eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
صفر آن روز گفت که می داند مردم به چه چشمی به من نگاه می کنند وبه نظرش همه این حرفها خرافات و احمقانه است بهم گفت که قبلا ازدواج کرده ولی گل نسا زنش، سر شکم اول، همراه بچه، مرده و اونو تنها گذاشته است. برام گفت که یتیم بوده و با بدبختی بزرگ شده و توانسته خرجشو در بیاره و حالا بعد از چند سال که از مرگ گل نسا گذشته، می خواد دوباره زن بگیره و براش مهم نیست چه نسبتهایی به من می دن! بهم گفت دلش می خواد زنش هم مثل خودش رنج کشیده و زحمت کش باشه که اینها رو در وجود من دیده و خوشش آمده است، بعد ازم پرسید می خوام باهاش عروسی کنم یا نه؟ براي اولین بار تو تمام زندگی ام کسی پیدا شده بود، که میل مرا هم در نظر می گرفت. با خودم فکر کردم، دیدم بهتر از صفر برام پیدا نمی شه. هم هنوز جوون بود، هم کاري وزحمت کش، از همه چیز من هم خبر داشت و می دونست. هر جا هم می رفتم و هر چقدر هم کار می کردم باز صد برابر از خانه عمویم بهتر بود. این بود که جواب مثبت دادم و صفر به خواستگاري ام آمد. هر چه اطرافیان سعی کردند منصرفش کنند و هر چه قدر پشت سرم بدگویی کردند و نسبتهاي ناروا دادند، در صفر اثر نکرد و سرانجام دست خالی به خانه بخت روانه ام کردند. صفر هم که یک بار زن گرفته بود، دیگر عروسی نگرفت و آرزوي یک مراسم عروسی و پوشیدن لباس عروس، به دلم ماند. در عوض هر چه در خانه عمویم، زیر دست مانده و بدبخت بودم، در خانه صفر فکر می کردم دربهشت هستم. کارهایم کمتر شده بود و حداقل سرکوفت نمی خوردم. صفر بعد از کار یک راست به خانه می آمد و وقتی همه چیز را تمیز و مرتب می دید، از من تشکر می کرد. اوایل هر وقت ازم تشکر می کرد، گریه می کردم. بعدها کم کم عادت کردم که کمی هم به خودم احترام بگذارم. صفر کسی را نداشت و منهم اصلا دلم نمی خواست با فامیل رفت وآمد کنم. چند ماهی که از ازدواجمان گذشت حرفهاي مردم کمتر شد و من هم در آرامش بودم. بعد حامله شدم، صفرخیلی خوشحال بود و مدام دور و برم می پلکید. می دانستم از زایمان زن اولش، خاطرة بدي دارد و سعی می کردم خیالش را راحت کنم. با اینکه از من خیلی بزرگتر بود، دوستش داشتم و بهش محبت می کردم. سرانجام موعد زایمانم فرا رسید و ماماي ده که خیلی هم حاذق بود، بالاي سرم آمد. بیچاره صفر مثل مرغ سر کنده، بال بال می زد. من خیلی راحت وزود زائیدم. یک دختر خوشگل که مثل برف سفید بود و لبها و لپهاي سرخ داشت. واي که صفر چه ذوقی داشت. چقدرشیرینی و نقل و نبات بین مردم پخش کرد. گوسفند قربونی کرد. نمی دونی! اسمش رو هم با عشق و شور گذاشت عاطفه! ... عاطفه شده بود چشم و چراغ صفر، زود از سر کار می آمد و دخترش رو با خودش می برد گردش، براش کفش و لباس و اسباب بازي هاي خوب می خرید. منهم خوشحال و راضی بودم. عاطفه بزرگتر می شد و من اما دیگر حامله نمی شدم. پیش ماما رفتم، دکتر رفتم، هزار جور دواي گیاهی خوردم، دادم برام دعا نوشتن، اما نشد که نشد! صفر هم راضی بود، می گفت چرا انقدر خودت رو عذاب می دي؟ ما که بچه داریم، دختر و پسر هم با هم فرقی ندارن!... اما من همیشه دوست داشتم چند تا بچه داشته باشم که با هم همبازي شوند، ولی خوب با قسمت نمی شد جنگید. عاطفه تقریبا سیزده، چهارده ساله بود که سیل همه جا را برداشت. صفر بدبخت شد. تمام زمینها رو شالی کاشته بود و آب ویرانگر تمام برنج ها رو از ریشه کنده بود. تمام زمین زیر آب رفت، البته شالی همیشه تو آب هست، اما سیل همه چیز رو شست وبرد. سر موعد، صاحب زمین که ملاك بزرگی هم بود، سهمش رو می خواست. هر چی صفر می گفت بابا جون سیل همه چیز رو برده! می گفت به من ربطی نداره. من اجاره ام رو می خوام. هر چی این در و اون در زدیم و من چند تا النگوم رو فروختم، پول جور نشد که نشد. یک شب دیدم نعمت خان خوشحال و خندان به طرف خونه ما می آید. همون صاحب زمین! فوري صفر رو صدا کردم و چاي درست کردم. عاطفه هم که داشت درسهاشو می خوند و می نوشت، رفت تو ایوون پشتی تا باباش شرمنده نشه. خیلی بچۀ مهربون و با عقلی بود خلاصه! نعمت آمد و نشست. شروع کرد به بگو و بخند با صفر، منهم خوشحال شدم که حتما. نعمت خان قانع شده که سیل آمده و تقصیر ما نبوده و آمده یک جوري با صفر کنار بیاد. ولی وقتی دیدم نعمت رفت و صفر حسابی رفت توخودش، فهمیدم قضیه این نیست. آنقدر نشستم و به صفر پیله کردم تا عاقبت زیر زبونش رو کشیدم تا فهمیدم قضیه چیه! نعمت در لفافه به صفر حالی کرده بود که حاضره از بدهی اش بگذره به شرطی که ما عاطفه رو به پسرش بدیم. داستان و رمان مذهبی 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼سلامی گرم باعطر گل 🌺و به لطافت لبخند خدا 🌼برایتان چیده‌ام 🌺تا روزتان بخیر 🌼دلتان شاد و 🌺زندگیتان زیباتر شود 🌼عیدتون مبارک 🌻جمعه‌تون گلبــارون🌻 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت پنجم دوستی من و باربد از همان روز آغاز شد. با زمزمه های عاشقانه اش که »تو دختر رویاهای من هستی!« و یا »من عاشقت شدم چون تو تنها کسی هستی که می تونم کنارش خوشبخت بشم! 😔« چنان آتشی به جانم انداخت که دیگر نمی توانستم خاموشش کنم. باربد وحرف هایش یک لحظه هم از ذهنم بیرون نمی رفتند. دیدارهایمان تکرار شد. 😒باورم نمی شد که این قدر نترس شده باشم. من که از پدرم خیلی می ترسیدم حالا بی هیچ واهمه ایی به بهانه کلاس های فوق برنامه و کامپیوتر و...از خانه بیرون می رفتم و با باربد در جاهای مختلف قرار میگذاشتیم. همان روزها بود که سه تا تجدید آوردم و با خواهش و تمنا از مادرم خواستم به پدر چیزی نگوید. اگر پدرم از وضعیت درسی ام با خبر می شد حتما شدیدا کنترلم می کرد و آن وقت دیگر نمی توانستم باربد را ببینم. 📙 برای اینکه شک پدر و مادرم برانگیخته نشود سعی می کردم درسم را خوب بخوانم تا خیالشان راحت شود. 💘 باربد دیگر دین و دنیایم شده بود. او را تا حد پرستش دوست داشتم. 😔نمی دانم چه جادویی در کلامش بود که هر چه می گفت دربست و بی چون و چرا می پذیرفتم. ایمان داشتم به اینکه هیچ کس به اندازه ی او خیر و صلاح مرا نمی خواهد 💥و اینگونه شد که وقتی سه ماه پس از آشنایی مان آن اتفاق بین مان افتاد، دل به وعده های باربد که می گفت »یکی دو ماه صبر کن، حتما میام خواستگاریت.« دل خوش کردم!😔 من به باربد ایمان داشتم و چون خودم را همسرش می دانستم در برابر همه خواسته هایش تسلیم می شدم. ✅انصافا او هم بلد بود با کلمات خوب بازی کند و من با سادگی تمام در برابرش که یک هنرپیشه تمام عیار بود، خام شده بودم... 🌹🍃ادامه دارد⬅️ 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عیدی شما دوستان❤️❤️❤️ #کانال داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
تونلی از جنس گل🌹 💖تقدیم ب 💖دوستان 💖عزیزو 💖مهربونم مسیرزندگیتون پرازگل🌹 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❌ وقتی میخواهند برای من و تو جوک بگویند، می گویند یک روز ...! در صورتیکه غضنفر یعنی "شیر، مرد با صلابت و قوی" و از قضا یکی از القاب حضرت (ع) است 😪‼️ ❌ وقتی یک چیز از مُد افتاده به آن می گویند ! و جواد به معنای ”بخشنده و سخاوتمند” است. و از قضا از القاب ! ❌ از اسم برای مسخره کردن استفاده میکنند! ولی بتول یعنی پارسا و پاکدامن… که بصورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا و مریم(س) است!😔 ❌ در فیلمها نامهای و را به هزل می آورند! و تقی یعنی با تقوا و نقی به معنای پاک و پاکیزه.. و اتفاقا از القاب امام (ع) و امام (ع) ! ❌ اخیرا (جفر!) هم شده است نماد بلاهت و سفاهت! سوژه جوکهایی با تم مشروب، زن بارگی، لواط و..!! جعفر به معنای ”جوی پر آب” است و کاملا اتفاقی !! اسم ما شیعیان امام صادق (ع) که علم و دانش در جهان اسلام و حتی جهان است! ❌ و هم دارند میکنند سوژه فلان تیپ آدم ها! و باز هم خیلی اتفاقی!! ⚠️⚠️بنظر شما این حجم از جوک سازی و حتی کانال سازی با اسامی (ع)، اتفاقی است؟! چرا در این جوکها، نام شاهان ستمگر جهان در طول تاریخ، سمبل حماقت و زن بارگی و توحش و بزن بهادری و سوژه طنز نمیشوند؟! ✅ دوست خوبم برای از بین بردن مقدسات و هویت یک ملت، اول ⬅️ و میسازند، بعد ⬅️ میکنند، و بعد ⬅️ و نگذاریم به همین سادگی، هویت شیعی و اسلامی ما ایرانیان را بمیرانند.. 🔥 🚫هرگز با اسامی اهلبیت و پیامبران، جوک نسازیم.. کپی نکنیم.. و نخندیم🚫 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
روایـت اسـت کـه : هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج ِ مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند.. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای ِ آن جـوان دعـا مـیـفـرمـایند... چـه خـوش سـعـادتـن کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار دعـای ِ فـرج را زمـزمه می کـنند .. 🌺پس این توفیق را از خود دریغ مکن🌺 🔔بياد مولا به رسم هر شب راس ساعت 21🔔 بسم الله الرحمن الرحيم اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ و برای سلامتی محبوب اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا حضرت زهرا س 👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 💛داستان بسیار زیبا💛 💜💛🌟مادر🌟💛💜 🌸🍃شش یا هفت ساله که بودم؛ دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم؛✨🍁 🌼🍃مادرم خیلی هول شده بود، دفترچه را از دست من کشید و به همراه کت پدرم به حمام برد✨🍂 ... 🌻🍃آخر شب صدایشان را می شنیدم حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟ می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟ میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟ "صدای مادرم نمی آمد" میدانستی و سر به هوا بودی؟ "بازهم صدای مادرم نمی آمد"🍃🍁 🌸🍃سالها از اون ماجرا می گذرد ...شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد؛ مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید✨🍃 ... 💝اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد؛ 💝 💝خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش "مادر" است.💝 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
نیایش شبانه با حضـرت عشق💘 خدایا❣ دراین شب دل انگیز ✨💫✨ به فڪرمان منطق به قلبمان آرامش به روحمان پاڪی به وجودمان آزادی به دست هایمان قدرت به چشمهایمان زلالی به زندگیمان عشق به دوستی هایمان تعهد و به تعهدمان صداقت عطا ڪن https://eitaa.com/yaZahra1224 آمیـــن یا رَبَّ
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃    🌸 هرروز صبح پربرکت میکنیم روزمان رابا سلام بر گلهای هستی: 🌷سلام بر          محمد(ص)                   علی(ع)                    فاطمه(ع)                        حسن (ع)                            حسین(ع )                               پنج گل باغ نبی، 🌷سلام بر            سجاد(ع)                   باقر(ع)                   صادق (ع)                    گلهای خوشبوی بقیع، 🌷سلام بر              رضا(ع)               قلب ایران و ایران 🌷سلام بر          کاظم(ع)                  تقی (ع)                خورشیدهای کاظمین 🌷سلام بر          نقی (ع)               عسکری(ع )                خورشید های سامراء 🌷و سلام بر                مهدی (عج)                   قطب عالم امکان،                     ا.     مام عصر وزمان 🌸 که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد. 🌸خدایابه حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان   آمین یارب العالمین 🌷کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇  http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662  💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃💖
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻خوردن، مسئولیت داره.🔻 👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همه‌مون بهش عمل میکنیم دستور خوردنه:😉 "کُلُوا" 👈 بخورید. همه‌مون این قسمت آیه رو بلدیم و بهش عمل میکنیم:👈 "کُلُوا وَاشْرَبُوا..." 👈 بخورید و بیاشامید. 🍉🍳🍗🍦🍺 📣📣... امّا یادمون باشه که از نظر قرآن، خوردن مسئولیت داره‌.😟 ⛔️ در قرآن چندین بار دستور "کُلُوا" اومده، ولی هیچ کجا نمیگه بخورید، و برید دنبال کارِتون. 👌 هر کجا گفته بخورید، بعدش از ما یه چیزی خواسته. با هم چند تا از این آیات و مرور کنیم: 👇️👇️👇️👇️👇️ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ (بقره/۶۰) 👈 بخورید، ولی نکنید. کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ (بقره/۱۶۸) 👈 بخورید، ولی دیگه دنبال راه نیفتید. کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِله (بقره/۱۷۲) 👈 بخورید، ولی خدا رو بجا بیارید. کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُوا اللهَ (مائده/۸۸) 👈 بخورید، ولی هم داشته باشید؛ و خدا ترس باشید. کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا (اعراف/۳۱) 👈 بخورید، ولی نکنید. کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْا فِیهِ (طه/۸۱) 👈 بخورید، ولی نکنید (خودمونیش این میشه: رَم نکنید). فَکُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (حج/۲۸) 👈 بخورید، ولی دیگران رو هم اطعام کنید؛ و رو یادتون نره. کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًا (مومنون/۵۱) 👈 بخورید، ولی هم انجام بدید. ❗️❗️ حتّی قرآن کریم می‌فرماید، ما به زنبور عسل وحی کردیم: کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا (نحل/۶۹) 👈 از شیره گلها بخور، ولی راه پرودگارت رو طی کن. ☝️یعنی خوردن، برای حیوانات هم مسئولیت داره.😯😳 🗣 حالا جا داره که بگیم، آدمهایی که میخورن و از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکنند، از حیوانات 🐂🐑🐐🐪 هم کمتر هستند. 📣📣... از این به بعد، هر وقت خواستیم بخوریم، با دقّت بیشتری بخوریم. ☝️ با هر خوردنی، یه مسئولیتی رو دوشمون داریم. ، ، . کانال داستان و رمان مذهبی 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✾════✾✰✾════✾ قصه ی ما وشیطان🍁🍁 🔷 در حدیثی از پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) داریم که حضرت فرمودند: یکی از پیامبران خدا، در مسجد با پروردگار عالم در حال مناجات بود، عرضه داشت: خدایا! می‌خواهم شیطان لعین و رجیم را با صورتی که دارد، ببینم و از او سؤالاتی بپرسم و برنامه و کار او را متوجّه شوم. 🔹خطاب آمد: از مسجد بیرون برو، او را می‌بینی. وقتی بیرون آمد، دید شیطان کنار درب مسجد ایستاده، یک طبل و پرچم دارد و تیری هم به کمر بسته است. آن پیغمبر خدا می‌گوید: رفتم به او گفتم: ملعون! این‌ها چیست؟ 🔻 شیطان می‌گوید: من هر روز می‌آیم و در این‌جا می‌ایستم و یکی از یاران خودم را هم داخل مسجد می‌فرستم. هر کس به سمت خانه‌ی خدا می‌آید، سعی می‌کنم که اجازه ندهم وارد شوند. 🔻 امّا آن‌ها که آمدند، یارانم را در داخل مسجد می‌فرستم و وقتی مردم سلام نماز را می‌دهند، در دل آن‌ها وسوسه می‌اندازم و بر طبل می‌زنم و سه مرتبه با آواز بلند ندا می‌دهم که در بار اوّل می‌گویم: «الطّمع، الطّمع». 🔺 ندای اوّل بر گوش جمعی از مردم طمع‌کار می‌افتد، در همان ساعت، رو از نماز برمی‌گردانند و سریع می‌روند؛ می‌گویند: اگر این‌جا توقّف کنیم، یک موقع می‌بینی فلان معامله را از دست می‌دهیم و ... . 🔻 لذا شیطان گفت: این‌ها بیرون می‌آیند و زیر این پرچمی که در دست من است، جمع می‌شوند. این تیری هم که در دستم است، تیر زهرآلود است. موقع مرگ بر شکم آن‌ها می‌زنم. 🌱 آن پیغمبر خدا سؤال کرد: این تیر زهرآلود چیست؟ 🔻 شیطان گفت: در آن‌ها شک و شبهه می‌اندازم و کاری می‌کنم بدون ایمان، از دنیا بروند. لذا می‌بینی طرف، نمازخوان هم بوده، امّا به واسطه‌ی این طمع به دنیا، بدون ایمان از دنیا می‌رود. 🔻 شیطان می‌گوید: دومین فریاد من، این است که سه مرتبه ندا می‌دهم: «الحرص، الحرص»؛ یعنی حرص دنیا را در دل آن‌ها می‌اندازم. آن‌وقت یک عدّه می‌گویند: اگر من صبر کنم، دیگری می‌آید و سود بیشتری می‌برد؛ پس من بروم، چون الآن رفیق من بلند شد و رفت. حالا دعایم را بعداً می‌خوانم. اگر دو دقیقه دیر برسم، کلاه بر سرم می‌رود. 🔻سومین فریاد شیطان هم منع است که سه مرتبه می‌گوید: «المنع، المنع». یعنی بخل برای انسان‌ها به وجود می‌آورم. لذا اگر بخواهند به مسجد، فقیر و ... کمکی هم کنند، سریع می‌گویند: برویم، دیر شد و ... . 🌱 آن پیغمبر خدا فرمود: تو داری با این‌ها مردم را فریب می‌دهی؟ 🔻عرضه داشت: بله، به تمام کسانی هم که می‌آیند خوش‌آمد می‌گویم و می‌گویم: دیدید به نماز رفتید ولی نمازتان اثر نداشت؟! 🍃 پیامبر اکرم(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) می‌فرمایند: آن پیامبر بزرگوار بعد از آن، به همه‌ی امّتش امر کرد که بعد از نماز، حتماً دقایقی بنشینید و تعقیبات بخوانید و بلند نشوید. 🔹 می‌گویند: بعد از این که شیطان این را متوجّه شد، به خود لعن کرد که چرا من قضیّه را افشا کردم. 📚 برگرفته از ( دامت برکاته ). جلسه 350 در تاریخ 03/04/95 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ✧✾════✾✰✾════✾✧