✅دیباج ۱۶۴
🔶... و ناگاه ماه خاموش شد!
🖊علیرضا مکتبدار
آن روز هم مثل همیشه، در آن دوردستها، خورشید درخشان، آهستهآهسته رخ در نقاب سرخ شفق کشید.
پرستوها در آسمان گلگون چرخی زدند و کمکم در خط افق ناپدید شدند.
صدای گامهای شب بهگوش میرسید. سیاهی شب، سرخی شفق را کنار زد و بر طاق آسمان نشست.
ستارهها چون پولکهایی نقرهای، چشمکزنان پدیدار شدند و ماه در گوشهای به تماشای ستارگان نشست.
هیاهوی روز جای خود را به آرامش شبانه داد و جویبار رهگذران، به یکباره خشکید.
ساز شب با نغمه سکوت کوک شد تا صدای مرغ شبخوان بهتر به گوش رسد.
کودکان عرصه کوچه را رها کردند و خود را در آغوش گرم خانه انداختند.
مادران آنان را در بغل گرفتند، شکنج موهایشان را صاف کردند، دستی که به عطر مهر آغشته بود را بر صفحه صورتهایشان کشیدند و آنان را به ناز در کنار خود نشاندند.
همه چشمها به در دوخته بود تا خورشید از قفای در پدیدار شود و در کنار ماه و ستارگان آرام گیرد.
در گوشهای از شهر اما، خانهای بود که ماه آن به مُحاق رفته بود و ستارگانش چند روزی بود که رنگ به چهره نداشتند.
ماه در بستر افتاده بود و ستارگان گرداگردش طواف میکردند.
و ناگاه ماه خاموش شد!
ستارهها، پریشان و سراسیمه ماه را در آغوش گرفتند. قطرههای اشک همچون مرواریدهای غلطان، راهِ گونه میگرفتند و بهآرامی بر چهره ماه میغلطیدند.
یکی باید خورشید را خبر میکرد. ستارهها هراسان در طلب خورشید، راه مسجد را در پیش گرفتند.
خورشید تا به بالین ماه برسد، چند بار بر زمین نشست.
#علی_علیهالسلام
#فاطمه_سلاماللهعلیها
#فاطمیه
#غربت
#مدینه
@Deebaj