eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
35.6هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
.. های.کهنه رو نخورید🌿 براتون چایی آوردم ، ☕️ تازه دم بخورید•••••• دݪ استــــــ س🤚لام صبحتون بخیر ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
همیشه فرصت انتخاب نداری. خیلی از شانس های زندگیت یکبار‌ اتفاق میوفته و دقیقا زمانی از دستش میدی که انجامشو به روز بعد موکول میکنی... ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
🕊رسول الله صلی الله عليه و آله:  همانطور كه براى آنكسى كه از تو گرفته جايز نيست كه اداء آنرا تأخير بيندازد، پس براى تو هم جايز نخواهد بود كه با اينكه مى دانى او تنگدست است از او مطالبه كنى. 💌 بحارالأنوار، ج ۱۰۳ ➖➖➖➖➖➖ كَما لايَحِلُّ لِغَرِيمِكَ اَنْ يُمْطِلَكَ وَهُوَ مُوْسِرٌ، فَكَذلِكَ لايَحِلُّ لَكَ اَنْ تُعْسِرَهُ اِذا عَلِمْتَ اَنَّهُ مُعْسِرٌ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎
عبادتهایی که برای آن عذاب می نویسند 🌷رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: 💥کسی که کسبش حرام است خداوند هیچ كار خیرى را از او نمی‌ پذیرد، چه آن کارصدقه باشد چه آزاد كردن بنده؛ حج باشد یا عمره و خداوند متعال به  عوض پاداش این كارها، گناه براى او ثبت می‌كند و آنچه پس از مرگش باقى میماند توشه دوزخ او خواهد بود. 📚 ثواب ‏الأعمال، ص282 🌷 امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسی با مالی که از راه حرام بدست آورده است عازم حج شود هنگامی که لبیک می گوید جواب رد به او میدهند  که لَا لَبَّیْكَ وَ لَا سَعْدَیْكَ که این نشان از مردودی عمل اوست اما اگر مال او از راه حلال کسب شده باشد پاسخ مثبت به او داده می شود که  لَبَّیْكَ وَ سَعْدَیْكَ و این نشان از قبولی عمل او خواهد بود. 📚 الكافی، 5/124 🌷 امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمود: به خدا سوگند به خدا سوگند به خدا سوگند کسی که ذره ای مال حرام بخورد در قیامت از رسول خدا صلی الله علیه و آله دور می افتد و از حوض کوثر نمی نوشد و مشمول شفاعت آن حضرت نمی گردد. 📚 دعائم‏الإسلام، 2/35 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىك ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
📚 آورده اند که اعرابی شترش به مرض جرب مبتلا شده بود به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او بمالد . اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد . نزدیک شهر به بهلول گفت : شترم به مرض جرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم خوب می شود ، و لی من عقیده دارم که تاثیر نفس تو بهتر است استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرض نجات پیدا کند بهلول جواب داد : اگر روغن کرچک بخری و با دعاوی من قاطی کنی ممکن است شتر خوب شود و الا دعای تنها تاثیری نخواهد داشت. ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
♦️۶ آبمیوه موثر در تقویت سیستم ایمنی بدن 🔹ترکیب آب توت فرنگی و کیوی (ویتامین ث، فولات، ویتامین آ، منیزیم و روی) 🔹آب پرتقال و گریپ فروت ( ویتامین ث) 🔹آب گوجه فرنگی (ویتامین ث و ویتامین آ) 🔹آب کدو تنبل (ویتامین آ، ویتامین ب ۶ و ویتامین E به همراه روی) 🔹آب هویج (ویتامین‌ بتا کاروتن و آ) 🔹آب کلم (ویتامین‌ آ، ث، منیزیم، ویتامین ب ۶، مس و آهن)⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ظاهر کیف پول اما در اصل سلاحی مرگبار است که می تواند امنیت و آرامش عمومی را به مخاظره بیاندازد.
🌺دیدن بهشت برزخی 🌺 ✍عبْدُاللَّه بن سِنان يكى از ياران امام صادق(ع) ماجراى شنيدنى زير را چنين بيان مى دارد:«از امام صادق(ع) پرسيدم: نهر كوثر چيست؟حضرت توضيحاتى داد؛ سپس فرمود: آيا دوست دارى آن را ببينى؟گفتم فدايت شوم؛ آرى. فرمود: دستم را بگير تا از اين شهر بيرون رويم.امام پايش را به زمين كوفت؛ در اين هنگام، پرده ملكوتى كنار رفت و عالم برزخى نمايان شد. وقتى چشم گشودم، نهرى بسيار بزرگ ديدم كه آغاز و پايانش پيدا نبود. از چشمه هاى آن، آب و شير سفيدتر از برف و شراب نيكوتر از ياقوت روان بود.گفتم: فدايت شوم؛ اين نهر و چشمه ها از كجا مى آيند و به كجا مى ريزند؟فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداى تعالى در قرآن نويدش را داده است: چشمه اى از آب، چشمه اى از شير، چشمه اى از شراب. (سوره محمد آیه 15 ) در كنار آن نهر، درختهايى ديدم كه زيرسايه آنها حوريانى گيسو به سرآويخته، آرميده بودند كه هرگز بدين زيبايى كسى را در دنيا نديده بودم!حضرت به يكى از آنها اشاره فرمود آب بده! آن ماهرو، قدحى از آب پر كرد. حضرت، ظرف آب را از او گرفت و به من داد. هرگز ظرفى به آن زيبايى نديده بودم (درقرآن هم به ظرفهای زیبایی بهشتی اشاره شده است) و شربتى به آن گوارايى نچشيده بودم! گفتم: فدايت شوم؛ چنين چيزهايى را نه ديده بودم و نه تصورش را مى كردم.حضرت فرمود: «اين كمترين چيزهايى است كه خداوند به پيروان ما نويدش را داده است و مؤمن هرگاه بميرد، او را به اين محل آورند. در باغستانهاى اطراف، گردش مى كند و از شرابهاى اينجا مى آشامد». 📚 «بحار الانوار»، ج 6، ص 287 ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_10 #زندگی_شیرین پرده را کمی کنار زدم و به خیابان نگاه کردم. دوب
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ که مادر با جای اسپند دود کن وارد اتاق شد و من بوی آن حال به هم زن را بیشتر حس کردم. با سرعت پنجره را باز‌ کردم اما آت بو شدید تر از ان بود که با هوای ملایم بیرون شود. مادر ذکری زیر لب می‌گفت و آن منبع دود را بالای سرم چرخاند که با سرعت و هراسان از جایم بلند شدم و از آن دور شدم. _مامان این چیه؟ شیوا هم همان لحظه وارد اتاق شد و با دست، بوی جلوی بینی اش را دور کرد اما مگر تاثیری داشت؟ با شال روی سرش جلوی دهان و بینی‌اش را گرفت و مانند من قیافه اش در هم شد. _ دعای گشایش بخت. و دوباره مشغول ذکر گفتن زیر لب شد و به سمت من قدم برداشت که به پشت شیوا پناه بردم. دوباره شروع شده بود. باز هم مادر به حرف زن‌های همسایه گوش داده بود و سراغ زن‌های بیکار که سرگرمیشان سر هم کردن چند کلمه به نام جادو و دعا بودند، رفت و این بازی مسخره را از سر گرفت. _بیا اینجا ببینم دختر. _مامان آخه این چیه، بوی گند کل خونه رو برداشته‌. مامان آن چیز نامعلوم را پایین آورد و گوشه ی لبش از انزجار بو کج شد. _اشرف خانم می‌گفت خواهرزاده‌اش دقیقا عین خواهرت بختش بسته بود، هرجا می رفتن خواستگاری جواب رد می‌دادن بهش، رفت پیش یه زنه، فردای اون روزش عروسی کرد‌. _شما هم چشم و گوش بسته رفتید اونجا؟ مادر دوباره آن جای اسپند را بالا گرفت و به سمتم آمد. می‌دانستم تا کارش را نکند دست از سرم بر نمی‌دارد، برای همین بیخیال سر جایم ایستادم‌. مادر دور سرم می چرخاند و شیوا به قیافه‌ی کلافه و گرفته‌ام خندید. بعد از اینکه ذکرش تمام شد جای اسپند را پایین آورد و از اتاق بیرون رفت که من و شیوا هم پشت سرش به راه افتادیم. _مامان شما جدی باز رفتید پیش یه جادوگر؟ مادر شیر آب را باز کرد. و آن بوی بد را زیر آب گرفت که همه نفس آسوده ای کشیدیم. اگر دو دقیقه دیگر دودش در خانه می‌پیچید همه دچار خفگی می شدیم. _آره، وای بچه ها... آن را همان‌جا رها کرد و با ذوق به سمت ما برگشت. روی صندلی میزناهارخوری نشست و گوشه‌ی لبش را گزید. _می‌گفت یکی برای دخترت جادو کرده. با حرف مادر، آن هم با آن صورت گرفته، من و شیوا پقی زدیم زیر خنده. _آخه کی‌ میاد این رو جادو کنه؟ چشم‌ غره ای برای شیوا رفتم که دوباره صدای خنده‌هایش بلند شد. _چرا مادر، مگه ما کم دشمن داریم؟ اتفاقا این زنه می‌گفت دشمن داخلی هم هست. این عمه زهرات از همون اول هم چشم دیدن شیرین رو نداشت. چشم‌هایم از تعجب گرد شد. عمه زهرا آنقدر سرگرم زندگی خودش و بچه هایش بود که دیگر وقتی برای دشمنی، آن هم برای من را نداشت. اصلا گمان نمی‌کردم آن بیچاره به این دیوانه بازی ها اعتقادی داشته باشد. _شما هم که هرچی میشه گیر می‌دید به اون بیچاره. ادامه دارد ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_11 #زندگی_شیرین که مادر با جای اسپند دود کن وارد اتاق شد و من بو
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ شیوا تکیه‌اش را از دیوار گرفت و کنار مادر روی صندلی نشست. _وا، من چیکار به اون دارم؟ اونه که عین مار افتاده توی خونه ی‌ما و اینطوری زندگیمون رو نابود می‌کنه. _آخه مادر من، عمه زهرا چیکار به من داره؟ _مگه خودش نبود تا بیست و پنج سالگی شوهر گیرش نمی اومد؟ از حسودی خواست این بلا رو سر تو هم بیاره. ما که هرچه می گفتیم باز هم مادر نشانه‌اش را به سمت آن بیچاره می گرفت و زهرش را روی ان خالی می کرد. شاید عمه هم مانند من دیر ازدواج کرده بود اما ازدواجش انقدر موفق بود که به قول خود مادر چشم تمام زن‌های فامیل را گرفته بود. هرچند که شوهرش قبلا زن طلاق داده ای داشت اما آنقدر مرد با کمالات و مهربانی بود که تمام ایراداتش را می پوشاند. _خب... الان طلسم شیرین شکست یعنی؟ شیوا بعد از حرفش دوباره با صدای بلند خندید که مادر چپ چپ نگاهش کرد. ولی شیوا پر رو تر از آن بود که از رو برود و بلند تر خندید و من تنها گوشه‌ی لبم کج شد. _نخند دختر. آره خداروشکر، زنه می گفت طلسم زیاد قوی نیست، گفت این دعا رو دود کن و هفت دور بالای سر دخترت بچرخون، همین روزهاست که ازدواج کنه‌. _شیرین برو لباست رو بپوش که همین امشب میخوای بری خونه‌ی شوهر. شیوا مشغول مسخره بازی شد و مادر هرچه برایش چشم غره می رفت تاثیری نداشت و من تنها به حرف‌هایش می خندیدم تا کمی از تلخی کارهای مادر کم شود. خب حق هم داشت. آخر این چه بساطی بود که مادر به راه انداخته بود. یعنی‌ خدا توان مبارزه با این جادوگرهای سرخیابان را نداشت؟ مطمئن بودم کلی پول هم بابتش داده بود. در این وضعی که پدر با هزار جان کندن به سر ساختمان می رفت و خرج را در می اورد، این گونه خرج کردنش ظلمی به او و دست‌های پینه زده اش بود. یادمه سال ها پیش هر بار که نام ازدواج من به میان می آمد پدر پشت چشم‌های ذوق زده اش غمی نهفته بود. می‌دانستم حتی در اوج شادی هم به فکر در آوردن خرج جهیزیه‌ بود، مانند هر پدر دیگری که این بار گران شیرین ترین غصه ای بود که بر دلش چنگ می زد. آن روز گذشت، فردایش هم گذشت، اصلا هفته ها هم گذشت آن سر و جادو اثر نکرد، من که یقین داشتم حرف های یک زن بیکار نمی توانست مرا راهی خانه ی بخت کند اما دلم برای مادر می‌سوخت، اویی که روزها چشمش به در خشک شده بود تا بلکه پسرکی بیاید و در خانه را بزند و راضی شویم و به این وصلت پا دهیم اما با شب شدن و پوشیدن روی خورشید تمام برج آرزوهایش ویران می شد. مریم گلدوزی را خیلی خوب یاد گرفته بود و توانسته بود روی بالشتک کوچک دختر توراهی اش، نام خودش و چند طرح دیگر را بدوزد و الحق که معرکه شده بودو زیبایی‌اش حتی از پشت عکس هم دل را می برد. ادامه دارد ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574