eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
898 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
33.8هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_907 -ای کاش همون موقع می فهمیدی که من تنها سودی که می خواستم م
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ که دانه های عرق از سر و رویم می بارید، اصلا برایم مهم نبود که صورتم می سوخت و برنزه می شد، فقط دلم می خواست که همین طور قدم بردارم و در این هوا نفس بکشم. حتی الوده بودن این هوا هم برایم مهم نبود. باید تمام ذهنم را مرتب می کردم تا بتوانم جواب درستی به امیرعلی بدهم. ان قدر راه رفتم تا بالاخره پاهایم درد گرفتند و ترجیح دادم سوار ماشین شوم. با تاکسی که وارد خانه شدم صدای شیطنت های شانلی نمی امد. نیم ساعتی از وقت امدن امیرعلی می گذشت و انگار او را برده بود. خوب می دانستم که مادر برایش همه چیز را گفته بود. ان هم با ان بد بینی که نسبت به امیرعلی داشت. همین طور که چادرم را از روی سرم بر می داشتم در خانه را از کردم و وارد خانه شدم. مادر مشغول جارو کشیدن خانه بود که با دیدن من کمر راست کرد. از درد صورتش را جمع کرد و دستش را روی کمرش گذاشت. -مامان خب چرا جارو می کشی، من می اومدم دیگه. توجهی به حرفم نکرد و جارو را همان جا رها کرد. همین طور لنگ لنگان به سمت مبل رفت و روی ان نشست. -چرا گوشیت رو جواب نمی دی؟ از نگرانی مردم و زنده شدم، برای این که حواسم پرت بشه افتادم به جون این خونه دیگه. -گوشیم تو کیفم بود نشنیدم. و نگفتم که خودم دلم نمی خواست که بشنوم. من هم کنار مادر روی مبل ولو شدم. گرما واقعا امانم را بریده بود. حالا که خوشی هوا خوردن گذشته بود پشیمان شده بودم. به این همه خستگی و عرق کردن نمی ارزید. -اخه دختر تو یک رفتی الان ساعت ششه. -خیلی ترافیک بود. -هر چقدر هم که بگی ترافیک بود. سزم را روی پشتی مبل گذاشتم و چشم هایم را بستم. -خب یکم هم ایستاد و حرف زدیم. چشم هایم را بسته بودم اما می توانستم مادرم را حس کنم که صاف سر جایش ایستاد. -چی گفتین؟ -گفت که همه چیز یادش اومد و می خواد که برگرده. -خاک تو سرش یعنی، اخه الان؟ تو چی گفتی دختر؟ بهش که جواب بله ندادی که؟ وای خاک به سرم... دختر ما بهشون قول دادیم ها. چشم هایم را باز کردم و به حرص و جوش خوردن های مادر نگاه کردم که داشت برای خودش حرف می زد. -خب معلومه دیگه، معلومه که میاد این حرف ها رو می زنه، قصدش خراب کردن زندگی توعه دیگه.... ای بابا، دختر تو بر و بر نگاهش کردی و قبول کردی؟ چشم هایم را گرد کردم. -من گفتم قبول کردم؟ -خب پس چی کار کردم. -گفتم که دارم با امیرعلی نامزد می کنم و تمام. مادر نفس عمیقی کشید. -خدارو شکر. بالاخره عاقل شدی بچه. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_909 که دانه های عرق از سر و رویم می بارید، اصلا برایم مهم نبود
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ دوباره چشم هایم را روی هم گذاشتم. چقدر خوب بود که الان شانلی نبود تا از سر و کولم بالا ببرد. -حالا چرا جواب زنگ ها امیرعلی رو نمی دی، بیچاره می گفت ده باری باهات تماس گرفته. با اوردن نام امیرعلی مانند شوک زده ها با سرعت جایم بلند شدم. یادم امد که چقدر استرس داشتم. -چی گفتین شما؟ -گفتم که اون پسره اومد ور فتین تا سند رو به نامش کنید، پشت تلفن یه مرتبه اسم مهدی رو داد زد، ولی سریع قطع کرد. بعدش هم که اومد دنبال شانلی از نیومدنت خیلی ناراحت شده بود. سریع از جایم بلند شدم و کیفم و چادرم را از روی مبل برداشتم. با سرعت به سمت اتاقم رفتم. مانتویم را از تنم در اوردم و مستقیم رو به روی پنکه نشستم. شماره ی امیرعلی را گرفتم تا برایش همه چیز را توضیح بدهم. حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم یا اضطراب نداشتم و می توانستم همه چیز را راحت توضیح بدهم. شماره اش را گرفتم و منتظر ماندم تا جواب بدهد. موهای خیسم در باد پنکه به هوا می رفتند و می رقصیدند. ان را پشت گوشم گذاشتم اما باز هم سمج تر از قبل در هوا پخش شدند. جوابم را نداد. دوباره تماس گرفتم و دوباره هم جواب نداد. حتما مشغول رسیدگی به شانلی بود. وقتی با هم به خانه می رفتند ان قدر سرگرم می شدند که امیرعلی توجهی به موبایلش نمی کرد. به همین خیال لباسم را جمع کردم و سعی کردم مانند مادر خودم را سرگرم جمع و جور کردن خانه بکنم تا یادم برود امیرعلی تا شب نه جواب تماسم را داده بود و نه این که خودش تماس می گرفت. تنها راهش این بود که فردا خودم به دیدنش بروم. واقعا دلیل این جواب ندادن هایش را نمی فهمیدم. فکر نمی کردم ان قدر ها هم اتفاق مهمی افتاده باشد. تقریبی ساعت دوازده بود و من همین طور در رخت خوابم جابه جا می شدم که یک مرتبه صدای پیامک موبایلم بلند شد. سریع دستم را دراز کردم و موبایلم را از روی میز برداشتم. با دیدن نام امیرعلیی لب هایم به لبخند عمیقی باز شد. می دانستم که به همین راحتی ها نمی تواند از دست من دلخور شود و تماس هایم را جواب ندهد. "متوجه ی تماس هات نشدم، الان هم شانلی خوابیده نمی تونم زنگ بزنم. شب خوش" و موبایل همین طور در دستم خشک شد. شب خوش؟ او نمی توانست تماس بگیرد و به همین راحتی همه چیز را تمام کرده بود؟ پاشدم و روی تختم نشستم. نمی دانم چرا نمی توانستم باور کنم که امیرعلی انق در دلخور شده است که جواب تماسم را هم نمی داد. حتما راست می گفت و ندیده بود دیگر. وگرنه او هیچ وقت با من قهر نمی کرد. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_911 دوباره چشم هایم را روی هم گذاشتم. چقدر خوب بود که الان شانلی
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ نفس کلافه ای کشیدم و موبایل را کنار دستم گذاشتم. حتی جوابش را هم ندادم. نمی دانستم چه بگویم. بگویم من که حرفت را باور نکردم یا این که می گفتم نمی خوای حرف هایم را بشنوی. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید و سکوت کردم. صبح وقتی زنگ خانه به صدا در امد زودتر از همیشه از اتاق بیرون پریدم. الان بهترین فرصتی بود تا با امیرعلی حرف بزنم. سریع از خانه بیرون رفتم. در را باز کردم که همان لحظه شانلی خمیازه ای کشید و سرش را روی شانه های پدرش گذاشت. -سلام. -سلام. خیلی طبیعی بود. نه مانند روز ها با دیدنم چشم هایش برق می زدند و نه دلخور بود. شانلی را به سمتم گرفت. -وقت داری حرف بزنیم. -نه همین حالا هم دیرم شده. -ولی من حرفم خیلی مهمه. -من هم کارم خیلی مهمه، باشه بعدا. شانلی را از دستش گرفتم. کمی گج شدم. اصلا باورم نمی شد که به همین راحتی به من بگوید وقت ندارد. -امیرعلی. -خداحافظ. و شتابزده به سمت ماشینش رفت. چشم هایم گرد شد. اصلا توقع چنین رفتاری را از او نداشتم. حتی ان زمانی که فقط یک خواهرزن ساده هم بودم همیشه برایم وقت داشت. ماشینش که از کوچه خارج شد به خودم امدم. سعی کردم خیال کنم که چیزی نیست حتما برایش واقعا کار مهمی پیش امده است. وگرنه به همین راحتی ازحرف زدن باا من نمی گذشت. حتی اگر از رفتنم با مهدی دلخور شده باشد می ماند و حرف می زدیم دیگر. شانه ای بالا انداختم و در را بستم. شانلی را روی تختم خواباندم و خودمم بالا سرش به رفتار امیرعلی فکر کردم. یعنی واقعا نباید با مهدی می رفتم تا ان سند را به نامش بزنم؟ من که خبر نداشتم او من را می خواهد به ان رستوران ببرد. کل روز را یا با شانلی بازی کردم یا به حرف مادر گوش دادم که هی می گفت بهتر از است این را به عنوان جهیزیه ببری، شگون ندارد که دختری بدون جهیزیه برود خانه یبخت. یا از جهیزیه خواهر خدا بیامرزت استفاده کنی و من اصلا به این چیز ها توجهی نمی کردم. در دلم امید داشتم که غروب وقتی به دنبال شانلی می اید می توانم با او حرف بزنم اما باز هم همان طور شتاب زده امد. شانلی را در اغوش گرفت و بدون هیچ حرفی رفت. هر چقدر هم که به او گفتم بمان تا حرف بزنیم او گفت عجله دارد. ان هم این همه کار وقتی فقط دو روز مانده بود به جشن عقدمان. اصلا او قول داده بود که تمام این هفته را مرخصی بگیرد تا با هم برای خرید برویم. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_913 نفس کلافه ای کشیدم و موبایل را کنار دستم گذاشتم. حتی جوابش
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ نفس عمیقی کشیدم. تصمیمی گرفتم. نمی توانستم بگذارم به همین راحتی از من دلخور بماند تا روز عقدمان. این رفتارهایش برایم تازگی داشت. حداقل اخم نمی کرد، یا فریاد نمی زد و دلیل این رفتار هایش را بر سرم نمی کوبید تا بفهمم دقیقا از چه قرار است و باید به او چه توضیحی بدهم. فقط انگاری از من فرار می کرد. این فرار کردن هایش، این اخم نکردن هایش بیشتر دلم را می سوزاند. صبح خیلی زود لباسم را پوشیدم. کلید خانه را چند روز پیش به من داده بود. بدون هیچ فکری ماشینی گرفتم و به سمت خانه ی دو نفرمان رفتم. دروازده را با کلید باز کردم. با دیدن کفش هایش جلوی در نفس عمیقی کشیدم. پس دیر نرسیده بودم. خودم هم نمی دانستم که چه می خواهم به او بگویم. فقط می دانستم که دلم نمیخواهد این طور از من دور شود. فقط قلبم حسابی برایش تنگ شده بود و نمی تپید. دلم برای ان نگاه های پر مهری که فقط مخصوص خودم بود هم تنگ شده بود، برای ان شیرین بانو گفتن هایش که دلم پر می کشید. و فقط در این یک روز و نیم بود که من این طور بی تاب این مرد شده بودم. ان وقت چطور می توانستم که به راحتی او را بگذارم و بروم؟ برای این که شانلی بیدار نشود فقط چند تقه ای به در زدم. چند ثانیه ای طول کشید و کسی در را باز نکرد که دوباره تقه ای به در زدم. این بار در همان لحظه باز شد. امیرعلی با تعجب سرش را از میان در بیرون اورد. با همان حیرتی که در نگاهش بود سر تاپایم را نگاه کرد. -سلام. -سلام. و در را کامل باز کرد و صاف ایستاد اما هنوز هم تعجب در نگاهش بود. -این جا چی کار می کنی. -راهم نمی دی داخل؟ -چرا چرا. کنار رفت که کفشم را در اوردم و وارد خانه شدم. دلم برای این خانه تنگ شده بود. تک تک وسایلش برایم شاهد روز های پر از اشک و پر ا عشق من و امیرعلی بودند. ناهی به اطراف خانه انداختم و بی اختیار لبخندی روی لب هایم نشست. ای کاش زودتر این دور زو هم می گذشت و من امیرعلی بازهم صدایمان در این خانه می پیچید. -اتفاقی افتاده شیرین. به سمتش برگشتم. نگران شده بود و او انگار حتی وقت قهر کردن هم نگران می شد. سرم را تکان دادم که چند قدمی به سمت من برداشت. از حالت چهره اش خنده ام گرفته بود. این مرد نگران همان مردی نبود که دیروز ان طور از من فرار می کرد و نمی خواست توضیحم را بشنود. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_915 نفس عمیقی کشیدم. تصمیمی گرفتم. نمی توانستم بگذارم به همین
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ این مرد هر چقدر هم که قوی بود خیلی راحت گول حرف هایم را می خورد و خودش را از نگرانی می باخت. و من حس ملکه ای را داشتم که به راحتی فرمانروایی سرزمین احساسات این پسر مغرور را بر عهده گرفته بودم. -چی شده شیرین؟ من هم چند قدمی به سمتش برگشتم. نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم و لب هایم می لرزیدند. اما او انگاری هیچ توجهی به لب های لرزانم و ان لخبند محو روی لب هایم نمی کرد و همین طور مستقیم و دلواپس خیره ی چشم هایم بود. روی پنجه ی پاهایم ایستادم تا کمی هم قدش بشوم اما باز هم چشم های او بالاتر از چشم هایم بود و مجبور شدم کمی سرم را بلند کنم. -یه اقای بداخلاق انگاری قهر کرده. چند دقیقه ای باز هم همین طوری نگاهم کرد. انگاری متوجه ی منظورم نشد. من هم صاف روی پاهایم ایستادم. جلوی دهانم را گرفتم و ارام به قیافه ی مات زده اش خندیدم. مانند مجسمه ای همین طور ایستاده بود و با ان چشم های گرد شده نگاهم می کرد. بالاخره فهمید که برای چه امده بودم. چشم هایش را روی هم فشرد و نفس اسوده ای کشید که باعث شد بیخیال همه چیز بیشتر بخندم. صورتش از ترس زرد شده بود. گفته بودم که این پسر ناشناخته های زیادی را درون قلبش جای داده بود که هر کسی نمی توانست ان ها را ببیند. ❤❤ چنان نقابی روی این احساساتش زده بود که هیچ کس خیال نمی کرد این پسر برای چنین موضوعی این طوری بترسد. و برای من این روز ها شیرین تری کار شناختن این مرد تنها بود. چشم هایش را باز کرد و با همان اخم های محو روی پیشانی اش که پاک نشده بود به من خیره شد. -سکته ام دادی شیرین. و باز هم شانه هایم از خندیدن لرزید و دلم قرص شد برای داشتنش. یک دسشتش را به کمرش زد و دست دیگرش را میان موهایش فرو کرد و باز هم نفس عمیقی کشید. انگار فشار این چند دقیقه ان قدر عمیق بود که حسابی کلافه اش کرده بودند. به سمت سرویس قدمی برداشت و من همین طور از پشت نگاهش کردم. جواسم را نداده بود، مگر او هم ناز کردن بلد بود؟ در سرویس را همین طور باز گذاشت و صدای شیر اب بلند شد. من هم به سمتش رفتم. به دیوار کنار سرویس تکیه دادم خیره شدم به اویی که دستش را پر از اب می کرد و به صورتش می پاشید. هم از دست خودم دلخور بودم که این طور ترسانده بودمش، هم این که دلم قرص می شد به داشتنش، به اویی که یقین داشتم هر وقت هر اتفاقی برایم افتاد پشتم هست، بی توجه به تمام اتفاقات افتاده. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_917 این مرد هر چقدر هم که قوی بود خیلی راحت گول حرف هایم را می خ
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ ان قدر محکم اب را به صورتش می پاشید که قطرات اب روی اینه پخش شدند و موهایش را هم خیس کرده بود. بالاخره صاف ایستاد. از اینه ای که با قطرات اب تزیئن شده بودند نگاهی به هم انداختیم. و هیچ چیزی بهتر از اینه نمی توانست نگاه ها را پیوند بزند. باز هم چشم هایش پر از حرف بودند، پر از ماجرا و اتفاقی که انگاری قلب امیرعلی ام را احاطه کرده بودند. -این وقت صبح اومدی و این طوری می گی، چه توقعی از من داری؟ شانه ای بالا انداختم. -تقصیر خودته که قهر می کنی. شیر اب را بست و باز هم جوابم را نداد. از سرویس بیرون امد و بدون این که نگاهی به من بیندازد حوله اش را از کنار سرم برداشت. صورت و موهایش را خشک کرد. حتی یقه ی پیراهن ابی رنگش هم خیس شده بود. صورتش را که حسابی خشک کرد دوباره حوله را کنار سرم اویزان کرد و به سمت دیگری رفت. -امیرعلی. -بله. سکوت کردم. زبانم بند امد بود و انگار قلبم همراهی نمی کرد برای حرف زدن. خب وقتی به جای ان جانم گفتن های قشنگش این طوری سرد جوابم را می داد، ان هم با بله گفتن معلوم است که قلبم می گیرد و نمی تواند حرف بزند. و همین اولین بی مهری اش کافی بود تا لبخند را از روی لب هایم پاک کند و قیافه ام بق زده شود. چقدر نقشه کشیده بودم که او هر چقدر رفتار کرده بود من سعی کنم بخندم و برایش توضیح بدهم. همین اول راهی که چیزی نگفته بود کم اورده بودم. چند قدمی که رفت و سکوتم را دید سرجایش ایستاد. سرش را کمی کج کرد و نگاهم کرد. -چیزی می خواستی بگی؟ من باید زودی برم سرکار. تمام توانم را جمع کردم تا چیزی بگویم اما انگاری نمی توانستم. و دل ادم چقدر برای کسانی که دوستشان دارد نازک می شود. تقصیر خود امیرعلی بد که این طور من را لوس کرده بود و دلم طاقت این رفتار هایش را نداشت. اصلا مگر من چی کار کرده بودم؟ -نه. و بیخیال همه چیز به سمت در رفتم. خودش حتما تا روز عقد اشتی می کرد یا همه چیز را فراموش می کرد. با سرعت قدم برداشتم، بدون این که نگاهی به او بیندازم. همین که از کنارش رد شدم استین دستم را محکم گرفت و مجبورم کرد به ایستادن. -شیرین. جوابش را ندادم. می ترسیدم از لرزش صدایم حتی موقع بله گفتن. دستم را کشید که مجبور شدم به سمتش برگردم. ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand
. ✍🏼 ‏از خواستگار پرسیدند : دستت کج نیست؟ گفت هرگز . معتاد نیستی ؟ گفت خدا اون روز رو  نیاره . پرسیدند چشمت دنبال ناموس مردم نیست ؟  گفت بمیرم ولی دزد ناموس نشم . پرسیدند دست بِزن نداری ؟ گفت بشکنه دستم اگه همچین کاری بکنم . خلاصه ، هر چی از رذایل اخلاقی پرسیدند ، تکذیب کرد . آخرش پرسیدند تو هیچ‌ خصلت بدی نداری ؟ گفت: فقط دروغ میگم 😂😂😂😂😂  حواستون باشه : انتخابات مجلس داره نزدیک میشه ، بزرگواران ما هم همه‌شون خوبند ، همه‌شون حرفهای خوب خوب می‌زنند ، فقط بعضی‌هاشون خیلی دروغ میگن . در انتخابات شرکت می‌کنیم و حواسمون به اون تعداد کاندیدا هست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 این شعرخوانی فوق العاده را یکبار که ببینی دوباره و سه باره برمیگردی و نگاهش میکنی 🔷 این نماهنگ که خوانده می‌شود ، چیزی که برداشت از آن است این‌که شعرش ، خواننده اش، مکانش ، حضارش و آقایمان همه سر تا سر غرق در نور هستند. ◇ یک جایی دلها بدجوری آتش می‌گیرید که شاعر می‌گويد: "ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟" 🔻 بعد حضرت آقا بغض‌ش را کنترل می‌کند و به جمعیت نگاه می اندازد و شاعر در ادامه دوباره غوغا می‌کند: ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او... @Dastanyapand
میدونستید سردار یکبار دادگاهی شده؟ تو لار(مرز ایران،افغانستان،پاکستان)اشرار ۹۶ نظامی ما رو گروگان گرفتن.طی عملیاتی داخل افغانستان،سردار نجاتشون داد وقتی برگشت نه تنهامدال افتخار ندادن بلکه به جرم عملیات بدون هماهنگی دادگاهی شد در جواب گفت: "نمیتوانستم صبر کنم بچه ها را بکشند" . .
base.apk
38.83M
این برنامه خیلی جالبه در صورت امکان نصب کنید هر ساعت یک آیه قرآن با معنی و تصویر طبیعت زیبا در پس زمینه گوشی قرار می گیره. اگـر استفاده کردید التماس دعا 🙏🌹 @Dastanyapand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@Dastanyapand 🌸خدای مهربانم امشب ✨به حرمت امام جواد (عليه‌السلام) 🌸و دستان کوچک علی اصغر (عليه‌السلام) ✨هرکسی هرگونه 🌸 گرفتاری یا غم و ✨اندوهی داره 🌸برایش چاره ساز و رفعش فرما ✨دل دردمندان را شاد 🌸و دوستان را حاجت روا بفرما شبتون بخیر 🌙🎉🎊 عیـدتون مبارک 💐🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت صفحه ۱۷۰ قرآن کریم ، با قلم قرآنی هُدی (👈 برای خوبان ارسال کنید) 💐 هدیه به امام زمان علیه السلام ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 @Dastanyapand 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 🌸آمده دو نور 🎊 آمده دو جان 🌸دلبر ارباب 🎊 یوسف سلطان 🌸هم ولادت گل پیغمبر است 🎊هم ولادت علیّ اصغر است 🎊میلاد امام جواد(علیه السلام) 🌸و حضرت علی اصغر(علیه السلام) مبارک باد 🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊 🌸 ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐🌸 🔹❀‏ حدیث روز 🔹❀‏ 🌹اسماعيل بن سهل گويد: 🔺كَتَبْتُ اِلى اَبىجَعفرِالثّانى عليه السلام : عَلِّمِنى شَيْئا إذا أنَا قُلْتُهُ كُنْتُ مَعَكُمْ فِى الدُّنيا وَالآخِرةِ، قالَ: فَـكَتَبَ بِخَـطِّهِ أَعْـرِفْهُ: اَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ «إنّا أنزَلْناهُ» وَرَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالأسْتِغْفارِ. 🔻اسماعيل بن سهل گويد: خدمت امام جواد عليه السلام نوشتم، چيزى به من تعليم فرما كه اگر آن را بگويم (بخوانم) در دنيا و آخرت با شما باشم. حضرت به خط خود نوشت: سـوره «انا انزالناه» را زيـاد بخـوان و لبهايت به گفتن استغـفار « تـر » باشـد، (يعنى آنقدر استغفار كُنى كه هيچگاه لبت خشك نشود). 📚✍🏻ثواب الاعـمال، ص 197.  ‎‌‌‎‌‌‎‌✾࿐༅✧🍃🌺🍃 ༅࿐✾ 🗓️ امروز:دوشنبہ ☀️۰۲/بهمن/١٤٠٢/۱۱   🌙 ۱۰/‌رجب/١٤٤۵/۰٧ 2024/01/Jan/22🌲  ‎‌‌‎‌ ❀‏ذڪـرِ روز 🕋 یا قاضے الحاجات اے برآورنده حاجت‌ها 💠ذکرخاص روزدوشنبه. سبحان الله والحمدالله. ۱۰۰۰ مرتبه 🔷🔸ذڪر روز دو شنبه موجب ڪثرت مال مے شود. ذڪر روز دوشنبه به اسم امام حسن(عليه‌السلام) و امام حسین(عليه‌السلام) است. روایت شده در این روز زیارت آن دو بزرگوار خوانده شود 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ 🤲اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ ✋🏻 سـلام میدهیم به ارباب بی کفن:🚩 🚩اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  ‎‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ دوشنبه 👈2 بهمن / دلو 1402 👈10 رجب 1445👈22 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 💐🌷🌹🌺🌸🌼 🌹ولادت با سعادت و سراسر خیر و برکت حضرت امام محمد بن علی الجواد علیهما السلام (195.هجری) 🌹ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام(60.هجری) 💐🌷🌹🌺🌸🌼 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب مقاله پایان نامه. ✅حسابرسی امور و اموال. ✅و ارسال قاصد و پیام خوب است. 🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد هرگز در تنگنا قرار نگیرد و پاک دامن است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️خرید کالا و اجناس. ✳️معامله ملک و زمین. ✳️مبادله اسناد و مدارک. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️تاسیس شرکت و موسسات. ✳️آغاز تحصیل و تدریس و تعلیم. ✳️شروع به نویسندگی و نگارش. ✳️و دیدار روسا و مسئولین نیک است. . 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب: فرزند دهانی خوشبو و قلبی مهربان دارد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث عزت و احترام می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث درد و الم می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 11 سوره مبارکه "هود" علیه السلام است. الا الذین صبروا و عملوا الصالحات.. و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد و لیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش می شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 @Dastanyapand 🌸زندگیتون مهدوی 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان @taghvimehamsaran با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎ 💖قرار روزانه با شما دوستان ☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌☆ ♡دعای عهد♡ 💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 💠وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 💠وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 💠وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ 💠وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 💠وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ 💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 💠اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 💠وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ 💠وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 💠یا حَىُّ یا قَیُّومُ 💠أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ 💠الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 💠وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ 💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 💠وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ 💠یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 💠اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 💠الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 💠صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 💠عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 💠فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 💠سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 💠وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ 💠مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ 💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 💠وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ 💠وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 💠أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ 💠فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 💠وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى 💠عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 💠لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 💠اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 💠وَالذّابّینَ عَنْهُ 💠وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 💠وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ 💠وَالْمُحامینَ عَنْهُ 💠وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ 💠وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 💠اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 💠الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى 💠مُؤْتَزِراً کَفَنى 💠شاهِراً سَیْفى 💠مُجَرِّداً قَناتى 💠مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى 💠فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 💠اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 💠وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 💠وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ 💠وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 💠وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ 💠وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ 💠وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ 💠وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 💠فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 💠ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 💠بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ 💠وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 💠َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 💠وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 💠وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 💠وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💠وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ 💠مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 💠اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ 💠مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 💠وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 💠اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 💠عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً 💠وَ نَراهُ قَریباً 💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 🔹آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💠اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س) ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
💖داســ📚ـتان و پند💖  ⚘بنــ﷽ــام خــ💖ـدا⚘ 💖الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم💖 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 💠اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 💠السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه و حجته علی عباده. 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 💠السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📖 💠اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
📚داستان_تشرف 💢 📖 رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد. _جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر ازدوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، _شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. _شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... _ ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: _ میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ _شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. _ روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... _ با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: _چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ _شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلامیکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
🟢فضیلت_قرآن📖 ⌛ ✍ اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن: رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا ✍ اگه خونه ي خوب ميخواي: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين ✍ اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه: رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ . ✍ اگه از عذاب جهنم ميترسي: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ✍ اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه: رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم ✍ اگه ناراحتي: إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه 💓در پناه قرآن باشيد💓 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از‌شام‌بلاشهیدآوردند... باشورونواشهیدآوردند... این‌رابدانید هریک‌نفری‌که‌ازماشهیدمیکنید، هزاران‌سربازازخون‌شهیدپرورش‌پیدامیکنند. شاید حاج‌صادق شبِ لیلة‌الرغائب این دعا رو زیر لب زمزمه میکرده: «اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَة فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج)❤️‍🩹🌱 💠حاج_صادق ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
======🎊🎊 عیدتون مبارک🎉🎉 تبریک به مولا آقا ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نقاره زنی شب میلاد امام جواد علیه السلام در حرم مطهر رضوی ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
💫🌺🍃 🌺 بر شادی پیغمبر و زهرا صلوات بـر آیـنـهٔ عـلـی اعـلـی صلـوات هم مولد اصغر است و هم روز جواد بر کرب و بلا و طـوس یکجا صلـوات 💚 علیه‌السلام و 💚 علیه‌السلام بر همگان مبارکباد🌺 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
♦️‌ 🔹‌️ای صاحب ما ، مهدی جان ️ 🔹‌در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ... 🔹‌شکر خدا که شما را داریم ... السلام علیک یاولی الله ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e 🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
ما راه علی و آل را می‌پوییم حق را ز طریق پاکشان می‌جوئیم میلاد جواد ابن رضا را امشب تبریک به ثامن‌الحجج می‌گوییم