eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.3هزار دنبال‌کننده
429 عکس
138 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشیدند. 🔹هر وقت پسرک از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌کردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس می‌گفت : نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. 🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت : خسته‌ام و خوابم مياد. برادرش گفت : الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌کنم، كه پسرک آرام و محكم گفت : 🔹خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. 🔸پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرک و عنوان آكادمیک و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. 🚨 را آزاد کن به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande