eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.3هزار دنبال‌کننده
478 عکس
160 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی (ﺭﻫﺒﺮ ﺷﻮﺭﻭی ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﻟﯿﻦ) ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ نشه، ﮔﺮﻳﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ فیلمی ﺩﺭ یک ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺭﻓﺖ. 🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻓﻴﻠﻢ اصلی، یک ﻓﻴﻠﻢ ﺧﺒﺮی ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺑﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎی ﺧﻮﺩ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪن ﻭ ﺑﻪ اﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻧﺪ! 🔸ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍشک ﺩﺭ ﭼﺸﻢ و ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺮدی ﺷﺎﻧﻪﺍﺵ ﺭﺍ تکون ﺩﺍﺩ ﻭ ﺯﻳﺮ لبی ﮔﻔﺖ : 🔹ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻣﺮدک ﺍﺣﻤﻖ! ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ! ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ می ﺧﻮﺍی ﺳﺮﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺑﺪی...؟! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجراي اصغر آواره در همدان 📚حجةالاسلام سيد احمد دارستاني به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 📝داستاناصغر آواره ✍در قدیم یک فردی بود در همدان به نام اصغر‌ آواره. اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسی‌ها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرمی می‌کرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را می‌شناختند. چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می‌گفتند اصغر آواره! 🔹انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود می‌رفت تو اتوبوس برای مردم می‌زد و می‌خواند و شب‌ها می‌رفت در بهزیستی می‌خوابید تا اینجای داستان را داشته باشید! در آن زمان یک فرد متدین و مؤمن در همدان به نام حاج آقا عنایتی از دنیا می‌رود. 🔸وصیت‌کرده بود اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم اباعبدالله علیه‌السلام و از شاگردان خوب است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر آمدند برای تشیبع جنازه در باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت 🔹حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت: تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج ملاعلی همدانی فاتحه‌ای بخوانم و برگردم وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسال‌خانه می‌بردند. کنجکاو شد و به سمت آنها رفت. پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟ 🔸یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است تا اسم او را شنید فریادی از سر تأسف زد. و گریست مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند‌ و جویای اخبار و حال حاجی شدند. و پرسیدند‌چه شد که شما برای این فرد این طور ناله کردید؟! حاجی گفت: مردم این فرد را می‌شناسید؟ 🔹همه گفتند: نه! مگه کیه این؟ حاجی گفت: این همون اصغر آواره است مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود. شما از کجا می‌شناسیدش؟! و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی: گفت : سال‌ها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمان‌ها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر می‌رفت سوار اتوبوس که شدم دیدم وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد. 🔸ترسیدم و گفتم: یا حسین اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین می‌رود. اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمی‌ذارم شاد باشند. و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید چه کنم؟! 🔹خلاصه از خجالت سرم را به پائین انداختم اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود، که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟ 🔸گفت : من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها موسیقی ننواختم. خلاصه حرمت نگه داشت و رفت اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین علیه‌السلام برات جبران کنه حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره، 🔹و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه‌ای بشود برای این امر خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد. و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام داد و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند. این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد هر چقدر می‌شکنیم باز نمک می‌ریزد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد، در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟ دانش آموزان : آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟ معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟ دانش آموزان : ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ ایم. 🔹معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟ آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد. 🔸معلم بچه ها را به حیاط مدرسه برده و طرز کاشتن بوته‌های توت فرنگی را به دانش آموزان یاد میدهد و به آنها میگوید که امسال از شما امتحان ریاضی نخواهم گرفت. بجای آن به هر کدام از شما چهار بوته توت فرنگی میدهم که آنها را به خانه برده و کاشت آنها را همانطوری که یاد گرفته‌اید، به پدر و مادرتان یاد بدهید. وقتی که توت فرنگیها رسیدند آنها را توی بشقاب گذاشته و به مدرسه می‌آورید. 🔹برای هر ۱۰ عدد توت فرنگی یک نمره خواهید گرفت. وقتی میوه‌ ها رسیدند، بچه‌ها آنها را در بشقابی گذاشته و به مدرسه ‌آوردند. معلم میپرسد که مزه‌شان چطور بود؟ بچه ها میگویند که چون پای نمره در میان بود، اصلا از آنها نخورده ایم. معلم میخندد و میگوید همه شما نمره کامل را میگیرید، میتوانید بخورید. بچه‌ ها با ولعی شیرین توت فرنگیها را میخورند. 🔸بعد از دو سال از آن ماجرا، مردم آن روستایی که تا به آن زمان توت فرنگی ندیده بودند، در بازارهای محلیشان، توت فرنگی میفروشند. 🚨معلم بودن یعنی این... فقط روی تخته سیاه آموزش ضرب و تقسیم نیست. معلم بودن شاید از خود اثری برجا گذاشتن باشد. پس بیاییم در زندگی اثری از خود بجا بگذاریم. کاری کنیم بعد از مرگمان ما را بخاطر بیارند... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشگوی ایرانی که شهادت رئیسی و سید نصرالله را هم پیش بینی کرده بود ، از وقایع چند سال آینده میگوید. 🔹این پیش بینی نه تأیید می‌شود و نه رد می‌شود ولی این پیش بینی در خصوص انتقال قدرت از غرب به شرق و نابودی اسرائیل و نزديک شدن ایران عزیز به سمت قله بسیار نزدیک است. 🔹فقط به خاطر جالب بودن نظریاتش گذاشتم تایید یا رد نمی شود. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝 🔹برق از سرش پریدکنایه از اوج تعجب و متحیر شدن از کار یا سخنی است که انتظار آن را نداشته باشند. معمولا این مَثل را زمانی به کار می‌بریم که با قیمت بالای کالا یا خدماتی مواجه و شوکه شویم. 🔹️کلا این ضرب‌المثل توصیفی است؛ یعنی اگر بخواهند چهره و حالت شگفت زده شده افراد را بصورت اغراق‌آمیز توصیف و بیان کنند از این اصطلاح استفاده می‌کنند. بدین معنی که شدت ماجرا بسیار زیاد بوده که این چنین شخص را مات و مبهوت کرده است! 🔸اصطلاح دیگری نیز نزدیک به این اصطلاح وجود دارد با این عنوان ”برق از چشمش پرید”. این مَثل را بیشتر وقتی کسی ضربه‌ی جسمی سخت و شوکه‌کننده دریافت کند به کار می‌برند. برای مثال زدن ضربه در حین مرافعه و دعوا. یا توپی که در حین ورزش محکم به صورت ورزشکار برخورد کند و موارد مشابه. 💥 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝داستان بسیار زیبای زید نساج و دختر راه نجف و فریادرسی امیرالمؤمنین علی علیه السلام 📚حجت‌الاسلام والمسلمین مرحوم شیخ احمد کافی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝داستان بسیار جالب و آموزنده از یاور مظلومان :   ✍زید نساج می‏ گوید:  در کوفه ساکن بودم و همسایه‏ ای داشتم که روزهای جمعه جایی می‏ رفت و من نمی‏ دانستم کجا می‏ رود، یک روز به او گفتم، روزهای جمعه کجا می‏روی؟ گفت: من به نجف برای زیارت علی(ع)می‏روم. گفتم: این هفته که خواستی بروی، مراهم با خود ببر، قبول کرد  من روز جمعه داخل خانه معطل شدم ولی نیامد. بلند شدم به درخانه‏ اش رفتم و در زدم، عیالش عقب در آمد و گفت: کیه؟! 🔹به زنش گفتم: بنا بود آقا بیاد مرا خبر کند برویم نجف! گفت: لابد فراموش کرده است.  با خودم گفتم تنها می‏روم، آمدم رسیدم نزدیکی‏های مسجد حنّانه، نزدیکی این مسجد یک چاهی معروف است که این چاه، همان چاهی است که شب‏ها امام علی(ع)می‏ آمد و سرش را درون چاه کرده و درد دلش را به چاه می‏ گفت.  یک وقت دیدم همسایه ام لب این چاه ایستاده، سطل داخل چاه انداخته تا آب بکشد و غسل بکند.  🔸پشتش طرف من بود نگاه کردم دیدم یک زخمی روی شانه راستش است به اندازه یک وجب. تا رویش را برگرداند و دید من می‏ آیم و این زخم شانه‏ اش را دیدم خیلی ناراحت شد، رفتم سلامش کردم، فلانی بنا بود، مرا هم خبر کنی و منم بیایم؟! گفت: یادم رفت. گفتم : این زخم روی شانه‏ ات چیست؟! گفت چه کار داری، خیلی اصرارش کردم، گفت: تا زنده‏ ام به کسی نمی‏گوئی؟! گفتم: نه! 🔹گفت: فلانی! ما ده نفر بودیم و هر شب می‏ رفتیم سر راه مردم را می‏ گرفتیم و دزدی می‏ کردیم، و به عیش و عشرت گناه می پرداختیم . یک شب به خانه آمدم در میان خانه مست ولایعقل افتاده بودم، یک وقت عیالم شمشیرم را آورد و گفت: آی مرد فردا شب رفقای تو بخانه ما می‏ آیند، هیچی نداریم، بلند شو بُرو سر راه بگیر و چیزی پیدا کن و بیاور. گفت: من نصف شب حرکت کردم آمدم دم دروازه کوفه، نم نم باران هم می‏ آمد گاهی هم رعد و برق جستن می‏کرد، 🔸یک وقت برقی جستن کرد و وسط راه را نگاه کردم دیدم دو سیاهی می‏ آید، خوشحال شدم که دست خالی بر نمی‏ گردم. یک مقداری گذشت، برق دیگری جستن کرد این دو نفر نزدیکتر شده بود  دیدم زن هستند، گفتم: زور یک مرد به دو زن بهتر می‏ رسد اگر دو مرد بودند کارم مشکل‏ تر بود، نزدیکتر آمدند یک برق دیگر جستن کرد، 🔹نگاه کردم و دیدم یکی از آنها پیر و دیگری یک دختر جوان و بسیار زیبا، شیطان مرا وسوسه کرد، رفتم جلو، آنچه طلا و خلخال و نقره و لباس داشتند از اینها گرفتم تا خواستم دست خیانت طرف دختر دراز کنم یک وقت پیر زن به التماس افتاد و خودش را روی قدمهایم انداخت و گفت:  ای مرد: هر چه طلا و لباس زیور داشتیم بُردی ، ولی دست درازی به طرف این ناموس نکن!  🔸این دختر یتیمه است، مادر ندارد و فردا شب هم زفاف این دختر است و من خاله این دختر هستم. این دختر، امشب خیلی به من اصرار کرد و گفت خاله جان! من فردا شب به خانه شوهر می‏ روم و مشکل می‏دانم به این زودیها به من اجازه بدهند تا بروم قبر علی(ع)را زیارت کنم. امشب می‏ خواهم او را برای زیارت آن حضرت به نجف ببرم! 🔹هرچه از زیور آلات ما گرفتی مال تو باشد ولی آبروی این دختر نبر !   هر چه این پیره‏ زن التماس کرد، در من اثر نکرد و گفتم: فایده‏ ای ندارد. دیدم خیلی پافشاری می‏کند، یک شمشیر حواله پیر زن کردم، ترسید و بیچاره کنار رفت، خواستم دست خیانت و تجاوز به سمت آن دختر دراز کنم  یک وقت دیدم دختر رویش را به طرف حرم امیرالمؤمنین برگردانید و با دلشکسته صدا زد یا علی(ع) خَلِّصْنی ای علی(ع) خلاصم کن. 🔸یک دفعه صدای سُم اسب شنیدم تا نگاه کردم دیدم سواری کنار ما ایستاد و به من تندی کرد و صدا زد؛ ای بی‏حیا دست از این دختر بردار. از آن غروری که در من بود گفتم: اوّل خودت را از دست من خلاص کن بعد شفاعت این دختر را بکن ؛ تا این جسارت را کردم یک شمشیری حواله شانه من کرد، من بی‏ حال روی زمین افتادم ولی گوشهایم می‏ شنید که آقا به آن پیرزن و دختر می‏ فرماید: طلاها و لباسها و خلخالها را بردارید از همینجا برگردید، علی(ع) زیارت شما را قبول کرد. 🔹یک وقت دیدم پیره‏ زن صدا زد: ای آقا تو که جوانمردی کردی و ما را از دست این ظالم نجات دادی، محبّت دیگری هم به ما بنما، چند قدمی همراه باش تا کنار قبر علی(ع) که آرزوی زیارت آقا به دل این دختر نماند. یک وقت شنیدم آن آقا صدا زد آی زنها من امیرالمؤمنین علی هستم ، تا متوجه شدم که او امام علی بن ابیطالب (ع) است. از کار خود پشیمان شدم. فورا خودم را به پای حضرت علی(ع)انداختم. 🔸عرض کردم آقا من توبه کردم مرا ببخش حضرت فرمود: اگر واقعا توبه کرده باشی خدا می‏ پذیرد. عرض کرم: آقا این زخم خیلی مرا آزار می‏ دهد. آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد. زخم من خوب شد ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند. 📚کتاب امامت  نویسنده : شهید آیت الله دستغیب به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📔🤔 📝معنی اصطلاح گرگ‌ بالان دیده رو میدونین⁉️ ✍به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح اساسا نادرست است، زیرا همه‌ی گرگ ها باران دیده هستند و اتفاقا در روزهای زمستانی و بارانی بیشتر از لانه خارج می شوند و به شکار می پردازند. اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل تقریبا همه ی حیوانات است نه فقط گرگ ها. 🔸شکل درست این اصطلاح" گرگ بالان" دیده است و معنی "بالان"، دام و تله مخصوص گرگ است. گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا کرده است. افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشه های عاقلانه ازهمه ی دشواری ها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفته اند. 🔸عامه ی مردم چون معنی را نمی دانستند آن را به باران و بدین ترتیب اصطلاح را به " گرگ باران دیده " تبدیل کرده اند. 📕برگرفته از فرهنگ دهخدا ‌‌‎‌ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥معجزه امام صادق ع و تنور آتش 🔥وقتي يار امام صادق (ع) هارون مکی وارد تنور آتش شد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🔥 (ع) و 🔥وقتي يار امام صادق (ع) هارون مکی وارد تنور آتش شد. مأمون رَقِّی می گوید : ✍در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت: ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید. چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟ در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند! 🔸امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود: خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین! سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت : ای حنیفه تنور را آتش بزن! حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت. امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود : يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ! ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!  خراسانی گفت: سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد. امام(ع) به او فرمود : تو را از این کار معاف کردم. 🔹در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد. امام به هارون مکی فرمود: أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ! کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین! هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست! امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد. 🔸پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود : بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!! مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است. پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست. امام(ع) به مرد خراسانی فرمود: کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟ در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟ 🔹خراسانی گفت : به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود! سپس از آن امام صادق(ع) فرمود: أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم. ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱) 📚منابع : ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande