eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.6هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_نود_و_هشت سها نفسی گرفت تا عصبا
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (95) با صدای زنگ در آرمیتا به سمت در دوید و فریاد زد بابا آومد، بابا آومد. ولی وقتی در را باز کرد، پشت در فقط سها ایستاده بود. سها با دیدن آرمیتا لبخندی زد و گفت: - سلام گلی خانم. آرمیتا ناراحت به پشت سر سها نگاه کرد و پرسید: - بابا کو؟ آناهیتا که پشت سر آرمیتا منتظر و نگران ایستاده بود. با تردید پرسید: - بابا رو پیدا کردی؟ سها سرش را تکان داد و گفت: - آره. - نیومد. - میاد، رفت یه جعبه شیرینی بخره لبهای آرمیتا و آناهیتا به خنده باز شد. آرمیتا سرش را کج کرد و گفت: - می خواد با مامان شیرین آشتی کنه. سها لپ آرمیتا را کشید و با خنده گفت: - آره. آزیتا که به چهار چوب در اتاقش تکیه زده بود، گفت: - بابا مصطفی این دو شب کجا بوده؟ سها اخمی به آزیتا کرد و گفت: - شما خودت کجا تشریف داشتی؟ آزیتا پشت چشمی برای سها نازک کرد و زیر لب گفت: - گیر نده. گفتم بهت دیگه. آناهیتا پی سوال آزیتا را گرفت و پرسید: - حالا، بابا کجا بود؟ - تو بنگاه - من دیروز رفتم بنگاه. هیچ کسی اونجا نبود. درش بسته بود. - اینا رو ول کن. مامان شیرین کجاست؟ آناهیتا به سمت اتاق خواب پدر و مادرش چرخید و همانطور که به در بسته اتاق نگاه می کرد، گفت: - تو اتاقشه. - حالش چطوره؟ - نمی دونم از دیروز که رفته تو اتاق بیرون نیومده. همین جوری رو تخت دراز کشیده. سها به سمت اتاق مامان شیرین رفت. آزیتا ترسیده گفت: - می خوای بری پیش مامان شیرین. سها سری تکان داد و بی توجه به نگاه متعجب و کمی هراسان بقیه در اتاق را باز کرد و وارد اتاق شد. مامان شیرین پشت به در روی تخت دراز کشیده بود و پتو را تا روی شانه هایش بالا آورده بود. با شنیدن صدای در بدون این که برگردد. با صدای گرفته ای گفت: - آناهیتا گفتم چیزی نمی خورم برو بیرون. - آناهیتا نیستم. سهام. مامان شیرین به ضرب برگشت و با اخم به سها نگاه کرد. سها روی صندلی کنار میز آرایش نشست و گفت: - می خوام قبل از اومدن بابا، باهاتون حرف بزنم. مامان شیرین خودش را بالا کشید و روی تخت نشست و با چشم های ریز شده به سها نگاه کرد. موهای سرش ژولیده بود و چشمهای سرخ و پف کرده اش نشان از بی خوابی و گریه داشت و لبهای باریکش سفید تر از همیشه به نظر می رسید. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺