eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.3هزار دنبال‌کننده
478 عکس
160 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند. «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 🚨 مردى خدمت امام‌ زين‌العابدين عليه السّلام رسيد و از حال خود شكايت نمود. امام عليه السّلام فرمود : بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از يكى آنها پند و عبرت نميگيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و گرفتاريهاى آن برايش ساده مى‌شود.مصيبت اول روزى است كه از عمر او كم مى شود، اگر زيان و نقصانى در مالش پيدا شود غمگين ميگردد. با اينكه پول ممكن است بازگردد ولى عمر قابل برگشت نيست. مصيبت دوم روزى خود را در آن روز گرفته اگر حلال باشد بايد حساب آن پس بدهد و اگر حرام باشد بر آن كيفر مى‌شود.مصيبت سوم بزرگتر از اين است عرض كرد چيست‌؟ فرمود : هر روز را كه بشام ميرساند يك قدم نزديك به آخرت شده نميداند به جانب بهشت ميرود يا بطرف جهنم. 📚بحار الأنوار ج۷۵ ص۱۶۰ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. 🔺غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند. 🔺غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید : تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟ غلام گفت : من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد. اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد. تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار، به من از عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است. 🔺من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند می‌بخشند. من غنی بودم، ولی در خود احساس غنی بودن نمی‌کردم. و تو فقیری ولی احساس غنی بودن می‌کنی. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 🚨ده توصیه امام رضا علیه السلام به اباصلت برای آخر 📚به کارهایی بپرداز که به تو مربوط است. اموری را که به تو مربوط نیست رها کنزیاد دعا کنفراوان استغفار کنقرآن بسیار تلاوت کناز گناهانت به درگاه خداوند توبه کن تا وقتی ماه رمضان می آید خالص برای خدا باشی. ❺ هر قرض و بدهی داری، بپردازهر کینه ای از مؤمنی در دلت داری بیرون بریزو هر گناهی که به آن مبتلایی را ترک کنتقوای الهی را رعایت کندر پیدا و پنهان زندگی ات به خداوند توکل کن و [بدان که] هر که به خداوند توکل کند؛ خدا برای او کافی است...در باقی مانده ی این ماه، این جمله را فراوان بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِی مِنْهُ 🤲خدایا اگر ما را در این روزهایی که از شعبان رفت نیامرزیده ای، پس ما را در روزهای باقی مانده ی آن بیامرز. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
‌🌸🍃🌺🍃 📚 گویند : روزی ابلیس‌ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی‌کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می‌دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل‌ شیر را بر زمین ریخت. 🔹پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند : ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! 🔸ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالی که نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می شنوند، سخن چینی است. مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند. آتش اختلاف را بر می‌افروزد. خویشاوندی را بر هم می‌زند. دوستی و صفا صمیمیت را از بین می‌برد. کینه و دشمنی می‌آورد. طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند. دل‌ها را می‌شکند. 🔹بعدا کسی که اینکار را کرده، فکر می‌کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش ! ! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 🔍... 🌸مردان باید به آراستگی خود اهمیّت دهند.حسن بن جهم مي‌گويد: امام كاظم عليه السلام را ديدم كه محاسنش را رنگ كرده بود. و بسيار آراسته به نظر مي‌رسيد. پرسيدم: « فدايت شوم! چرا محاسنت را رنگ كرده اي؟! » فرمود : آري! آراستگي و آمادگي مرد، موجب تأكيد بر حفظ عفت زن مي‌شود. 🌸همانا برخي از زن‌ها به خاطر اينكه شوهرانشان به مسأله نظافت و آرايش بي اعتنا هستند، از مرز عفت خارج مي‌گردند. سپس فرمود: آيا دوست داري كه همسرت را آن گونه بنگري كه او تو را آنگونه (ژوليده و نامرتب) بنگرد؟ گفتم : معلوم است كه نه! فرمود: زن نيز دوست ندارد، مرد را ژوليده بنگرد. 🌸سپس افزود: مِن اخلاق الانبياء؛ التنظّف و التطيّب و حلق الشعر. از اخلاق پيامبران، پاكيزگي و خوشبويي و زدودن موهاي اضافي بدن است. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
بعضی از آدم‌ها ترجمه‌شده‌اند بعضی از آدم‌ها فتوکپی آدم‌های دیگرند بعضی از آدم‌ها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند. بعضی از آدم‌ها فقط جدول و سرگرمی دارند. بعضی از آدم‌ها خط‌خوردگی دارند. بعضی از آدم‌ها را چندبار باید بخوانیم تا معنی آن‌ها را بفهمیم.و بعضی از آدم‌ها را باید نخوانده کنار بگذاریم... از روی بعضی از آدم‌ها باید مشق نوشت از روی بعضی‌ها جریمه! 📚« قیصر امین‌پور » به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚 🔹 آنقدر شور بود که خان هم فهمید ✍هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها زیاده‌روی کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود. زمانی هر روستایی خانی داشت. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند. 🔺یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که آشپز می‌پخت بدبو، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و آشپز نیز به کار خود ادامه می‌داد. 🔺یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. آشپز ابتدا تصمیم گرفت که سنگ نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد. وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند. 🔺خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟ آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحيم🌸 ✍چهار چیز نیک هستند اما چهار چیز از آنها نیکوترند : 🔻شرم و حیا برای مردان، نیک است؛ اما شرم و حیا برای زن ، نیکوتر است. 🔻اجرای عدالت بوسیله هرکسی نیک است؛ اما بوسیله امراء، نیک تر است. 🔻توبه ی پیر، نیک است؛ اما توبه جوان، نیک تراست. 🔻سخاوت ثروتمندان، نیک است؛ اما سخاوت فقراء، نیک تر است.چهار چیز زشت هستند، اما چهار چیز از آنها زشت ترند : 🔻گناه و عُصیان زشت است؛ اما گناه و عصیان پیر، زشت تر است. 🔻اشتغال به کارهای دنیایی(محبت دنیا و فراموشی آخرت) برای نادان زشت است؛ اما برای علماء و طالب علم زشت تر است. 🔻سستی در عبادت برای مردم زشت است؛ اما برای علماء و دانشمندان علم زشت تر است. 🔻تکبر برای هرانسانی زشت است امابرای مسلمان زشتر به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚 چقدر زیبا گفت : ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ... ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ... یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی... یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩی... یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی... یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ... ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ... ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ... ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ... ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ... ﭼﻪ زشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ... ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ... ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين... چه سـفلی ها شـود علیا...ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
آقا رسول الله صلی الله علیه و آله: ‌ 🔻بدترين مردم، بدگمان ها هستند 🔻و بدترين بدگمانان، تجسس كنندگانند 🔻و بدترين تجسس كنندگان، بازگو كنندگانند 🔻و بدترين بازگو كنندگان، فحّاشان و پرده درانند. ‌ 📚 مستدرك الوسائل، ج 9، ص 147 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📌 📚 عبدالرحمن بن سيابه كوفى ، جوانى نورس بود كه پدرش از دنيا رفت . مرگ پدر از يك طرف ، فقر و بيكارى از طرف ديگر، روح حساس او را رنج مى داد. روزى در خانه نشسته بود كه كسى در خانه را زد. يكى از دوستان پدرش بود. به او تسليت گفت و دلدارى داد. سپس پرسيد: آيا از پدرت سرمايه اى باقى مانده است ؟ نه . اين هزار درهم را بگير، اما بكوش كه اينها را سرمايه كنى و از منافع آنها خرج كنى . اين را گفت و از دم در برگشت و رفت . 🔻عبدالرحمن خوشحال و خرم پيش مادرش رفت و كيسه پول را به او نشان داد و جريان را نقل كرد. طبق توصيه دوست پدرش به فكر كاسبى افتاد. نگذاشت به فردا بكشد. تا شب آن پول را تبديل به كالا كرد. دكانى براى خود در نظر گرفت و مشغول كار وكسب شد. طولى نكشيد كه كار و كسبش ‍ بالا گرفت . حساب كرد ديد، گذشته از اينكه با اين سرمايه زندگى خود را اداره كرده ، مبلغ زيادى نيز بر سرمايه افزوده شده است . فكر كرد به حج برود. با مادرش مشورت كرد. 🔻مادر گفت : اول برو پيش همان دوست پدرت و هزار درهم او را كه سرمايه بركت زندگى ما شده بده ، بعد برو به مكه . عبدالرحمن پيش آن مرد رفت و كيسه اى داراى هزار درهم جلو او گذاشت و گفت : پولتان را بگيريد. آن مرد اول خيال كرد كه مبلغ پول كم بوده است و عبدالرحمن پس از چندى عين پول را به او برگردانده است ، گفت : اگر اين مبلغ كم است ، مبلغى ديگر بيفزايم ؟. عبدالرحمن گفت : خير، كم نيست ، 🔻بسيار پول پربركتى بود. و چون من اكنون از خودم داراى سرمايه اى هستم و به اين مبلغ نيازمند نيستم ، آمدم ضمن اظهار تشكر از لطف شما، پولتان را رد كنم . خصوصا كه الا ن عازم سفر حجم و ميل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد. عبدالرحمن اين را گفت و از آن خانه خارج شد و بار سفر حج بست . پس از انجام مراسم حج ، به مدينه آمد، همراه جمعيت به محضر امام صادق رفت. جمعيت انبوهى در خانه حضرت گرد آمده بودند. عبدالرحمن كه جوانى نورس بود، رفت پشت سر همه نشست و شاهد رفت و آمدها و سؤ ال و جوابهايى كه از امام مى شد بود. 🔻همينكه مجلس ‍ كمى خلوت شد، امام صادق علیه‌السلام اشاره او را نزدى طلبيده پرسيد: شما كارى داريد؟ من عبدالرحمن پسر سيابه كوفى بجلى هستم . احوال پدرت چطور است ؟. پدرم به رحمت خدا رفت . اي واى ! اي واى ! خدا او را رحمت كند. آيا از پدرت ارثى هم براى شما باقى ماند؟ خير، هيچ چيز از او باقى نماند. پس چطور توانستى حج كنى ؟ قضيه از اين قرار است : ما بعد از پدرمان خيلى پريشان بوديم ، مرگ پدر از يك طرف و فقر و پريشانى از طرف ديگر بر ما فشار مى آورد، 🔻تا آنكه روزى يكى از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسليت به ما گفت ، من اين پول را سرمايه كنم ، همين كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم ... همينكه سخن عبدالرحمن به اينجا رسيد، امام پيش از اينكه او داستان را به آخر برساند فرمود : بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردى ؟. با اشاره مادرم ، قبل از حركت به خودش رد كردم . احسنت ! حالا ميل دارى نصيحتى بكنم ؟! قربانت گردم ، البته ! 🚨بر تو بود به راستى و درستى ، آدم راست و درست شريك مال مردم است... 📚سفينة البحار، ج 2، ماده عبد به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande