eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
#🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نیمه‌ی‌پنهان‌عشق💔 🍃 نویسنده: 📚 قبل از اینکه بتونه حرفشو تموم کنه سها خورد زمین.. صدای زمین خوردنش و "یاخدا‌" گفتن من تو هم ادغام شد.. رفتم بالای سرش نشستم .. چشماش بسته بود و بیش از حد معمول رنگش زرد شده بود از همون اول فهمیدم حالش خوب نیست.. دستامو پر از آب کردم و ریختم تو صورتش و تند تند صداش زدم.. میدونستم بیهوشه.. باید یه کاری میکردم.. دنبال گوشیم میگشتم که آرزو یکی از بچهای اموزشگاه با لبخند وارد شد.. -سلام آقای... +آرزو بدو برو بالای سر سها من ماشینو روشن کنم بدو -چی شدههه واااای.. انگار دیدش که دوید و رفت سمتش... همونطور که شماره علی رو میگرفتم رفتم سمت ماشین.. -سلام حسام سر قرارم زنگ..... +علی نه علی سها -چیشدههههه سهااا حسااام حرف بزن ترسید خیلی ترسید... -ببین بیهوش شده میبرمش بیمارستان خب خودتو برسون.. صدای وای گفتنش رو شنیدم و گوشی رو قطع کردم.. ماشین رو بردم سمت آموزشگاه... هرطور بود با کمک بچهای اموزشگاه خوابوندیمش توی ماشین .. هرچی زور داشتم روی پدال گاز خالی کردم... علی زودتر از من رسیده بود... ببین این دیگه چه سرعتی داشته که اومده بود و برانکارد هم اماده بود... همراه پدرش دویدن سمت ماشین و در عقب رو باز کردن.. با هر عجله ای بود سها رو رسوندن بخش... خیالمون راحت بود که یه بیهوشی ساده ست.. اما پروانه ای که از بالای سرش میومد ناراحتیش بیشتر از این حرفا بود... پاشو که از اتاق گذاشت بیرون زد زیر گریه... اونقد دلم گواه بد داد که زانوهام شل شد کنار دیوار سـُر خوردم.. علی رفت سمتش و بازوهاشو گرفت.. درک میکردم که نمیتونست بپرسه "چیشده" رو.. -علی ، سها ، سها باید عمل قلب بشه... اینو گفت و خودشو پرت کرد تو بغل علی.. پدر سها با نشستن ناگهانیش روصندلی شیکست... دقیقا شیکست... یه لحظه احساس کردم چقدر قلبم فشرده شد.. انگاری یکی گرفته بود توی دستاشو فشار میداد.. اونقدی که اشک از چشمام نیاد و هی بسوزه هی بسوزه.. بلند شدم رفتم بیرون.. نیاز به تنهایی داشتم.. یه جایی که با خودم حرف بزنم... ٭٭٭٭٭--💌ادامه دارد 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
#پارت71 رمان یاسمین كاوه – من بيام ديگه چيكار ؟ . راست ميگي ، تو فتنه اي . هرجا بري شر بپا ميكني ا
رمان یاسمین !چي شده ؟ خونتون زلزله اومده؟- . كاوه – بيا تو . آره ، فوتش هم صد ريشتره . خوب شد اومدي ، بيا كمك طوري شده ؟- مامان و بابا رفتن ختم يكي از اقوام . با خاله ام و ژاله رفتن . اين پسر خاله مو گذاشتن پيش من . بجان تو ديوونه م كرده –كاوه . . كم مونده يا اونو بكشم يا خودم رو خبه بابا . چه خبرته ؟ حتما بلد نيستي با بچه ها درست رفتار كني . چند سالشه ؟- . كاوه – چه ميدونم خبر مرگش ! هفت هشت سالشه . دلم مي خواد بشينم زار زار گريه كنم برو كنار ببينم . خجالت بكش . كجاست ؟ اسمش چيه ؟- . كاوه – زلزله ، هوار ! خمپاره ! از بس اذيتم كرده اسمش يادم رفته با هم رفتيم توي سالن . تمام اسباب اثاثيه ها بهم ريخته بود . كنار سالن يه پسربچه ، صندلي رو گذاشته بود زير پاش و ازش رفته . بود باال سراغ يه قناري كه توي قفس بود ! كاوه - !!!! بيا پايين بچه ! به اون زبون بسته چيكار داري ؟ داغت به دلم بمونه ايشاهلل اسمش چيه ؟- . كاوه – سيامك ذليل شده . بيا پايين سيامك جون بيا پايين عمو ! گناه داره اون حيوون- ! سيامك – عمو مي خوام ببينم قناري راست راستي يه يا تو شكمش باطري داره كه هي مي خونه . كاوه رفت دستش رو گرفت آوردش پايين . كاوه – نگاه كن ! خونه مثل ميدون جنگ شده . انگار مغول بهمون حمله كرده . بيا اينجا ببينمت ، به به ، چه پسر خوبي بيا بشين اينجا عمو جون ببينم- . تا روي يكي از مبل ها نشستم فريادم هوا رفت .سيامك – آخ سوخت . آخ سوخت . آخ سوخت كاوه – اي جونور بد ذات ! سوزن گذاشتي روي مبل ؟ : در حاليكه پونز رو از خودم جدا مي كردم گفتم . عيبي نداره ، بچه اس ديگه- ! كاوه – چي بچه اس ؟ روي تمام مبل ها پونز گذاشته . دوبار تا حاال پونز به من فرو رفته . اونجام مثل آبكش سوراخ شده خوب آقا پسر ، بگو ببينم كالس چندمي ؟- . سيامك شستش رو بطرفم گرفت ! كاوه – اي پسر بي تربيت ! بنداز پايين اون شست وامونده ت رو . سيامك – عمو كالس اولم . ديدي كاوه بچه منظور بدي نداشت . تو كج خيالي- . كاوه – من اين ننه مرده رو مي شناسم . منظورش همون بود كه بهت نشون داد . سيامك همونطور شستش رو بطرفم نگه داشته بود ! خب ، فهميدم سيامك جون دستت رو ديگه بنداز پايين . زشته اين انگشت معني بدي داره . نبايد اينطوري بطرف كسي بگيريش - سيامك – عمو اين چيه ؟ . كمربند عمو جون- . سيامك- بستين به كمرتون كه شلوارتون پايين نياد ؟نگاهي به كاوه كردم كه خندش گرفته بود . هم بستم كه قشنگ باشه ، هم اينكه تو گفتي- . سيامك- عمو باباي من ده تا كمربند داره پدرت ده تا كمربند رو مي خواد چيكار ؟- . سيامك – اون نمي خواد كه ! من هي مي برم كمربندهاشو قايم مي كنم اونم ميره باز ميخره چرا تو كمربندهاي پدرت رو قايم مي كني ؟- . سيامك – كه با كمربند منو نزنه 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662