االن مامور ما ، دو صفر سيامك ! طي تماس تلفني خبر انهدام –كاوه همه صحيح و سالم رفتن خونه شون ! خوشبختانه تلفات جاني نداشتيم ! حاال خوشحال شدي ؟ ! خونه خاله فرنوش رو به من داد : پريدم و ماچش كردم و گفتم . آره ، اما اگه ميدونستم ، نمي ذاشتم اينكارو بكني- ! كاوه – كور شده ، اگه سوسكها نبودن كه خاله فرنوش همين امشب خواستگاري رو هم كرده بود ! خب دروغ نگم ، ته دلم خوشحالم- كاوه – كي بود مي گفت رقيب رو بايد با ناز و نوازش و جونم قربونت برم از ميدون بدر كرد ؟ . بهش خنديدم ! كاوه – ولي راه اصلي ، همونه كه بهت گفتم . يه روز بيرون شهر ، سرش رو ببر ، بنداز جلوي سگها . فريبا مات به ما نگاه مي كرد فريبا – ميشه به منم بگين چي شده كه اينقدر خوشحالين ؟ . كاوه – شما تشريف بيارين ، تو راه براتون ميگم . مگه نمي خوايين برين هتل . ديروقته . فردا هم كلي خريد بايد بكنيم : دوتايي بلند شدن و كاوه گفت فردا چيكار مي كني ؟- شايد برم خونه آقاي هدايت ، چطور مگه ؟- كاوه – ميري اونجا هر روز چيكار ميكني ؟ . كمي حرف مي زنيم ، برام ويلن ميزنه ، گاهي هم از گذشته اش يه چيزايي برام تعريف مي كنه- كاوه – نكنه پيرمرد بيچاره رو كشتي و داري كم كم اسباب اثاثيه شو خالي مي كني ؟ ! گم شو ! حاال فريبا خانم فكرميكنه من يه قاتل ديو سيرتم- : وقتي داشتن ميرفتن ، كاوه گفت ! پسر فكر خودت باش . خطر بيخ گوشه ته ها ! اين خاله فرنوش از اون هفت هاي روزگاره ها- ! عوضش دل فرنوش با منه- ! كاوه – آره ، دل فرنوش با تو يه اما دل مامانش با بهرامه ! خداحافظ دل من . خنديدم و باهاشون خداحافظي كردم يه مقدار نون و پنير گذاشتم جلوم و با چايي خوردم . خواستم كمي به اوضاع و احوال فكر كنم ، اما اونقدر گيج و منگ بودم كه 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662