eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین اومدم كنار . كاوه از در رفت بالا و پريد تو باغ و در رو واز كرد . تا من رفتم تو ، طال زبون بسته اومد تو بغل من و بعدش به . طرف ساختمون حركت كرد . ديگه دلم گواهي داد كه يه اتفاق بدي افتاده . تا وارد ساختمون شديم . بوي بدي به شاممون خورد . به طرف اتاق هدايت رفتيم . بو شديدتر شد حيف ! كار از كار گذشته بود بيچاره پيرمرد ، وسط اتاق رو به قبله دراز كشيده بود و يه مالفه انداخته بود روي خودش و تا سينه اش كشيده بود باال . بالش رو . هم از زير سرش برداشته بود طال اومد پائين پاي آقاي هدايت نشست ! چشمهاش بسته بود و چهره ش مي خنديد ! مثل اين بود كه داره يه خواب خوب مي بينه كاوه اومد جلو و دست هدايت رو گرفت و برگشت به من نگاه كرد و يه سري تكون داد . . و پوزه اش رو گذاشت روي پاي هدايت . بعد بلند شد و پنجره هارو واز كرد . هواي اتاق عوض شد . برگشتم به ديوار كه نقاشي صورت ياسمين بهش بود نگاه كردم اومدم نشستم باالي سر آقاي هدايت تو . جاي تابلو خالي بود اما رو طاقچه يه پاكت بود روش نوشته بود خدمت پسرم بهزاد . صورتش نگاه كردم . انگار به آرزوش رسيده بود . خودش رو براي مردن آماده كرده بود . دستي به موهاي سفيدش كشيدم كه مثل برف بود . ديگه نتونستم خودم رو نگه دارم رفتي ؟ استاد ؟راحت شدي ؟ رفتي ديدن ياسمين و علي ؟- : زدم زير گريه ! بالاخره بدبختي ها و سختي هات تموم شد- بخواب پدر . ببخش كه بلد نيستم ساز بزنم وگرنه آخرين قصه رو برات مي گفتم ! پدر تازه مي خواستم من برات قصه بگم . تازه . قصه زندگيم رو برات بگم . مي خواستم من برات درد و دل كنم . اومده بودم بگم چطور فرنوشم منو گذاشته و رفته . اومده بودم بگم كه چقدر غصه تو دلم تلنبار شده قصه زندگي تو گفتي و رفتي ؟ طاقت غم هاي منو نداشتي؟ باشه عيبي نداره من يه عمره كه الل بودم ، بازم الل مي شم . ولي اين .رسمش نبود استاد ! اين رسمش نبود كه منو يه دفعه تنها بذاري و بري اومده بودم پيشت كه از دست اين روزگار شكوه كنم . قرار نبود كه من گريه كنم اما اين اشك ها رو براي شما مي ريزم استاد . براي زندگي يه از دست رفته ات . براي تنهايي ت . ببخش كه نتونستم بهت سر بزنم . بخدا گرفتار بودم استاد . بخدا استاد هر بار كه مي اومدم پيشت ، دلم مي خواست كه بغلت كنم و زار زار گريه كنم . اما چه كنم كه شرم ، مانعم مي شد . خداحافظ پدر ، راحت . بخواب . سرم رو گذاشتم رو سينه ش و تلخ گريه كردم بايد برنامه هاش رو جور كنيم . بلند شو ديگه ! . كاوه بلند شو بهزاد . خوب نيست بالا سر مرده گريه كني . بلند شو كار داريم ! حاال حال خودت هم دوباره بد ميشه . بزور بلندم كرد . دولا شدم و صورت هدايت رو ماچ كردم . كاوه – برو يه آبي به سر و صورتت بزن و بيا تا من يه زنگ به اورژانس تهران بزنم . كاوه موبايلش رو در آورد و منم رفتم بيرون و صورتم رو شستم . وقتي برگشتم تازه ياد پاكت كنار آقاي هدايت افتادم . مالفه رو كشيدم رو صورت آقاي هدايت و پاكت رو ورداشتم و وازش كردم !بهزاد بابا جون سالم ". دوباره بغض گلوم رو گرفت" الان كه اين نامه رو برات مي نويسم حال جسميم خوب نيست اما روحم خوشحاله . احساس مردن مي كنم . واسه همين هم . خوشحالم . فكر نكنم كه آفتاب فردا رو ببينم به اميد خدا البته . شايد خدا بخواد و به ديدن عزيزهام برم . اگه اومدي و ديدي كه من مردم ، برام خوشحال باش نه ناراحت . در اين مدت كوتاه كه با تو آشنا شدم ، عجيب بهت دل بستم . خودت ميدوني چرا امشب خودم رو براي مردن آماده كردم . آخرين بار آهنگي رو كه ياسمين و علي دوست داشتن ، با ساز زدم و ساز و نقاشي . ياسمين و تمام عكس هام رو سوزوندم 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662