✅از سخن بزرگان
🔸تراشخوردن انسان در تعاملات اجتماعی🔸
💎 هسته دانههای انار، از کروموزومها و چیزهایی که در هستۀ آن انار اولیه و وراثت آن بوده، شکل میگیرد. بعضی از هستهها پهن، و بعضیها باریک و کشیده است. هستۀ بعضی از انارها زیر دندان خُرد میشود و هستۀ بعضیها استخوانی و محکم است. اینها مربوط به وراثت است؛ اما حالت چندوجهی این دانۀ انار در رابطه با دانههای اناری که در کنارش قرار گرفته، و بهوسیلۀ آنها شکل میگیرد. اَشکال جانبی هر دانۀ انار مربوط به اصطکاکهایی است که با دانههای مجاورش داشته است.
💎 #اخلاق_اجتماعی هر انسان نیز در #اصطکاک و #ارتباط او با دیگران شکل میگیرد. اگر دانۀ اناری را فرض کنید که دوروبَر آن خالی باشد و دانۀ اناری نزدیک آن نباشد، طبیعی است که این چندبُعدی بودن از کَفَش میرود و مخروطیشکل میشود دیگر شکیل و تراشیده نیست. انسانی هم که نه همسایهها با او معاشرت کنند، نه دوستان، نه خویشاوندان و آشنایان، و نه کارگزاران حکومتی، آن #تراشیده_شدن در او صورت نمیگیرد. همه از فاصلۀ دور میآیند و احوالی از وی میپرسند و میروند و هیچکس در خانهاش پا نمیگذارد؛ بچهاش هم که از مادر اجازه میگیرد تا به خانۀ #همسایه برود، مادرش میگوید: «آنها که نمیآیند اینجا؛ تو چرا میخواهی به خانۀ آنها بروی؟». این وضعیت باعث قطع رابطه میشود و آن تراشیده شدن صورت نمیگیرد.
💎 الماسی که در معدن نتراشیده باقی مانده باشد، چندان قیمتی نیست. با تراشیدن، از وزن الماس کاسته میشود؛ اما در نتیجۀ آن خوشتراش شدن، بسیار قیمتی میشود و خریداران بسیاری پیدا میکند.
#آیت_االله_حائری_شیرازی
@Deebaj
✅دیباج ۲۱۶
🔶دیوارها و آدمها
📌انسانها موجوداتی اجتماعیاند و نیازمند گفتگو و زبان، ابزار این گفتگو.
زبان اگر به راستی و درستی بچرخد، رابطهها را قوام میبخشد، قلبها را چون آینه صیقلی میکند؛ جوری که جز محبت و مهر را بازتاب ندهد و تیرگیهای کدورت را تاب نیاورد.
📌اما امان از روزی که زبانها از نقشآفرینی در شفافیت رابطهها و تعمیق و گسترش آن باز مانند. آنجاست که غبار سوءظنها و تردیدها انباشته میشوند و دیواری بلند و ستبر میسازند میان آدمیان. در پس این دیوارهای افراشته، دیو تنهایی، انسانها را در آغوش تاریک خود میفشارد و به کام مرگ میکشاند.
خوب است غبار تیره تردید را با دم مسیحیایی گفتگو کنار بزنیم تا زبانهای بسته، میان ما دیوار نکِشند و ما را در تنهایی خودمان نکُشند.
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــی است، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟
تشویشِ هزار «آیا»، وسواسِ هزار «اما»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه ست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریِمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#ارتباط
#انسان
#گفتگو
#شعر
#حسین_منزوی
@Deebaj