مداحی آنلاین - جوان چاه کن و دختر زیبا - استاد مومنی.mp3
2.81M
♨️جوان چاه کن و دختر زیبا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #مومنی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#کلام_بزرگان🌱
📒حڪایتی از شیـخ رجبـعلی خیـاط
✍یڪی از شـاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیـخ ، ایشان را در خـواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟ گفت : فلانی من ضرر ڪردم با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟
فـرمود : زیرا خیلی از بلاها ڪه بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفـع میڪردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می ڪنند ، در اینجا چه پاداشی می دهنـد !
📚 کرامات معنوی : ص ۷۲
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#صبح یعنی ...
تپشِ قلبِ زمان💗
درهوسِ دیدنِ تـ😍ـو
کہ #بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود🌺
سلام آرزویِ زمین و زمان
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🍃حجة الاسلام دکتر سید محمد حسین قزوینی فرمود :
من شنیده بودم که مرحوم آیة الله کشمیری یک مراتبی از کمالات را طی کرده و گذشته و آینده را ، خیلی راحت برای مردم بیان می کند . ایشان که از نجف به قم آمده بودند ، من در سال 1361 توسط یکی از علمای بزرگ قم ، وقت گرفتم که خدمتشان برسم . موقعی که داشتم منزل این بزرگوار می رفتم ، یکی از بنده زاده ها اصرار می کرد که من هم بیایم . گفتم : پسرم برگرد ! اینجا که من می روم جای بچه نیست . دیدم هِی اصرار می کند ، یک داد بر سرش زدم ، گفتم : برگرد و سوار ماشین شدم و به منزل ایشان واقع در کوچۀ آبشار که تا خانۀ استاد ، 5 دقیقه فاصله بود رفتم . وارد منزل این بزرگوار که شدم ، گفتم : سلام علیکم ، ایشان اولین جمله اش به من این بود ، علیکم السلام ، بچه چه گناهی کرده که بر سرش داد می کشی !! دیدم همان لحظۀ اول ، یک برق 2000 وات ما را گرفت . بنده آنجا نشستم و ایشان شروع کرد به گفتن : آقا شما این کار را می کنید ، آن کار را می کنید ، شغلتان این هست ، این کارت درست هست و این کارت درست نیست . بعد آینده برایت اینطوری می شود . من دیدم گویا این مرد 20 سال ، 30 سال کنار من بوده است . حتی یک چیزی را از نیّت من خبر داد ؛ والله ، بالله غیر از خودم احدی خبر نداشت . بعدها هم به منزل ایشان می رفتیم و می نشستیم . این قضایا گفتنی ، شنیدنی و آموزش دادنی نیست بلکه رفتنی و از نزدیک دیدنی است . آن چیزهایی که ایشان نسبت به آیندۀ خود بنده گفته ، موارد متعددی است که اگر 50 مورد گفته ، 40 مورد آن را تا امروز دیده ام . یعنی تمام دنیا بیاید بگوید : این نادرسته ، می گویم : نه خودت نادرستی ؛ این چیزی بود که بنده ، خودم از ایشان دیدم و کاری به هیچ واسطه ای ندارم .
#کشمیری
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🎀زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟"
🪴داوود فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟"
.
🎀زن گفت: "من پیرزنی هستم که سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مىبردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرندهاى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم."
.
🛎هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه حضرت داوود را زدند.
🪴حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد.
🪙ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید."
🪴حضرت داوود از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟"
🪙گفتند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست؛ کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم.
🧣ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم.
🌤به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم.
💫ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آوردهایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى.
.
🪴حضرت داوود رو به سمت زن کرد و فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟
🪙سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴عاقبت طمع و گدایی،در عین بی نیاز بودن!
اسماعيل بن احمد مي گويد: سر راه امام حسن عسكري (علیه السلام) نشستم، وقتي كه از نزديك عبور مي كرد،از فقر خود شكايت كردم و در خواست كمك نمودم! گفتم: به خدا يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم!آن حضرت علیه السلام فرموند: به اسم خدا،سوگند دروغ مي خوري... چون تو 200 درهم زير خاك پنهان كرده اي. سپس به غلامش فرموند: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به من داد.سپس امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموند: اين را بدان كه هرگاه احتياج بسياري به آن دينارهائي كه در زير خاك نهاده اي پيدا كردي، از آنها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد: همان گونه كه امام حسن عسگری علیه السلام فرموده بودند، همانطور شد... زيرا 200 دينار در زير خاك پنهان نموده بودم، تا براي آينده ام پس انداز باشد. اما مدتي گذشت نياز شديد به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم، خاك را رد كردم ديدم پولها نيست.
معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.. چيزي از آن پولها به دستم نرسيد و طبق فرموده امام حسن علیه السلام در حالت شديد نياز از آن پولها محروم شدم.
📚اصول کافی،باب مايفصل به
دعوي المحق و المبطل حدیث14، ص509
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔥بلعم باعور
♦️بلعم باعورا از علما و اهل بصیرت دوران حضرت موسی(ع) بود که بر اثر خودسازی ایمان، آگاهی و پرهیزکاری و با تلاش بسیار به مقامی والا از نظر معنوی دست یافت و به چنان مرحله ای از تکامل معنوی رسیده بود که اسم اعظم الهی را می دانست و دعایش مستجاب بود.
محبت به دنیا و هواپرستی باعث شد تا او در خدمت فراعنه و طاغوت های زمان درآید و عالم دربار فرعون شود. فرعون، موسی(ع) و مومنان را تعقیب می کرد و آنان از دست فرعون گریختند، فرعون از بلعم خواست که موسی و یارانش را نفرین کند تا به دام او بیفتد و کار بلعم به جایی رسیده بود که حاضر شد، پیامبر خدا را نفرین کند. لذا بلعم به خواسته فرعون تن داد و بر الاغ خویش نشست تا برود و موسی را نفرین کند. اما الاغ از حرکت سر باز زد و به زبان در آمد و گفت: تو توقع داری که من تو را ببرم تا بر پیامبر خدا نفرین کنی؟ بلعم الاغ را آنقدر زد تا جان سپرد. در این هنگام اسم اعظم نیز از خاطرش رفت و دیگر نتوانست موسی(ع) و یارانش را نفرین کند. قرآن به داستان بلعم باعورا اشاره کرده و می فرماید: " و اگر میخواستیم، (مقام) او(بلعم) را با این آیات(و علوم و دانشها) بالا می بردیم ولی او به پستی گرایید و از هوای نفس خویش پیروی کرد... " (سوره اعراف، آیه 176) آری؛ دلبستگی به دنیا و هوا پرستی می تواند انسان را از اوج و قله های کمال، معنویت و انسانیت به پستی و ذلت کشاند. امام صادق(ع) می فرماید: سر منشا هر خطا و معصیت دلبستگی به دنیاست.
(خصال صدوق،ص20)
•┈
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🔴 دزدی که توبه کرد
✍️دزدى به خانه شیخی آمد. در خانه او چیز قابل توجهى براى سرقت نیافت.
خواست با دست خالى از خانه بیرون رود. بزرگوارى و عطوفت شیخ مانع شد که دزد با دست خالى از خانه بیرون رود، ندا داد اى دزد، راضى نیستم با دست خالى از خانه ام بیرون روى.
سطلی از آب چاه برگیر و غسل #توبه کن، سپس #وضو بساز و مشغول #نماز و توبه و #استغفار شو، شاید وسیله اى فراهم گردد که با دست خالى از خانه من نروى. چون افق روشن صبح دمید، بزرگى صد اشرفى به عنوان هدیه نزد شیخ آورد.
شیخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت این پاداش ظاهرى یک شب #عبادت و #اخلاص توست.
🔺دزد را حالتى دست داد که از همه #گناهان توبه کرد و روى به #خدا کرد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴خداوند در همه جا همراه توست!
🔸 حضرت امیر عليه السلام وارد بازار شدند. با مردی روبه رو شدند که پشتش به حضرت بود و داشت با کسی صحبت می کرد و می گفت: قسم به خدایی که پشت حجاب های هفتگانه و بالای آسمانهاست!
حضرت امیر (ع) دستی بر شانه او زدند و فرمودند: چه کسی در پس هفت حجاب است؟ او گفت: خداوند یا امیر المؤمنین حضرت فرمود:
اشتباه کردی.
هیچ حجاب و پرده ای میان خدا و بندگانش نیست؛ چون خلقش هر کجا باشند او
با آنان است.
غائب نبوده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
آن فرد پرسید: کفارۂ اشتباه من چیست؟
چگونه جبران کنم؟ حضرت فرمود:
اینکهبدانی خداوند همراه
توسـت، هر جـا کـه باشـی.
بله، همراه اول و آخر ما خداست. با او کسی تنها نیست. اگر این دید و باور را داشته باشیم، دیگر خلوتی نداریم و همه جا او را حاضر می دانیم و از
گناه حیا می کنیم.
📚 کتاب بهشت و جهنم، استاد عالی
#داستانک📚
استادی میخواست دو شاگرد
قدیمش را امتحان کند؛ به اولی گفت:
فلانی تو قبلا خیلی خوب بودی
الان اوضاعت چگونه است؟
شاگرد گفت: استاد الان هم همانی هستم
که بودم و عوض نشدهام.
استاد رو به شاگرد دوم گفت:
تو هم قبلا خیلی فوقالعاده بودی
حالا چگونهای؟
شاگرد دوم گفت:
استاد، نه الان چیزی هستیم و
نه قبلا چیزی بودهایم؛
شما همواره محبت داشتهاید.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند:
روزی در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله اینگونه دعا کردم:
"خدایا مرا محتاج احدی از مخلوقاتت نکن."
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "اینگونه نگو. زيرا هيچ كس نيست،
مگر آن كه به مردم نيازمند است"
گفتم: پس چه بگويم، اى پيامبر خدا؟
فرمود: بگو:
"اللّهُمَّ لا تُحوِجني إلى شِرارِ خَلقِكَ."
"خدايا! مرا نيازمندِ بدترینِ مخلوقاتت قرار مده! "
گفتم: اى پيامبر خدا! بدترین مخلوقات چه كسانى هستند؟
فرمود: كسانى كه هرگاه عطا کنند منّت میگذارند و هرگاه دریغ میکنند بد میگويند (و طعنه می زنند).
📚تنبيه الخواطر، ج 1، ص 39
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
داستان کوتاه
پاﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 10 ﺳﮓ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ
#
ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺳﺮﺯﺩ، ﺟﻠﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺳﮕﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻧﺪﮔﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ!!!
ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﺭﺍ ﺭﺃﯾﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ...
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ 10 ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﯿﺪ...
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺰ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ.
🔴ﻭﺯﯾﺮ ﭘﯿﺶ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻢ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﻣﯿﺒﺮﯼ!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﻭﺯﯾﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮓﻫﺎ! ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﻥ، ﺷﺴﺘﺸﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ...
ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ...
ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ.
ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﻤﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ!
ﻫﻤﻪ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻧﺪ!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﻫﺎ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻭﺯﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ،ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﯽ 10 ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ #ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﺪ...!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ.
🤔ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ #ﺧﻄﺎﯼ_ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯿﺪﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ببخشی.
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻓﮑﺮﮐﻨﯽ...
میدانم که ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪ...
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande