🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝#ماجرایهارونالرشید و#باغبانبرمکی
✍گفته اند که خاندان برمک خانداني ايراني بودند که در دربار عباسيان نفوذ فراوان داشتند و تعدادي از آنها وزراي خلفاي عباسي بودند.
جعفر برمکي حتي با هارون الرشيد دوستي فوق العاده نزديک داشت روزي که به باغي رفته بودند.
هارون هوس سيب کرد و به جعفر گفت برايم سيب بچين،
جعفر دور و بر را نگاه کرد و چيزي که بتواند زير پايش بگذارد و بالا برود پيدا نکرد.
🔹هارون گفت بيا پا روي شانه ي من بذار و بالا برو. جعفر اين کار را کرد و سيبي چيد و با هارون خوردند و خوششان آمد.
هارون به باغبان گفت براي پرورش اين باغ قشنگ از من چيزي بخواه باغبان که از برمکيان بود.
گفت قربان مي خواهم که دست خطي به من بدهيد که من از خاندان برمک نيستم!! همه تعجب کردند اما به هر حال هارون اين دستخط را به باغبان داد.
🔸بعدها هارون از نفوذ برمکيان در حکومتش خيلي ترسيد و بر اثر سعايت بعضي از آدمهاي حسود دستور قلع و قمع برمکيان را صادر کرد و همه ي آنها را کشتند؛
زماني که براي کشتن باغبان رفتند باغبان دستخط خليفه را نشان داد و گفت من برمکي نيستم.
اين مسئله به گوش هارون رسيد و از باغبان پرسيد چطور آن روز چنين چيزي را پيش بيني کردي و اين دستخط را از من گرفتي؟
🔹باغبان گفت :
من در اين باغ چيزهاي مفيدي ياد گرفته ام از جمله اين که مي بينم وقتي آبفشان را باز مي کنم قطرات آب رو به بالا مي روند و وقتي به اوج خودشان مي رسند سقوط مي کنند و به زمين ميفتند.
بنابراين وقتي ديدم جعفر پا روي شانه ي شما گذاشت، متوجه شدم که به نقطه ي اوجش رسيده و دير نيست که سقوط کند.
و وقتي هم چيزي سقوط مي کند هر چه بزرگتر باشد خسارت بيشتري وارد مي آورد
🔸و فهميدم که اگر جعفر سقوط کند ما را هم با خودش به نابودي مي کشاند.
بنابراين دستخط گرفتم که برمکي نيستم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande