داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت195 رمان یاسمین كاوه – حاال مي خواهين فريبا خانم ، اين جريان امروز رو فراموش كنين ، من يه ماه
#پارت196 رمان یاسمین
نامه رو يكبار بيشتر نخوندم . يعني احتياجي نبود
همون كه دستم بهش خورد . تمام غمهاي فرنوش ، همه زجري كه از فهميدن جريان كشيده بود و شوكي كه بهش وارد شده بود ،
از پوست انگشتهام گذشت و تا ته قلبم رو سوزوند . رفتم ته اتاقم نشستم و مثل هميشه كه بدبختي ها سرم هوار مي شد ، زانوهام
! رو بغل كردم و رفتن فرنوشم رو نگاه كردم
تا خوشبختي چقدر فاسله داشتم ؟ دو تا خونه ؟ سه تا خونه ؟
! الان چي؟ مثل بازي مارو پله
اما وقتي كه داشتم بازي رو مي بردم ، يه مار ! تو يه زمان كم ، تاس زندگي دو تا نردبون جلوم گذاشته بود و برده بودم باال
! خوش خط و خال ، آروم خزيده بود زير پام و نيشم زده بود
سوار يه . حاال كجا بودم ؟ اول بازي! اين وقت ها هميشه خوابم مي گرفت ، حاال چرا نمي گيره! ديدم كه تو آسمون هام . خيلي باال
سرسره و دارم به طرف زمين سر مي خورم اما هر بار كه به زمين نزديك مي شم ابرهاي زير سرسره ميرن كنار و باز مي بينم
.باالي سرسره سرجاي اولم هستم ! حالم از هر چي سرسره و سرخوردن بود هم مي خورد
يه ديازپام 02 تو خونه داشتم . بعد از ! آدم اگر قرار باشه يه چيزي رو دوباره تكرار كن ، عزا مي گيره ! مثل تجديدي تو يه درس
خوندن نامه ، خورده بودمش اما خوابم نمي اومد . نشسته بودم . كارت هاي عروسي مون رو مي نوشتم! پنجاه تا كارت من ،
. پنجاه تا كارت فرنوش! اما من كه كسي رو نداشتم دعوت كنم . نه فاميلي ، نه كسي ، غير از چند تا از بچه هاي دانشكده
.بيست تا كارت من ، هشتاد تا فرنوش
. اونم كه كسي رو نداشت . يه مشت درب و داغون . خب دوستهاي دانشكده ش هستن
.بيست تا كارت من ، پنجاه تا فرنوش
. بايد همون طوري كه سرم مي خورم ، كارت ها رو بنويسم . دستم خط مي خوره
. آقاي هدايت حتماً بايد باشه . هم خودش ، هم ياسمين و هم علي
اما ياسمين و علي كه مردن ، چه جوري مي خوان بيان عروسي؟
حتما يكي مي ره دنبالشون ! ساز آقاي هدايت رو چيكار كنم ؟ اگه بخواد تو عروسي من ، برام ساز بزنه چي ؟ سيم سازش پاره شد
! سيم ساز چنده ؟ اصالً چند تا هست ؟
.پونزده تا كارت من ، چهل تا فرنوش
! عروسي رو كجا بگيريم ؟ صندلي ها رو چرا چيدن زير بارون و وسط خيابون ! ماشين مي آد مي زنه به هدايت
.چرا كفش پاي خودم نيست ؟! فرنوش هم داره روي پاكت يه كارت رو مي نويسه
!بعد به من نشونش مي ده و مي پرسه ، چطوره ؟ خوش خطه؟
! آقاي فوالد زره ديو و بانو! از پذيرفتن اطفال معذوريم
! نادر يه گوشه نشسته و گريه مي كنه و مي گه منم مي خوام بيام
.ده تا كارت من ، بيست تا فرنوش
كاوه مي گه غذا تموم شده . فقط ساندويچ دارن! عروسي تون ساندويچه ! فريبا مي گه تموم ميوه ها گنديده ! فقط گوجه فرنگي
. دوباره دستم خط خورد. خدمت بهرام خان و خانواده ! مونده ! همه رو چيدم رو ميزها
!پنج تا كارت من ، ده تا فرنوش
مادر فرنوش رو صندلي زير بارون ، وسط خيابون نشسته . داره با ملي حرف مي زنه و گوجه فرنگي مي خوره ! يه لباس خواب
!قرمز پوشيده ، تو سرما
بيا پيش خودم همه اينا رو برات مي ! تا منو مي بينه بهم مي خنده و مي گه پسر جون تو نه خونه داري و نه ماشين و نه زندگي
! خرم ! دوباره مي خنده
! فرنوش حرف هاش رو شنيده . ساندويچش رو برداشته داره مي ره
بر مي گرده به من مي گه بازي نمي كنم . برات ساندويچ مرغ آوردم ، دوست داري؟
!يه كارت من ، هيچي كارت فرنوش
!خدمت آقاي بهزاده تك و تنها
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662