eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
👈خبر از آفرينش خليفه خدا در زمين، و پاسخ به سؤال فرشتگان 🌴خداوند اراده كرد تا در زمين خليفه و نماينده اى كه حاكم زمين باشد قرار دهد، چرا كه خداوند همه چيز را براى انسان آفريده است.(بقره/29)موقعيت و لياقت انسان را به گونه اى قرار داده تا بتواند به عنوان نماينده خدا در زمين باشد. 🌴خداوند قبل از آن كه آدم عليه السلام پدر انسانها را به عنوان نماينده خود در زمين بيافريند، اين موضوع بسيار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنيدن اين خبر سؤالى نمودند كه ظاهرى اعتراض گونه داشت و عرض كردند: 💫پروردگارا! آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه: 1 - فساد به راه مى اندازد 2 - و خونريزى مى كند 💫اين ما هستيم كه تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، بنابراين چرا اين مقام را به انسان گنهكار مى دهى نه به ما كه پاك و معصوم هستيم؟ 👌خداوند در پاسخ به سؤال آنها فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.(بقره/30) 🌴خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاى همه چيز (و استعدادها و زمينه هاى رشد و تكامل در همه ابعاد) را به آدم عليه السلام آموخت. و آدم عليه السلام همه آنها را شناخت. 🌴آنگاه خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنها قرار داد و به آنها فرمود: اگر راست مى گوييد كه لياقت نمايندگى خدا را داريد، نام اينها را به من خبر دهيد، و استعداد و شايستگى خود را براى نمايندگى خدا در زمين، نشان دهيد. 🌴فرشتگان (دريافتند كه لياقت و شايستگى، تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمى آيد، بلكه علم و آگاهى پايه اصلى لياقت است از اين رو) با عذرخواهى به خدا عرض كردند: خدايا! تو پاك و منزه هستى، ما چيزى جز آن چه تو به ما آموخته اى نمى دانيم، تو دانا و حكيم مى باشى(بقره/32) 🌴به اين ترتيب فرشتگان كه به لياقت و برترى آدم عليه السلام نسبت به خود پى برده و پاسخ سؤال خود را قانع كننده يافتند، به عذرخواهى پرداخته، و دريافتند كه خداوند مى خواهد انسانى به نام آدم عليه السلام بيافريند كه سمبل رشد و تكامل، و گل سرسبد موجودات، و ساختار وجودى او به گونه اى آفريده شده كه لايق مقام نمايندگى خدا است. ادامه دارد.... 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👈فرمان خدا به فرشتگان در مورد سجده بر آدم عليه السلام 🌴مراحل جسمى آدم عليه السلام او را به مقامى نرسانيد كه لياقت يابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفى شود. مرحله تكاملى بشر به آن است كه روح انسانى از جانب خدا به او دميده گردد، در اين صورت است كه آدم در پرتو آن روح ويژه انسانى، لياقت و استعداد فوق العاده پيدا مى كند، و خداوند به فرشتگان فرمان مى دهد كه به عنوان تكريم و تجليل از مقام آدم عليه السلام او را سجده كنند، يعنى خدا را سجده شكر به جا آورند كه چنين موجود ممتازى را آفريده است. 🌴خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: من بشرى از گِل مى آفرينم، هنگامى كه آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دميدم بر آن سجده كنيد. 🌴بنابراين سجده فرشتگان به خاطر آن روح ويژه اى بود كه خداوند در كالبد بشر دميد، و چنين روحى، به آدم لياقت داد تا نماينده خدا در زمين شود. 🌴آدم داراى دو بُعد بود: جسم و روح انسانى. جسم او به حكم مادى بودنش، او را به امور منفى دعوت مى كرد و روح او به حكم ملكوتى بودنش او را به امور مثبت فرا مى خواند. 🌴فرشتگان جنبه هاى مثبت آدم عليه السلام را بر اساس فرمان خدا، ديدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده كردند، يعنى در حقيقت آدم را در راستاى تجليل از آدم سجده نمودند. 🌴ولى ابليس جنبه منفى آدم، يعنى جسم او را مورد مقايسه قرار داد، و از سجده كردن آدم خوددارى نمود، و فرمان خدا را انجام نداد. 🌴درست است كه سجده بر آدم عليه السلام واقع شده و آدم عليه السلام قبله اين سجده قرار گرفت، ولى همه انسانها در اين افتخار شركت دارند، چرا كه لياقت و استعدادهاى ذاتى آدم موجب چنين تجليلى از مقامش گرديد، و چنين لياقتى در ساير انسانها نيز وجود دارد. 🌴از اين رو در روايات معراج نقل شده: در يكى از آسمانها، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جبرئيل فرمود: جلو بايست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا كنيم. 🌴جبرئيل پاسخ داد: از آن هنگام كه خداوند، به ما فرمان داد تا آدم را سجده كنيم، بر انسانها پيشى نمى گيريم، و امام جماعت آنها نمى شويم. 🌴و نيز هنگامى كه آدم عليهالسلام از دنيا رفت، فرزندش هِبَةُ الله به جبرئيل گفت: جلو بايست و بر جنازه آدم عليه السلام نماز بخوان. جبرئيل در پاسخ گفت: اى هبة الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده كنيم، بنابراين براى ما روا نيست كه امام جماعت يكى از فرزندان آدم عليه السلام قرار گيريم.(تفسير نور الثقلين، ج 1،ص 58) ادامه دارد.... 👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مردی قصد خودکشی داشت ... به بالای صخره بلندی رفت طنابی به گردنش انداخت و آن را به صخره بست ،مقداری سم خورد ،خود را آتش زده و پرت کرد و در همان حال به سر خود شلیک کرد تیر به خطا رفت و طناب را قطع کرد ! مرد که از حلق آویز شدن نجات یافته بود ، به داخل آب افتاد و آتش خاموش شد ! خوردن آب دریا باعث شد ،استفراغ کرده و سم را از بدن او دفع کند ماهیگیری او را دید و از آب زنده بیرون آورد مرد به یک بیمارستان ایرانی منتقل شد و در آنجا بعلت نبود امکانات در گذشت !!!! 😐😂😂 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامادی که پسریک زن خدمت کاربود و در مراسم عروسی دید که دورترین جایگاه برای مادرش در نظر گرفته شده بود ببینید چگونه حق فرزندی را به جامیاورد ❤️ 📚❦┅┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵ .
📚پسرک دوراندیش پسر کوچکي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روي جعبه رفت تا دستش به دکمه هاي تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش مي داد. پسرک پرسيد: «خانم، مي توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟» زن پاسخ داد: «کسي هست که اين کار را برايم انجام مي دهد.» پسرک گفت: «خانم، من اين کار را با نصف قيمتي که او مي دهد انجام خواهم داد.» ... زن در جوابش گفت که از کار اين فرد کاملا راضي است. پسرک بيشتر اصرار کرد و پيشنهاد داد: «خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي کنم. در اين صورت شما در يکشنبه زيباترين چمن را در کل شهر خواهيد داشت.» مجددا زن پاسخش منفي بود. پسرک در حالي که لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت. مغازه دار که به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينکه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم کاري به تو بدهم.» پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکرد خودم را مي سنجيدم. من همان کسي هستم که براي اين خانم کار مي کند...» 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💢 لقمه حرام ♦️شريك بن عبد اللَّه نخعي، از فقهاي معروف قرن دوم هجري، به علم و تقوا معروف بود. مهدي بن منصور، خليفه عباسي، علاقه فراوان داشت كه منصب «قضا» را به او واگذار كند، ولي شريك بن عبداللَّه براي آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمي‌رفت. و نيز خليفه علاقه‌مند بود كه «شريك» را معلم خصوصي فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد ولی او اين كار را نيز قبول نمي‌كرد و به همان زندگي آزاد و فقيرانه‌اي كه داشت قانع بود. ♦️روزي خليفه او را طلبيد و به او گفت: «بايد امروز يكي از اين سه كار را قبول كني: يا عهده‌ دار منصب «قضا» بشوي، يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كني، يا آنكه همين امروز ناهار با ما باشي و بر سر سفره ما بنشيني.». شريك با خود فكري كرد و گفت: حالا كه اجبار و اضطرار است، البته از اين سه كار، سومي بر من آسانتر است. خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براي شريك تهيه كن. غذاهاي رنگارنگ از مغز استخوانِ آميخته به نبات و عسل تهيه كردند و سر سفره آوردند. ♦️شريك كه تا آن وقت همچو غذايي نخورده و نديده بود، با اشتهاي كامل خورد. خوانسالار آهسته بيخ گوش خليفه گفت: «به خدا قسم كه ديگر اين مرد روي رستگاري نخواهد ديد.». طولي نكشيد كه ديدند شريك، هم عهده‌ دار تعليم فرزندان خليفه شده و هم منصب «قضا» را قبول كرده و برايش از بيت المال مقرري نيز معين شد. ♦️روزي با متصدي پرداخت حقوق حرفش شد. متصدي به او گفت: «تو كه گندم به ما نفروخته ‌اي كه اينقدر سماجت مي‌كني. شريك گفت چيزي از گندم بهتر به شما فروخته ‌ام، من دين خود را فروخته‌ ام. 📚مجموعه‌ آثاراستادشهيد مطهري ج‌ ۱۸ (داستان و راستان)، ص ۲۵۵ به نقل از مروج الذهب مسعودي، جلد ۲ حالات مهدي عباسي http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ ساعت ۱۰شب بود که رسیدیم لب شط با مهدیه صمیمی تر شده بودم ۲۲ساله و تازه عقد کرده بودن شوهرش هم ۲۵-۲۶سالش بود به حلقه های تو دست بچه ها نگاه میکردم حلقه های اونا واقعی و از روی عشق بود اما حلقه من 😔😔😔 حلقه ام رو تو دستم درآوردم انداختم تو آب بس بود این بازی مسخره 😐😐😐 بچها شروع کردن دست زدن نیشم بازشد😄😄😄 یهو هادی با صورت برافروخته :چه خبرتونه 😡😡 اهواز گذاشتید رو سرتون زیر لب گفتم بی ذوق 😒😒 مهدیه :بچه ها من برم به آقامون زنگ بزنم بگم رسیدیم اهواز 🙈🙈 -برو 😍😍 منم یه زنگ به زهره بزنم ببینم چیکارمیکنه خیلی وقته ازش بیخبرم شماره زهره را گرفتم -الوسلام خوبی آجی ؟ زهره: کجایی تو بچه؟ -خخخخ اهواز با بچه ها اومدیم بریم مناطق جنگی زهره :ای جانم زیارتتون قبول التماس دعا -حتما محتاجم فعلا یاعلی یاعلی شب رفتیم خونه پریوش اینا چندروز قرار بود بمونیم دخترا تو یه اتاق خوابیدیم پسراهم توی یه اتاق ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ صبح بعداز صبحونه محمدگفت :بچه ها زودتر یه یاعلی بگید بریم منطقه فکه ناهارم هادی اینجا زحمتشو میکشه هادی داشت صبحونه میخورد یهو لقمه پرید تو گلوش همه ترسیدیم روبه حمیدآقا گفتم بزنید پشتشون همه زدن زیر خنده هادی لقمه اش قورت داد گفت:چرا من محمد:والا ما از کارمون گذشتیم اومدیم آشتی کنون دیگه شما باید تدارک بدین من خودم عاشق دوکوهه بودم توفکه همه باهم نشسته بودن منم تو خودم بودم منطقه پرواز عاشقانه سیدمرتضی آوینی است محمداومد پیشم نشست :خانم خواهر -خخخخخ 😊😊 داداش:خواهرمن ببین از اول این قضیه وارد نشدم اما زمانی که محبت هردوتونو دیدم نتونستم بی تفاوت باشم خواهرمن ببین زهرا و حمید اومدن با هردوتون حرف زدن حالا خود دانید من نمیخام خواهر عزیزم و دوستم عذاب بکشن اونروز بعد از ناهار رفتیم شلمچه بعدکه برگشتیم خونه شوهر پریوش پیشنهاد داد بریم کارون به بچه ها نگاه میکردم هرکسی کنار عزیزش اما من 😔😔😔 شب برگشتیم خونه زیر نخلای حیاط نشستم خدایا خودت کمکمون کن ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ ساعت دونصف شب به سمت تهران حرکت کردیم پاسگاه زید، طلائیه صبح بعداز اون دوکوهه به اصرار زهرا هم دزفول و شهرهای سرراهمون رفتیم توی طلائیه گرما زده شدم هیچی از اون منطقه نفهمیدم ناهارهم نتونستم بخورم داداش بردم دکتر یه آمپول زد😣😣 دوکوهه 😭😭 جای قدم های حاج ابراهیم همت محمد از ارتش نامه داشت شب تو حسینه بمونیم تا صبح چون منطقه برای ارتشه تو حیاط نشسته بودم سرم روی زانو بود گریه میکردم حضور کسی را کنار خودم حس کردم سرمو بلند کردم هادی بود ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ هادی:حلما سادات -بله 😔😔 دستشو باز کرد حلقه ای ک پس فرستاده بودم کف دستش بود با بغض گفت: با من ازدواج میکنی؟ یهو دیدم صدای کف از این اونورمون میاد خخخخ داداشم اومد پیشمون با لبخند گفت: چون تو نامحرمی من حلقه دست خواهرم میکنم😊😊 اما فکر نکن تمومه هاااا وایستا رسما بیایی خواستگاری دارم برات اشک خواهرمنو درمیاری همه زدن زیر خنده فرزانه :هورا هورا مامانم با بابایی آشتی کرد 👏👏👏👏👏👏 ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ محمد:بچه ها ساکت برید بخوابید تا نیومدن پرتمون کنن بیرون تا صبح خوابم نبرد🙊 به حلقه تو دستم نگاه میکردم چه جای قشنگی برای هم شدیم 😍🙈 صبح به سمت اندیمشک حرکت کردیم یه توقف نیم ساعته و زیارت کوتاه شهدا شب ساعت ۲-۳رسیدیم تهران منو محمد رفتیم خونه عمواینا چون عمو نبود صبح تا ۱۱-۱۲خواب بودم ساعت ۱۲بود که زیر نوازشهای شیرین زن عمو بیدارشدم -سلام مامان گلم زن عمو:سلام دختر نازم پاشو عزیزدلم صبحانه بخور باید بری خونه خودتون -اوووم چرا ؟🙄🙄 زن عمو:مامانت زنگ زد گفت مادرهادی زنگ زده شب میان خونتون پاشو صبحانه بهت بدم -مامان شما و عمو و داداش مگه نمیاید؟ زن عمو:چرا دخترقشنگم -خب پس صبحونه بخوریم باهم بریم زن عمو:باشه عزیزدلم -إه محمد کجاس زن عمو:رفت سرکار صبحونه خوردیم‌ به سمت خونه ما راه افتادیم سرراه زن عمو برام یه تونیک خییییییلی ناز خرید تا بالای زانو بود آستین های افتاده سه ربع وسط کمرش یه کمربند خوشگل داشت یه ساق سفیدم خریدم باهاش رسیدیم خونه خونه را مرتب کردیم زن عمو:حلما برو یکم بخواب شب سرحال باشی عصر بیدارت میکنیم مامان:آره برو عزیزم تا ساعت ۷ خوابیدم هفت پا شدم حاضر شدم تا هشت به ترتیب بابا،عمو ،محمد و فرزانه اومدن ساعت ۸بود که صدای زنگ در به صدا دراومد ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662