eitaa logo
داستانهای آموزنده
14.3هزار دنبال‌کننده
377 عکس
105 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍گویند به طور ناشناس وارد نیشابور شد. به‌ دکان پینه‌دوزی رفت تا وصله‌ای بر پای‌افزارش (کفشش) زند. سر و صدایی از گوشه‌ی‌ بازار برخاست. پینه‌دوز کارش را رها کرد و مشتری را به‌انتظار گذاشت و به‌تماشای غوغا رفت...! 🔹ساعتی بعد باز آمد با لختی گوشت خونین بر سر درفش پینه‌دوزیش...! در پاسخ ناصرخسرو که پرسید، چه خبر بود؟ گفت: در مدرسه‌ی انتهای بازار، مُلحِدی فلان فلان شده پیدا شده که به ‌شعری از ناصرخسرو استناد کرده و گویا از مریدان ناصر خسرو بود. 🔸لذا علمای دین فتوای قتلش دادند و خلایق تکه‌ تکه‌اش کردند و هرکس به‌نیت کسب ثواب، زخمی زد و پاره‌ای از بدنش جدا کرد، دریغا که نصیب من همین قدر شد...!‼️ ناصر خسرو، که این را شنید، با عجله کفش را از دست پینه‌دوز قاپید و به‌ راه افتاد، 🔹در حالی که می‌گفت: برادر، کفشم را بده. من حاضر نیستم در شهری که نام ناصرخسرو ملعون در آن برده می شود، لحظه‌ای درنگ کنم...! "مخور صائب فریبِ فضل از عمامه‌ی زاهد که در گنبد ز بی‌مغزی صدا بسیار می‌پیچد" 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande