امام حسین علیه السلام فرمود :
خشم خدا بر يهود، سخت شد، هنگامىكه براى او فرزند قرار دادند،
∵ و خشمش بر مسيحيان بالا گرفت، هنگامىكه او را يكى از سه خدا قرار دادند،
∵ و خشمش بر مجوسيان سخت شد، هنگامىكه به جاى خدا، خورشيد و ماه را مىپرستيدند،
∵ و خشمش بر مردمى بالا گرفت كه بر كُشتن پسر دختر پيامبرشان همداستان شدند!
اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى اليَهودِ إذ جَعَلوا لَهُ وَلَدا،
وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إذ جَعَلوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ،
وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى المَجوسِ إذ عَبَدُوا الشَّمسَ وَالقَمَرَ دونَهُ،
وَاشتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَومٍ اتَّفَقَت كَلِمَتُهُم عَلى قَتلِ ابنِ بِنتِ نَبِيِّهِم
📚الملهوف : ص ۱۵۸ ، حکمتنامه امام حسين عليهالسلام ج۱ ص۱۶۰
کلیپ و داستان های آموزنده و تأثیرگذار - سایت مسلمان https Mosalman.Net.mp3
12.17M
داستان عجیب یک جوان...
#روضه
💠 با آن که امام سجاد (ع) فاصله کربلا تا کوفه را در آن شرایط سخت با سکوت گذراند و زبانش به یاد حق، مترنّم بود و با کسی جز اهل بیت (ع) حرف نمی زد، اما با ورود به شهر کوفه، زبان به سخن باز کردو مخصوصاً در کاخ ابن زیاد چهره پلید یزیدیان را بر ملا ساخت.
ابن زیاد ملعون قبل از آن که اسرا را وارد قصر خود (دارالاماره) کند، اذن عمومی داد که هر کس می خواهد، به قصر وارد شود. آن گاه دستور داد تا آل الله را وارد دارالاماره کنند. سپس سر مبارک امام حسین (ع) را مقابل او گذاشتند و او بی شرمانه به وسیله چوب دستی خود به سر مبارک آن حضرت می زد... در این هنگام رو به امام سجاد (ع) کرد و گفت: اسمت چیست؟
امام فرمود: علی بن الحسین هستم.
ابن زیاد: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟
امام (ع): برادر بزرگ تری داشتم که او نیز علی نامیده می شد و مردم او را کشتند.
ابن زیاد: مردم نکشتند، بلکه خدا او را کشت.
امام (ع): البته خدا هر جانی را هنگام مرگ می گیرد و هیچ کس بدون اذن تکوینیِ الهی نمی میرد.(1)
این حاضر جوابی و حریم نگرفتن امام (ع)، برای ابن زیاد، سنگین و غیر قابل تحمل بود. لذا دستور داد گردن آن حضرت را بزنند. هنگامی که عقیله بنی هاشم، زینب کبری خود را سپر آن حضرت کرده و ابن زیاد ملعون را از تصمیم وقیحانه اش نهی می کرد، امام سجاد (ع) بر آشفت و گفت: «ابالقتل تُهدّدنی؟ اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده؛(8) آیا ما را به قتل تهدید می کنی؟ آیا تاکنون نفهمیدی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و فخر ماست؟»
1) آل عمران (3) آیه 145.
📚منبع: بحارالانوار، ج 45، ص 117 و 118 و مقتل خوارزمی، ج 2، ص 44
~~~~~~~~
📖
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۶
💠 قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد.
مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که
من عهده دار کار و خدمتی بشوم. از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1)
1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37
📚منبع: داستان ها و حکایت های حج، ص23
~~~~~~~~
📖
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۷
#حب_الحسین
💠من او را دوست دارم چون حسینم را دوست دارد...
🔹روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در راهی با گروهی از اصحاب میگذشتند، کودکانی را دیدند که با هم بازی میکردند.
حضرت در کنار کودکان نشستند و یکی از آنها را بسیار نوازش کردند و پیشانی اش را بوسیدند، سپس او را بر دامن خود نشاندند.
🔹از رسول خدا پرسیدند:
علت محبت بسیار شما به این کودک چیست؟
حضرت فرمودند: «روزی این کودک را سرگرم بازی با حسینم دیدم که در آن حال خاک زیر پای او را بر میداشت و بر سر و چشمان خود میمالید.
من این کودک را دوست دارم چون حسین خردسال مرا دوست دارد.
اکنون جبرئیل برای من خبر آورد که همین کودک یار و یاور حسین در واقعه ناگوار کربلا خواهد بود.»
📚 بحارالانوار ج ۴۴، ص: ۲۴۲
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۵۸