eitaa logo
داستانهای آموزنده
13.8هزار دنبال‌کننده
368 عکس
97 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌺🍃🌸 ✍روزي سلطان محمود به ديوانه خانه رفت، ديوانه اي زنجيري را ديد که بسيار مي خنديد. گفت : اي ديوانه! براي چه مي خندي؟ ديوانه گفت : به تو مي خندم که به پادشاهيت مغروري و از راه راست و ادب دور هستي! 🔸محمود گفت : هيچ آرزويي داري؟ گفت : مقداري دنبه خام مي خواهم که بخورم. سلطان محمود دستور داد تا پاره اي تُرُب آوردند و به او دادند. ديوانه تُرُب را مي خورد و سرش را تکان مي داد. 🔹محمود با تعجب پرسيد : براي چه سرت را تکان مي دهي؟ گفت : از زماني که پادشاه شده اي، از دنبه ها چربي رفته است! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande