داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت165 رمان یاسمین مادر فرنوش – فرشته خانم نه ، فقط فرشته بايد عادت كني ديگه مونده بودم چي بگم .
#پارت166 رمان یاسمین
يه آن اومدم دوباره فرار كنم كه فكر كردم اگه اين دفعه اين كاررو بكنم ، دليل ضعف مه ، اصالً مگه من بخودم شك داشتم ! مي رم د وتا دري وري اون قدر عصباني بودم كه ممكن بود دست روش بلند كنم . دوباره بوق زد . دلم مي . بارش مي كنم كه راهش رو بكشه و بره
! خواست با يه سنگي ، آجري ، چيزي بزنم تو شيشه ماشينش
بهزاد !بهزاد ! حواست كجاست ؟-
برگشتم . فرنوش بود ! گريه ام گرفت ! چيكار مي كرد ؟ يعني اونم تو ويال بوده ؟ نكنه داشتن منو امتحان مي كردن ؟
فرنوش – چرا واستادي ؟ چه ت شده ؟ بيا سوار شو ديگه آروم جلو رفتم و سوار شدم و گفتم : -تو اينجا چيكار مي كني فرنوش ؟ ويال بودي ؟ فرنوش – اول بگو ببينم شما اينجا چه كار مي
كنين ؟ مگه قرار نبود با مامانم حرف بزني ؟ اومدين اينجا چيكار ؟ بخودم گفتم نبايد فرنوش از اين جريان بويي ببره . بايد مواظب
– باشم كه يه دستي نخورم . -مامانت مي خواست يه سري به اين ويالتون بزنه . با هم اومديم . تو راه هم حرف زديم . فرنوش
يعني مامانم كه از خونه اومد بيرون ، نتونستم طاقت . خب چي شد ؟ -حاال تو بگو اينجا چيكار مي كني ؟ فرنوش – دنبال تو اومدم
بيارم . اين بود كه دنبالش اومدم فكر مي كردم مي آد خونه تو باهات حرف بزنه ! -اصرار كردم ولي نيومد تو . مي خواست بياد يه
سر به اينجا بزنه . فرنوش – حاال بالخره چي شده ؟ -هيچي ! آب پاكي رو ريخت رو دستهام . گفت تو پول نداري و فقيري و از
اين جور حرفها ! فرنوش – تو چي گفتي ؟ -اولش فكر مي كردم كه راست مي گه و من نبايد به خيال ازدواج با تو مي افتادم ، اما
ديدم اشتباه مي كنم ! من و تو بايد با هم ازدواج كنيم ، اگر چه مامانت راضي نباشه . فرنوش – من اصالً نمي فهمم چي مي گي ؟ -
چيز مهمي نيست كه بفهمي . فقط به من بگو ، حاضري با نداري من بسازي ؟ فرنوش – تو داري يه چيزي رو از من پنهون مي
كني . راستش رو بگو بهزاد ، چيز ديگه اي هم شده ؟ يعني اتفاقي افتاده ؟ -اتفاق از اين مهم تر ؟ چرا فكر مي كني دارم بهت
دروغ مي گم ؟ فرنوش – نمي دونم . شايد بخاطر اينكه خيلي ناراحتي ! چشمات سرخ شده . تا حاال نديده بودم صورتت يه همچين
حالتي بشه ! -خب تو هم اگه بهت مي گفتن كه فقيري و بي پولي و اگه بهت زن بديم .زنت نمي تونه تو رو جلوي فاميل در بياره
ناراحت و عصباني نمي شدي ؟ فرنوش – من نمي تونم تو رو جلوي فاميل در بيارم ؟ -فعالً حركت كن . راه افتاد انگار از هيچي
خبر نداشت . خدا رو شكر كردم . ولي اگه دم در ويال ، يه گوشه واستاده بود ، چطور دويدن من رو نديده ! فرنوش – با مامانم
دعوات شده ؟ -نه اصالً وقتي اين حرفها رو زد ، خداحافظي كردم اومدم بيرون . خيلي ناراحت شده بودم . حاال بگو ببينم ، حاضري
مگه اول كه با هم آشنا شديم و گفتم كه دوستت دارم و مي خوام باهات ازدواج كنم پولدار بودي – با فقر و نداري بسازي ؟ فرنوش
؟ -آخه تو به اون زندگي ها عادت كردي و برات سخته كه مثل من زندگي كني . بايد خودت رو آماده كني كه با بدبختي ها بجنگي .
آخرش هم ممكنه نهايتاً يه زندگي يه معمولي برات درست كنم . فرنوش- اينطوري هام كه تو فكر مي كني نيست . درسته كه غرور
و طبع بلند خوبه اما منم نبايد از حق خودم بگذرم ! ديگه فقيرترين دخترها وقتي شوهر مي كنن يه جهيزيه مختصر با خودشون مي
برن خونه شوهر منم به عنوان جهيزيه ، پول نقد مي آرم با طال و جواهراتم -آخه من دلم ... نذاشت حرفهام رو تموم كنم و گفت :
-ببين بهزاد ، مگه تو منو دوست نداري؟ مگه نمي خواي كه با هم باشيم ؟ با سر بهش جواب دادم. فرنوش – پس حرفهام رو
گوش كن . اينها رو به عنوان قرض قبول كن . به اميد خدا پولدار كه شديم همه رو بهم پس بده . تازه يه مقدار از اين پول ها حق
خودته كه اشتباهي اومده پيش باباي من ! هر دو خنديديم . صداي قشنگ فرنوش ، خنده هاي شيرينش ، تمام ناراحتي ها رو از
يادم برد . دلم مي خواست ساعتها مي نشستم و فرنوش برام حرف مي زد . فرنوش – مي دوني بهزاد ، پدر و مادر در مقابل بچه
هاشون يه مسئوليتي دارن . من از اون موقع كه يادم مي آد ، مامانم رو درست و حسابي نديدم . شش ماه از سال كه ايران نيست .
اون شش ماه ديگه م كه ايرانه ، يا خونه دوست هاشه يا دوستهاش خونه ما دوره دارن . يه دقيقه تو خونه بند نمي شه ! خيلي
ددريه ! خالصه مادري در حق من نكرده! -تو نبايد در مورد مامانت اينطوري صحبت كني فرنوش . فرنوش – تو خبر نداري. تو
توي زندگي ما نبودي كه بدوني . تا اونجا كه يادم مي آد ، منو اين صغري خانم بزرگ كرده ! اين مادر حتي به من شير نداده ، مي
دوني چرا ؟ مي ترسيد هيكل ش خراب بشه ! چي بهت بگم ؟ هر چيزي رو كه نمي شه گفت ! اين زن در حق من مادري كه نكرده
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662