Part09_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
21.66M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗جلب رضایت پدر نماد زهد فاطمی
🔖قسمت 9
https://eitaa.com/Dastanyapand/75570
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part10_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
14.26M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗فاطمه کفو علی و علی کفو فاطمه
🔖قسمت 10
https://eitaa.com/Dastanyapand/75571
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part11_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
13.1M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗تربیت فرزندان
🔖قسمت 11
https://eitaa.com/Dastanyapand/75572
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part12_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
15.59M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗پذیرش سختی ها
🔖قسمت 12
https://eitaa.com/Dastanyapand/75573
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part13_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
12.77M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗حیای فاطمی
🔖قسمت 13
https://eitaa.com/Dastanyapand/75574
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part14_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
12.47M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗رازگویی
🔖قسمت 14
https://eitaa.com/Dastanyapand/75575
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part15_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
22.18M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗خطبه ای نجات بخش
🔖قسمت 15
https://eitaa.com/Dastanyapand/75576
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part16_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
21.44M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗قیامت و حب فاطمه سلام الله علیها
🔖قسمت 16
https://eitaa.com/Dastanyapand/75577
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part17_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
18.82M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗نسخه های فاطمی
🔖قسمت 17
https://eitaa.com/Dastanyapand/75578
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
Part18_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
17.52M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚﴿ آیه عصمت,مادر خلقت﴾
📗نسخه های فاطمی
🔖قسمت 18
https://eitaa.com/Dastanyapand/75579
📘تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
❌پایان❌
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿آیه عصمت، مادر خلقت﴾
📗 تالیف حجت الاسلام حسین اسکندری
🔖قسمت18
👌🏻شرحی بر اوصاف و سیرهی عملی حضرت فاطمه زهرا (سلامالله علیها) است.
📗شناخت فاطمه سلام الله علیه1
https://eitaa.com/Dastanyapand/75562
📗تبارنامه و خلقت فاطمه سلام الله عليها2
https://eitaa.com/Dastanyapand/75563
📗گزارشی از ولادت فاطمه سلام الله عليها3
https://eitaa.com/Dastanyapand/75564
📗فضايل و مناقب فاطمه سلام الله عليها4
https://eitaa.com/Dastanyapand/75565
📗فاطمه سلام الله عليها حجت الله و ولي الله5
https://eitaa.com/Dastanyapand/75566
📗محدثه6
https://eitaa.com/Dastanyapand/75567
📗سیره و سنت فاطمه سلام الله علیها7
https://eitaa.com/Dastanyapand/75568
📗زهد فاطمه سلام الله علیها8
https://eitaa.com/Dastanyapand/75569
📗جلب رضایت پدر نماد زهد فاطمی9
https://eitaa.com/Dastanyapand/75570
📗فاطمه کفو علی و علی کفو فاطمه10
https://eitaa.com/Dastanyapand/75571
📗تربیت فرزندان11
https://eitaa.com/Dastanyapand/75572
📗پذیرش سختی ها12
https://eitaa.com/Dastanyapand/75573
📗حیای فاطمی13
https://eitaa.com/Dastanyapand/75574
📗رازگویی14
https://eitaa.com/Dastanyapand/75575
📗خطبه ای نجات بخش15
https://eitaa.com/Dastanyapand/75576
📗قیامت و حب فاطمه سلام الله علیها16
https://eitaa.com/Dastanyapand/75577
📗نسخه های فاطمی17
https://eitaa.com/Dastanyapand/75578
📗نسخه های فاطمی18
https://eitaa.com/Dastanyapand/75579
❌ پایان ❌
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻مرحوم استاد علی صفایی حائری
🔖تعداد قسمت7
📖 بازخوانی شرح دعای روز
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
استاد در این مجموعه به شرح دعاهای حضرت زهرا سلام الله علیها در روزهای هفته پرداخته و نشان داده که چطور با توجه به مفردات و ترکیب و روابط و فضایی که جملهها در آن شکل میگیرند،روشی به دست میآید که زمینهساز تأمل در همین جملات بهظاهر ساده میگردد.
این نوشتار به مباحثی در زمینههای رحمت، رزق، شکر، افتقار، غنا، فلاح، نجاح، صلاح، عبادت و عبودیت، محیطها و موضعگیریها، حفاظت، تقوا، وجاهت، رویت و لقاء، رضایت، اخلاص و محبت پرداخته و زمینههایی را برای تفکر بیشتر فراهم آورده است.
مرحوم علی صفایی حائری(۱۳۳۰-۱۳۷۸ش) معروف به عین صاد، روحانی و نویسنده و متفکر و عارفی والامقام بود. ایشان بر نگرش نظاممند به آموزههای دینی تأکید داشت و در بین نظامهای اسلامی، معتقد به تقدّم نظام تربیتی بر نظامهای دیگر بود. کتابهای «مسئولیت و سازندگی»، «رشد»و «صراط»، از جمله آثار مهم اوست.
برای شادی روح مرحوم استاد علی صفایی حائری صلوات
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز شنبه.mp3
12.69M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت1
https://eitaa.com/Dastanyapand/75582
📖 بازخوانی شرح دعای روز شنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز یکشنبه.mp3
5.84M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت2
https://eitaa.com/Dastanyapand/75583
📖 بازخوانی شرح دعای روز یکشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز دوشنبه.mp3
10.18M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت3
https://eitaa.com/Dastanyapand/75584
📖 بازخوانی شرح دعای روز دوشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز سهشنبه.mp3
8.89M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت4
https://eitaa.com/Dastanyapand/75585
📖 بازخوانی شرح دعای روز سه شنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز چهارشنبه.mp3
7.48M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت5
https://eitaa.com/Dastanyapand/75586
📖 بازخوانی شرح دعای روز چهارشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد..
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز پنجشنبه.mp3
10.01M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت6
https://eitaa.com/Dastanyapand/75587
📖 بازخوانی شرح دعای روز پنجشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز جمعه.mp3
9.54M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت7
https://eitaa.com/Dastanyapand/75588
📖 بازخوانی شرح دعای روز جمعه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
❌پایان❌
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/75589
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻مرحوم استاد علی صفایی حائری
🔖تعداد قسمت7
📖 بازخوانی شرح دعای روز
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
📖 بازخوانی شرح دعای روز شنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75582
📖 بازخوانی شرح دعای روز یکشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75583
📖 بازخوانی شرح دعای روز دوشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75584
📖 بازخوانی شرح دعای روز سه شنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75585
📖 بازخوانی شرح دعای روز چهارشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75586
📖 بازخوانی شرح دعای روز پنجشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75587
📖 بازخوانی شرح دعای روز جمعه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75588
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
سلام بزرگواران محترم
شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام است به نیت شما سروران
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
و الی علی ابن الحسین علیه السلام
و الی اولاد الحسین علیه السلام
و الی اصحاب الحسین علیه السلام
شما هم مرا یاد کنید 🙏🏻
📚رمان دلــ❤️ــداده
✍🏻اسرا بانو
📝ژانر: مذهبی_عاشقانه_پلیسی
🔖103قسمت
📗رمان 50 کانال
پارت 1 الی20
https://eitaa.com/Dastanyapand/74767
پارت 21 الی 40
https://eitaa.com/Dastanyapand/74962
پارت 41 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/75099
پارت 61 الی 80
https://eitaa.com/Dastanyapand/75174
پارت 81 الی103
https://eitaa.com/Dastanyapand/75591
❌ پایان ❌
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐❤️
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️
📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️
📚دلــ❤️ــداده
📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی
🍂قسمت ۸۱ و ۸۲
بعداز انجام نصف خریدهای عروسی وارد یه کافه شدیم تا خستگیمون دربره، چندتا خرید دیگه هم داشتیم ولی بخاطر اینکه هوا داشت کم کم تاریک میشد بقیه خریدارو گذاشتیم برای روزبعد
ایلیا رفت تا سفارش هارو بگیره، باسارا که تنها شدم موقعیت رو غنیمت شمردم و آروم زدم رو کلهش
با چشمای گردشده نگام کردوگفت:
-اخ سرم، وای، چت شد یهو؟
-نامرد من بهت رازمو گفتم توگفتی بهت اعتماد کنم بعد پاشدی رفتی همه چیو گذاشتی کف دست زن عمو؟ خیلی نامردی
-خیلی خب حالا چیزی نشده که چته دیوونه
با عصبانیت گفتم
-سارا، قرار بود کسی نفهمه چرا رفتی گفتی اخههه؟؟
دستاشو به هم قلاب کردوگفت:
-تا کی میخوای رازتو تو دلت نگه داری؟
-سارا من قبلاهم بهت گفته بودم من لیاقتشو ندارم، میفهمی؟ زن امیرعلی باید بهترین باشه من بهترین نیستم سارا
-پس دل امیرعلی چی میشه این وسط مائده، چرا تو اینقدر بی احساسی؟
-من بی احساس نیستم، فقط هنوز بااین قضیه کنار نیومدم، سارا من قبلا ازدواج کردم، من ضربه زدم به امیرعلی، من پاشو تو ماجرا باز کردم، من آرمانو به امیرعلی نزدیک کردم اینا رو بفهم خواهشا
-همهی اینا رو ما هم میدونیم ولی مهم اینکه امیرعلی هنوز دوست داره
-خیلی اشتباه میکنی، امکان نداره اون منو بخواد، اون دیگه بهم فکر نمیکنه، چون اون نمیخواد خودشو بدبخت کنه.
-وای مائده اشتباه رو تو میکنی، بخدا اینجوری نیست، اینکه امیرعلی عاشق شده اشتباه کرده؟ اون اگه عاشقت نبود دیگه سراغت نمیومد،ولی عشقش واقعیه، نمیتونه فراموشت کنه، آره میدونم، طوری رفتار میکنه که مثلا تو براش مهم نیستی، ولی به نظر من اون فقط برای راحتیت این رفتارو میکنه، چون دوست داره. فکر میکنه تو دوستش نداری
با حرفاش بغض کردم اشک تو چشام بود و سرمو انداختم پایین
-دست خودم نیس سارا، هروقت باهاش روبه رو میشم، از نگاهش خجالت میکشم، حتی روم نمیشه نگاهش کنم، حتی اگه امیرعلی منو ببخشه من نمیتونم خودمو ببخشم، سارا من هنوز باخودم کنار نیومدم، من حتی الان نمیدونم کی هستم، چه شخصیتی دارم، از وقتی امیرعلی میاد دنبالم و ارتباطمون بیشتر شده، احساس میکنم دارم تغییر میکنم، این تغییرم کامل خودم میفهمم. این داره دیوونم میکنه، خودم برای خودم شدم علامت سوال، خودمو نمیشناسم سارا، میخوام بشینم فکرکنم
-خب فکر کن مائده، ولی به یه نتیجهی درست برس، نتیجه ای که هم برای آیندهی تو هم برای آیندهی امیرعلی خوب باشه
همون لحظه ایلیا اومد و حرفامون نصف و نیمه موند، لیوان نسکافه رو برداشتم و گذاشتم جلوم
ایلیا: -عه، نسکافمو برداشتی
-تقصیر خودت بود، میدونی که من نسکافه رو به قهوه ترجیح میدم
-عجبببب، خیلی خب، یه امشبو با خانمم ست میکنیم قهوه میخوریم
بعد چشمکی حوالهی سارا کرد، سارا هم لبخندی زد، برای اینکه اذیتشون کنم دهنمو کج کردم و گفتم:
-اه اه، جمع کنید خودتونو حالمو به هم زدین، اصن رمانتیک بازیاتونو بذارید برای مواقعی که تنهایید
سارا: -یه روز نوبت توهم میرسه
فهمیدم منظورش چی بود برای همین سکوت کردم
.
.
.
شب همگی خونه بابابزرگ جمع شدیم، چون قرار بود عمومحسن و خونوادش فردا برگردن ترکیه
بابابزرگ از خاطرات خنده دار قدیم میگفت و ما میخندیدیم، در همین حین گوشی عمو محسن زنگ خورد و باگفتن اجازه ای بلندشد و رفت تو حیاط. چند لحظه بعد عمو محسن با آشفتگی و عصبانیتی که درچهرهش معلوم بود وارد شد و روبه عمو محمد گفت:
-امیرعلی کِی از ماموریتش برمیگرده؟
همگی متعجب به هم نگاه میکردن
عمو محمد: -چطور داداش؟
عمو محسن ایندفعه باصدای بلندتری گفت:
-کِی برمیگرده؟؟؟؟
بابابزرگ: -چیشده محسن؟
عمو محسن: -این پسرهی دیوانه دختر منو انداخته زندان
همگی از تعجب چشماشون گرد شدن
مامان بزرگ: -واااا، محسن، چی داری میگی؟
عمو محسن بلندتر گفت:
-دارم میگم امیرعلی پارمیدارو انداخته زندااااانن
زن عمو: -آخه پسرم واسه چی اینکارو باید بکنه!
عمو محسن: -چه میدونم، همین الان بهش زنگ بزنید
زن عمو رو کرد سمت سارا و گفت:
-سارا جان زنگ بزن به امیرعلی ببینیم چیشده
سارا: -چشم!
سارا گوشیشو برداشت و با امیرعلی تماس گرفت، چند دقیقه بعد گوشیشو گذاشت رو اسپیکر تا همه بشنویم
امیرعلی: -جانم سارا
سارا: -سلام داداش خوبی؟
امیرعلی: -شکر خوبم، توخوبی، مامان بابا خوبن
سارا: خداروشکر، همه سلام دارن،راستش داداش، عمومحسن اینجاست میخواد باهات حرف بزنه، گوشیو میدم دستش
سارا بلند شو و گوشیشو داد دست عمومحسن،
سارا بلندشد وگوشیشو داد دست عمومحسن و برگشت، استرس مثل خوره افتاده بود به جونم
امیرعلی: -سلام عمو
عمو محسن با داد و فریاد جوابش را داد:
-چه سلامی، چه علیکی...برا چی دخترمو انداختی زندان؟؟؟
امیرعلی خونسرد جواب داد:
-پارمیدا خانم؟!
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
عمو محسن با حرص بلندتر داد زد:
-مگه من غیراز پارمیدا دختر دیگه ای دارم؟؟؟
امیرعلی: -کی به شما گفت پارمیدا خانم رو دستگیرش کردیم؟
عمو محسن که خودش، خودش را لو داده بود،لحظهای ساکت شد. ولی زود به خودش اومد و گفت:
-حالا هرکی گفته، گفتم واسه چی اینکارو کردی امیرعلی؟؟
امیرعلی همچنان خونسرد و ریلکس جواب داد:
-عمو محسن... پارمیدا خانم با یه شرکت قاچاق دارو همکاری میکرد
کل خونواده با دهن باز به هم نگاه می کردن
عمو محسن: -خجالت بکش، حرف دهنتو بفهم، دخترم اونجا یه منشی سادس، تو حق نداشتی بندازیش زندان، همین الان میگی آزادش کنن
امیرعلی: -این دست من نیس عمو
عمومحسن: -اتفاقا تواون اداره کوفتیتون همه چی دست خودته، تو موجب شدی دخترمو بندازن زندان، پرونده هم دست تو بود
امیرعلی که باز مچ عمو رو گرفته بود با لحنی قاطع گفت:
-ببخشید، اونوقت شما ازکجا میدونید اون پرونده دست منه؟ اصلا عمومحسن، کی خبرتون کرد؟ جالبه قرار بود خودم بیام و باهاتون درمیون بذارم و هیچی از این پرونده بیرون نره، اونوقت شما از کجا خبردار شدین؟؟
من دیگه همه چی میدونستم، و میفهمیدم داره چه اتفاقی میافته اما هیچکس سردرنمیاورد. همه هاج و واج به هم نگاه میکردن.
عمومحسن آب دهنشو قورت داد وگفت:
-حالا چرا بحثو میپیچونی، ببین دخترمو آزادش نکنی برای تو بد میشه فهمیدی
و بعد تماس رو قطع کرد و گوشیو داد دست سارا و روبه جمع گفت:
-بهتره به امیرعلی بگید از خر شیطون بیاد پایین
بعد روکرد سمت سیما خانم که همسر عمومحسن هستن وگفت:
-پاشو خانم، بهتره بریم
زن عموهم بلندشد و با خداحافظی خونه رو ترک کردن...
زن عمو: -منکه نفهمیدم ربط پارمیدا به پرونده امیرعلی چی بود
ایلیا: -باورم نمیشه پارمیدا به پرونده امیرعلی ربط داشته باشه، آخه چطور میشه
امیرعلی راست میگفت،...عمو محسن چطور فهمیده پارمیدا دستگیر شده، یعنی کی خبرش کرده!؟...
#ادامه_دارد...
✍🏻اسرا بانو
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆❤️
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی 🍂قسمت ۸۱ و ۸۲ بعداز انجام نصف خریدهای ع
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️
📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️
📚دلــ❤️ــداده
📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی
🍂قسمت ۸۳ و ۸۴
❤️امیرعلی
با تعجب به گوشیم زل زده بودم....
و حرفای عمومحسن رو تو ذهنم مرور میکردم، آخه کی خبرش کرده؟چطور فهمیده پرونده دست من بوده؟ پارمیدا هم که اجازه نداره به کسی زنگ بزنه، پس... کی میتونه باشه؟ اصلا ازکجا فهمید پارمیدا زندانه؟! قرار بود هیچکس حرفی نزنه، کسی نفهمه پارمیدا زندانه. نکنه جاسوس داریم اینجا؟ نکنه نفر مجهول دیگه تو این ماجرا هست ما بیخبریم....
فکرم خیلی درگیر بود، با صدای رامین سمتش برگشتم
رامین: -چیزی شده امیرعلی؟
-تومگه خواب نبودی؟
کمی خودشو جا به جا کردوگفت:
-نه بابا، اصلا اینجا نمیتونم بخوابم، حالا کی بود؟ چیشده تو فکری؟
تمام قضیه رو براش تعریف کردم اونم به فکر فرو رفت
رامین: -به فرهاد زنگ بزن ببین بچه ها خبرشون نکردن
-اخه واسه چی باید خبرشون کنن، حالا این به کنار، عمومحسن ازکجافهمید پرونده کل اون باند دست منه
-راست میگی ها، امیرعلی... نمیدونم چرا به عموت شک کردم
-نمیدونم رامین، گیج شدم
دوروز گذشت و رامین که مرخص شد، بلافاصله برگشتیم تهران. از ماشین پیاده شدم و سمت در خونمون رفتم و زنگ رو زدم،
در بازشد و وارد حیاط شدم.
سارا: -سلاااااام داداش خوبی
-سلام عزیزم خوبی
سارا: -عاااالیییی، بیا تو داداش
وارد خونه شدم و روکردم سمت سارا وگفتم:
-تو مگه الان نباید دانشگاه باشی؟
-نه خیر، ناسلامتی عروسی خواهرت نزدیکه ها باید همه چیو آماده کنه، تازه از بازار برگشتیم
-واقعا؟ مگه امروز چندمه؟
چپ چپ نگاهم کرد وگفت:
-بیست و هشتم
-واااای چقدر زودگذشت
همون لحظه مائده هم به جمع ما اضافه شد، بادیدنش، عادی و خونسرد سر به زیر انداختم
مائده: -سلام آقا امیرعلی خوبین؟
-سلام. ممنون شما خوبید
مائده: شکر میگذرونیم
سارا: بریم داخل دیگه هواداره سوز میاد، سوووووززز
تک خنده ای زدم و سه تایی وارد خونه شدیم، با مامان و بابا و ایلیا سلام و احوالپرسی کردم و بعد رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم،
باید یه فکری به حال خودم میکردم وگرنه خودمو لو میدادم. ناراحت بودم از تلفن عمو محسن، دیدن مائده هم بهش اضافه شد.
از دست خودم عصبی شدم برگشتم تو پذیرایی، ولی سعی کردم ظاهرمو خوب نشون بدم.
با اومدن من، امروز همه اینجا دعوت بودن، یک ساعت بعد عمو و زن عمو و بابابزرگ و مامان بزرگ هم اومدن و جمعمون تکمیل شد
داشتم باایلیا حرف میزدم که بابابزرگ صدام زد...
-جانم بابابزرگ
بابابزرگ: -امیرعلی، این قضیهی پارمیدا چیه؟ به پروندت چه ربطی داره؟
کمی خودمو جابه جا کردم و گفتم:
-راستش، پارمیدا خانم تو شرکت یکی از متهمهای پروندم یعنی... آرمان کار میکنه
زن عمو: -آرمان!؟؟
-بله، نمیدونم چطور به آرمان رسید و برای چی باهاش همکاری کرده، فقط میدونم پارمیدا خانم هم تو این قضیهی داروهای مسموم شده نقش داشته، وقتی رفتیم ماموریت، ایشونو با چندتا از خلافکارای دیگه دستگیرشون کردیم، البته قراره ازش بازجویی بشه تا بعد ببینم چی میشه
مامان بزرگ: -این قضیهی آرمان که هم دست ازسر خونوادمون برنمیداره، حالا چی میشه؟
همه ساکت، و منتظر جواب من بودن
-بعداز انجام بازجویی دیگه بقیهش با دادگاهه، البته این به پارمیدا خانم هم ربط داره، اگه بتونه کمکمون کنه به نفعشه، که البته اون یه دنده تر از این حرفاس. البته فعلا تا اینجایی که فهمیدیم
همه ناراحت و تو فکر بودند. کسی چیزی نمیگفت
¤¤ عصر ... ¤¤
داشتم دکمههای پیراهنم رو میبستم که چندتقه به در خورد
-بفرمایید
در باز شد و کلهی سارا نمایان شد
-کجا میری داداش؟
-اداره
-اداره؟ توکه امروز صبح برگشتی
-کلی کار دارم ساراجان، رسیدگی به پروندهها، بازجویی و کلی کاردیگه که تو ازشون سردرنمیاری
دست به سینه کنار درایستاد و گفت:
-لابد بعد که زن گرفتی میخوای صبح تا شب اداری باشی آره؟ اونوقته که زنت طلاقت میده
تک خنده ای زدم و سرمو به دوجهت تکون دادم
-میخندی؟
-آخه زن گرفتنم کجابود سارا
-آها، یعنی این داداش خوشگل و خوشتیپ ما قرارنیس داماد بشه؟ بابا من زن داداش میخوام
-که خواهرشوهر بازی دربیاری؟
-اونم آره، ولی بیشتر دلم میخواد توهم از این وضعیت مجردی بیای بیرون، ناسلامتی سیویک سالته
میدونستم سارا میخواد چی بگه،
خونسرد جوابشو باید میدادم، برس رو برداشتم و موهامو شونه کردم و همزمان گفتم:
-همون یه بار که رفتم خواستگاری واسه هفت پشتم بس بود
-اووووو، تو هنوز گیر اون یه باری
-همون اول شانس بامن یار نکرد
بعداز کمی سکوت گفت:
-میدونم هنوز دوستش داری
نیم نگاهی بهش انداختم و دوباره به خودم تو آینه نگاه کردم و گفتم:
-خب کاری نداری؟
سارا با حرص گفت:
-دادااااش
-سارا خداحافظ
خواستم از اتاق برم بیرون اما دررو بست و مانع رفتنم شد، کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
-سارا جان دیرم میشه متوجهی؟
-تاجواب ندی منم نمیرم کنار