eitaa logo
داستان
68 دنبال‌کننده
36 عکس
7 ویدیو
0 فایل
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. 💠🌸💠 🔴چرا گاهی دچار گرفتاری و مشکلات سخت می شویم؟ ✨استاد فاطمی نیا از شخصی نقل می کردند: ✳️ من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بسیار مهم می آمد و ما در آنجا قرار می دادیم، یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید، 💠چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است، هر چه گشتم پیدا نشد. 🔴در آن گیر و دار که کاملا ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند چون شما مسئول پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی سنگین مانند حبس ابد در مورد شما اجرا می شود. ✳️از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی دادند که انجام بده، همان توسل را انجام دادم. ⚡️روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم، ☘دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است، حل می شود. ♻️بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات به طرف ایشان دویدم و گفتم: آقا جان به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود. 🌼 پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمیکشی؟؟ 💥 چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، ❌انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود. 💠بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. وقتی در زدم، خواهرم همراه چند فرزند رنج دیده اش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور شده بعد از چهار سال آمده ای؟! 💥گفتم: خواهر از من راضی باش و بچه هایت را از من راضی کن، ✅رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم، فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است... ✅این پیر مرد عرق چین به سر، کسی نبود جز عارف بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط... 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 📒با اقتباس و ویراست از کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی،سید علی مهدوی ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ماجرای یک ناجی🤲) ازفرط خستگی روی نیمکت دادگـاه نشستم و با نا امیدی به افرادی که از مقابل چشمانم عبورمی کردند خیره شدم وبه فکر فرو رفتم..😞 ازصبح تا به حال از این اتاق به آن اتاق پاس داده میشدم اما دریغ از راه افتادن کارم..😢 اشک در چشمانم حلقه زد🥺 دلم برای فرزندم..جگرگوشه ام ..خیلی تنگ شده بود💔 پدرنامردش همراه فرزندم غیبش زده بود و من نمی دانستم کجاهستند و چگونه پیدایشان کنم😭 هرجاشکایت کردم کسی به فریادم نرسید🤫 همیشه در جوابم میگفتند:_پدرش هست حق سرپرستی دارد..دزدکه نیست خانم😏 اشکانم جاری شد🥲 پس من چه میشوم؟!مگر من مادرش نیسم؟!🙃 من هم ازشیره وجودم برای فرزندم گذاشته ام🤕 درهمین افکار به سر میبردم که بادیدن فردی که لحظه به لحظه بیشتردرحال نزدیک شدن به من بود از جایم برخاستم🤭 ازعدالت و جوان مردی اش تعریف ها شنیده بودم🙂 حتما خدا صدایم راشنیده که او را برای کمک به من فرستاده است🤲🙏 جلوی راهش را گرفتم و ملتمسانه گفتم:_حاج آقا خواهش میکنم کمکم کنید..فکرکنید من جای خواهرتان..یک سال ونیم هست که شوهرم بچمونو برداشته و رفته است..😓 رفتم آگاهی میگویند پدرشه..آدم ربایی که نکرده است..شما بفرمایید پس من کی هسم؟!من هم مادرشم..حق ملاقات دارم ..یعنی مادرحق نداره فرزندشوحداقل24ساعت ببینه؟!😫 با لحنی دلسوز جوابم را داد وگفت: _جای این آقا مشخصه؟🧐🤔 بابغض جواب دادم: _نه ولی مگه نمیشه یه آدمو پیدا کرد؟!خواهش میکنم به فریادم برسید😭 به نشانه مثبت سرتکان داد وگفت:چشم من براتون پیگیری میکنم🙏 سپس مرا به سمت اتاقی هدایت کردند وجلسه ای برگزار کردند ودر آنجا گفتند:_این خانم یک سال ونیم است که فرزندشو ندیده و این شوهری که چنین کرده است ظالم میباشد و این وظیفه ما یعنی دادگستری هست که رفع ظلم کند وبه جای آگاهی وارد عمل شود واین مرد راهرکجا که هست پیدا کرده و اجازه ندهداین گونه به این خانم و فرزندش ظلم شود یادتان باشد برادران ذکر ما برای نزدیک شدن به خدا همین رفع کردن ظلم ازسر بنده های خداست☺️ باشنیدن این حرف ها تبسمی بر لبانم پدیدارشد🙂 هنوزهم مردانگی وجود داشت😇 هنوزهم افرادی پیدا می شوند که درهرجایگاهی باشندصدای افراد ظلم دیده ای مثل من را میشنوند وبه فریادشان میرسند🥲 آن فردکه دست مرا گرفت کسی نبود جز آیت الله سیدابراهیم رئیسی یابهتراست بگویم سیدمحرومان💚 حسن ختام از امام صادق (ع) نقل شده است: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُعِينُ مُؤْمِناً مَظْلُوماً إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ مِنْ صِيَامِ شَهْرٍ وَ اعْتِكَافِهِ فِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَنْصُرُ أَخَاهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ إِلَّا نَصَرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَه؛ هيچ مومنى، مومن ستمديده‌اى را يارى نمى‌رساند، مگر اينكه عمل او، برتر از يك ماه روزه و اعتكاف در مسجدالحرام باشد و هيچ مومنى نيست كه بتواند برادر خود را يارى رساند و ياري‌اش دهد، مگر اينكه خداوند در دنيا و آخرت او را يارى كند.» 🌸خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنودباشی وما رستگار🌸 پایان برگرفته از داستان واقعی کمک کردن آقای رئیسی به مادری ستم دیده ــــــــــــــــــــــــ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🎆 --» قصه های قرآنــی «-- 🎆 --» عکس نوشته های‌ قرآنی «-- 🎆 --» تفسیر روزانه «-- ‌‌ 🎆--» تلاوت‌های‌ دلنشین «-- 💫 دعا و ذکرهای روزانه💫 💫ختم هفتگی قرآن💫 با ما همراه باشین👇👇 در گروه ✅ «قــــــرآن و دعا» ✅ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ┊❴ اسماء الحسنی ❵┊ ┊الرَّحمٰنُ الرَّحیٖمُ ٱلْمَلِکُ ٱلْقُدُوسُ السَّلٰامُ ٱلْمُؤمِنُ ٱلْمُهَیمِنُ ٱلْعَزیٖزُ ٱلْجَبّٰارُ ٱلْمُتَکَبِّرُ ┊ ٱلْخٰالِقُ ٱلْبٰارِئُ ٱلْمُصَّوِرُ ٱلْغَفّٰارُ ٱلْقَهّٰارُ ٱلْوَهّٰابُ الرَّزّٰاقُ ٱلْفَتٰاحُ ٱلْعَلیٖمُ ٱلْقٰابِضُ ┊ ٱلْبٰاسِطُ ٱلْخٰافِضُ الرّٰافِعُ ٱلْمُعِزُ ٱلْمُذِلُ السَّمیٖعُ ٱلْبَصیٖرُ ٱلْحَکَمُ ٱلْعَدلُ ٱلْلَطیٖفُ ┊ ٱلْخَبیٖرُ ٱلْحَلیٖمُ ٱلْعَظیٖمُ ٱلْغَفُورُ الشَّکُورُ ٱلْعٰالیُٖ ٱلْکَبیٖرُ ٱلْحَفیٖظُ ٱلْمُقیٖتُ ٱلْحَسیٖبُ ┊ٱلْجَلیٖلُ ٱلْکَریٖمُ الرَّقیٖبُ ٱلْمُجیٖبُ ٱلْوٰاسِعُ ٱلْحَکیٖمُ ٱلْوَدُودُ ٱلْمَجیٖدُ ٱلْبٰاعِثُ الشَّهیٖدُ ┊ ٱلْحَقُّ ٱلْوَکیٖلُ ٱلْقَویُٖ ٱلْمَتیٖنُ ٱلْوَلیُٖ ٱلْحَمیٖدُ ٱلْمُحصیُٖ ٱلْمُبدِئُ ٱلْمُعیٖدُ ٱلْمُحیٖیُٖ ┊ ٱلْمُمیٖتُ ٱلْحَیُّ ٱلْقَیُّومُ ٱلْوٰاجِدُ ٱلْمٰاجِدُ ٱلْوٰاحِدُ ٱلْاَحَدُ الصَّمَدُ ٱلْقٰادِرُ ٱلْمُقتَدِرُ ┊ ٱلْمُقَدَّمُ ٱلْمُؤَخَرُ ٱلْاَوَّلُ ٱلْآخِرُ الظّٰاهِرُ ٱلْبٰاطِنُ ٱلْوٰالیُ ٱلْمُتَعٰالیُٖ البَّرُ التَّوٰابُ ┊ ٱلْمُنتَقِمُ ٱلْعَفوُّ الرَّئُوفُ مٰالِک‌ِٱلْمُلکُ ذُوٱلْجلٰال‌ِوٱلْاکرٰام ٱلْمُقسِطُ ٱلْجٰامِعُ ٱلْغَنیُٖ ٱلْمُغنیُٖ ٱلْمٰانِعُ ┊الضّٰارُ النّٰافِعُ النُّورُ ٱلْهٰادیُٖ ٱلْبَدیٖعُ ٱلْبٰاقیُٖ ٱلْوٰارِثُ الرَّشیٖدُ الصَّبُورُ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 داستانهای علما (میزان تاثیر مصاحبت با عالم) از بعضی اکابر افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث می‏ فرمود که : مرحوم شیخ جعفر کبیر وارد قزوین شد و در منزل شهید ثالث حاج ملا محمد صالح منزل کرد. پس شب هر یک در گوشه‏ ای خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون مقداری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر مرا صدا می ‏کند که برخیز و نماز شب را بخوان. عرض کردم: بلی بر می‏ خیزم.شیخ از من رد شد و من دیگر بار خوابیدم. ناگاه بر اثر شنیدن صداهائی متاثر کننده از خواب جستم. از پی آواز روانه شدم، چون نزدیک رسیدم دیدم که جناب شیخ با نهایت تضرع و بی قراری به مناجات و گریه اشتغال دارد. پس صدای آن جناب چنان تاثیر در من کرد که از آن شب تا به حالا که بیست و پنج سال می ‏گذرد، هر شب بر می ‏خیزم و به مناجات باقاضی الحاجات اشتغال دارم. (قصص العلماء،ص173.) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتب و تالیفات شهید آیت الله دکتر رئیسی تقریرات فقه وقف 👈اینجا تعارض اصل و ظاهر در فقه و قانون👈اینجا قواعد فقه (بخش عبادی)👈اینجا قواعد فقه(بخش اقتصادی)👈اینجا قواعد فقه(بخش قضائی)👈اینجا ✔️دانلود زندگینامه 👈دانلود ویژه نامه ارتحال👈دانلود دسترسی به اقدامات و فعالیت ها و داستان ها👈اینجا 📲 در ثواب نشر این لیست شما هم سهیم باشید 🔮دانلود نرم افزار باز کردن کتاب ها ا•┈┈••••✾•▪️•✾•••┈┈•ا کتب دینی،کتابخانه علوم اسلامی در بستر ایتا 👈 عضو شوید @KotobeDini
📓دوست و دشمن انوشیروان نویسنده ای به نام جمیل داشت که باهوش ولی نابینا بود. هنگامی که امام علی (علیه السلام) وارد نهروان شد ، از جمیل پرسید ای جمیل، سزاوار است انسان چگونه باشد؟ جمیل گفت باید دوستش کم و دشمنش زیاد باشد، چون وقتی دشمن زیاد شد انسان مواظب رفتار و گفتارش است که مبادا به لغزش افتاده و دشمن سوء استفاده کند و در نتیجه از لغزش ها در امان خواهد ماند. امیر مؤمنان گفتار او را تصدیق کرد. 📚منبع: بحارالانوار، جلد 34، صفحه 345 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚مرد ذاکـــر و ابلیس مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است . اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است. (برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🎆 --» قصه های قرآنــی «-- 🎆 --» عکس نوشته های‌ قرآنی «-- 🎆 --» تفسیر روزانه «-- ‌‌ 🎆--» تلاوت‌های‌ دلنشین «-- 💫 دعا و ذکرهای روزانه💫 💫ختم هفتگی قرآن💫 با ما همراه باشین👇👇 در گروه ✅ «قــــــرآن و دعا» ✅ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرسنجی بزرگ و مهم به نظر شما کدام گزینه میتواند ، بهترین گزینه برای ادامه راه در مقام ریاست جمهوری باشد؟ روی لینک زیر ضربه بزنید و رای دهید👇 https://EitaaBot.ir/poll/r9o2wf https://EitaaBot.ir/poll/r9o2wf برای نتایج بهتر منتشر کنید
. ⭕️ تا مطمئن نشدیم همانطور که نباید از دیگران بد بگوییم، نباید تعریف کنیم!!! یکی از اساتید حوزوی و از اساتید اخلاق حکایت جالبی نقل می‌کردند: مدتها قبل یک کتاب در موضوعات اجتماعی به دستم رسید که در بعضی مسائل مشکل مرا حل میکرد. کتاب نسبتاً جالبی بود اما برخی موارد داشت که با آموزه های دینی سازگار نبود. من برای شاگردانم این کتاب را شرح کردم و چندین جلسه در مورد این کتاب حرف زدم. دوستان حاضر در جلسه نیز خیلی از سخنان ما استفاده کردند. یکی از جلسات بود که گفتم: اینکه از خواندن این کتاب اینقدر لذت می‌برید و مطالب جدید کشف میکنید به خاطر اخلاص نویسنده این کتاب است، و کمی در این زمینه حرف زدم. بعد توصیه کردم این کتاب را تهیه کرده و مطالعه کنند. شاگردان من هم عمل کردند. همان شب احساس گرفتگی شدیدی پیدا کردم، برخلاف بقیه شبها حال معنوی خوبی نداشتم. خیلی به خداوند تضرع کردم که این مشکل را برطرف نماید. بدتر از همه اینکه نمی دانستم این گرفتگی به چه علت ایجاد شده، من که امروز خیلی بیش از قبل مراقب اعمالم بودم. نیمه های شب به خواب رفتم. در عالم رویا مشاهده کردم که وارد حرم امام رضا (ع) شدم. بلافاصله دیدم که حضرت رضا (ع) در حرم حضور دارند. به سمت ایشان رفتم تا بلکه بتوانم عرض ارادت کرده و با حضرت صحبت کنم؛ سلام کردم اما حضرت روی خود را برگرداند! با تعجب گفتم: مولای من؛ من از ارادتمندان شما هستم. حضرت فرمودند: «چرا مطلبی که نمیدانی بیان میکنی؟ چرا وقتی اینگونه نیست در مورد اخلاص نویسنده کتاب حرف زدی!» 📕کتاب تقاص ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹داستان آموزنده🌹. روزی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند : هنگامی که روز قیامت شود خداوند برای جمعی از امتم پر و بال عنایت فرماید كه از قبرهای خود تا بهشت پرواز كنند ، در بهشت حركت كنند و هر طور بخواهند متنعم خواهند بود. فرشتگان به آنان می‌گویند : شما حساب دیده‌اید؟! جواب دهند : نه. فرشتگان گویند: از صراط گذشته اید‌؟ گویند : ما صراط ندیدیم! فرشتگان گویند : جهنم دیده اید؟ جواب دهند : چیزی ندیدیم! پس فرشتگان به آنان گویند: شما را سوگند میدهیم به خدا که بگویید اعمال شما در دنیا چه بوده (که اینگونه پاداش یافته‌اید) ؟ آنان گویند: ما در دنیا دو صفت را دارا بودیم : 1- در خلوت حیا میكردیم كه گناه خدا را کنیم؛ 2- و قانع و خشنود بودیم به كم از آنچه خدا قسمت ما نموده بود؛ ملائكه گویند: این مقام حق شما است. ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینکدونی جناب سید🍀 https://eitaa.com/joinchat/1427767477Cf5edfc07ff
لینکدونی جناب سید🍀 https://eitaa.com/joinchat/1427767477Cf5edfc07ff
"پادشاه و پیرزن جاهل" روزی باز پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد. پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت. سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره!  تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟ مهر جاهل را چنین دان ای رفیق کژ رود جاهل همیشه در طریق پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد. با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند. هست دنیا جاهل و جاهل پرست عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD