eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.1هزار دنبال‌کننده
453 عکس
156 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 📚 🔰 « نان و حلوا »در یکی از شهرها زنی بود بسیار حسود، همسایه ای داشت به نام "خواجه سلمان" که مردی ثروتمند و محترم بود. زن به خواجه حسادت می کرد، تلاش می کرد از دارایی ها و آبروی آن مرد شریف کم کند و نام نیک او را نیز از بین ببرد ولی موفق نمی شد. تا سرانجام کمر به کشتن او بست. 🔻روزی حلوایی پخت و در آن زهری ریخت . صبح وقتی خواجه خواست از خانه خارج شود زن حلوا را در نانی گذاشت و به خواجه داد و گفت "خیراتی" است... خواجه چون عجله داشت آن را نخورده به راه افتاد. و از شهر خارج شد و در راه به دو جوان بر خورد که خسته و گرسنه بودند. او نان و حلوا را به آن ها داد . 🔻آن دو حلوا را با خوشنودی از خواجه گرفتند و به محض خوردن مردند. خبر به حاکم شهر رسید. دستور داد خواجه را دستگیر کردند. هنگامی که از وی بازجویی کردند، و خواجه داستان را بازگو کرد زن را حاضر کردند. چون چشم زن به آن جنازه ها افتاد شیون سر داد و فریاد و فغان به راه انداخت. 🔻معلوم شد که آن دو جوان یکی فرزند و یکی برادر آن زن بودند. آن زن نیز از شدت تأثر و ناراحتی پس از دو روز مرد. 💎 امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‌السلام : در روایتی زیبا می فرماید : کسی که چاه بکند تا برادر دینی او در آن بیفتد اول از همه خودش در آن می افتد" به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande