eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
908 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
طرحِ لبخندِ تو پايانِ پريشانی هاست... ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 📷 👆 عکس حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لبخند تو خلاصه ی خوبی هاست لختی بخند خنده ی گل زیباست ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🎞 تصاویر دیده نشده از حضور سردار دلها حاج قاسم سلیمانی (فرمانده لشگر 41ثارالله-ع) در بین بچه های گردان 407 بم در نقطه رهایی قبل از شب عملیات 🌴 دوران 🔹 حاج قاسم، دوربین به دست و بادگیر سرمه ای رنگ بر تن 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
جمع باصفای شهدا ستارگان آسمان شهادت امامزادگان عشق از راست : "شهید فضایل کریمی" شهادت : اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر "شهید مجید مکی" شهادت : آذر ۱۳۶۲ عملیات والفجر چهار "شهید محمود بیاتی" شهادت : آبان ۱۳۶۲ عملیات والفجر چهار "شهید ناصر اوجاقلو" شهادت : بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر هشت "شهید ابوالفضل نوری" شهادت : فروردین ۱۳۶۲ عملیات والفجر یک 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
فرمانده ! تواضع را باید از تو آموخت و بس ... 🌴 دوران 🆔 @DefaeMoqaddas
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در کلام یاران| رابطه حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهدا 🔰روایت سیره و سلوک شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام دفاع مقدس 🆔 @DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که از حد گذشت، شد..سرگذشت یک با عشقی که هیچ ترازویی قادر به‌اندازه گیری آن نیست، ۶ فرزند خود را می‌بوسد، در آغوش می‌گیرد، سربند یاحسین می‌بندد و از زیر قرآن راهی جهاد در راه خدا می کند... صلابت، استقامت و صبوری، معنای زینبی بودن یک زن رو‌‌ تو این فیلم می تونید ببینید.... ، ستاره‌ای درخشان در آسمان نصف جهان بود که در سن ۸۷ سالگی، شهر شهیدان را ترک کرده بود.... . مادری که ۶ ستاره شهید بر آسمان ایثار و فداکاری ایران اسلامی آویخته است. مرحومه واعظی در دوران تاریک ستم‌شاهی، برای مبارزه باظلم و سیاهی، شمع وجود پسر، دختر، داماد و عروس خود را تقدیم کرد، اما هنوز سهم خود را از سفره انقلاب کافی نمی‌دانست و در دوران دفاع مقدس، ۲ پسر دیگرش را هم به جبهه فرستاد تا مدال‌های شهادت این خانواده را به عدد ۶ برساند و سهم او از سفره انقلاب شد یک جمله: «».... کوه صبر بودن این مادر... 🌹 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در کلام یاران | ماجرای گریه پنهانی حاج قاسم سلیمانی در کنار اروند رود برای توسل به حضرت زهرا(س) 🔰روایت سیره و سلوک شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام دفاع مقدس 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
🌹 یادی از سردار شهید علیرضا محمدی فردویی (●ولادت: ۱۳۳۹، روستای فردوی قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۴، عملیات والفجر۸ ☆ ■ مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) 🌷 از کنار گلزار شهدای قم رد می‌شدیم. ❤️ گلایه کردم که: «شما دیر به دیر یاد من می‌کنید». ❗️ علی‌رضا به گوشه‌ای از گلزار خیره شد و گفت: «کاش خانه‌ی ما نزدیک گلزار بود تا شما زود به زود به ما سر بزنی». ✅ ناراحت شدم و گفتم: «این چه حرفی است که شما میزنی؟». ♦️ گفت: «من برای این دنیا نیستم، شما هم باید آماده باشید». 🎤 : 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 📽 "فتح الفتوح" این کشور چیست؟ 🌴 بیانات زیبای مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در مورد دفاع‌مقدس 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در جمع یاران | باید خودمان را بسازیم 🎤 انتشار نخستین بار سخنان حاج قاسم سلیمانی در جمع رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله در ایام دفاع مقدس 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 لاتی که لوطی بود! ▫️ ... در دوران شاه، دست به هر کاری می زد ... ولی لااقل حرمت ماه رمضان و محرّم را نگه می داشتُ! 🔹 ، جوانی بزن‌بهادُر که سرگرمی اش، خوشگذرانی، لهو و لعب و جمع کردن نوچه‌ به دور خود بود. او در عالم الوات‌گری، قدّاره بند بود و کاباره‌رو، ولی هیچ گاه پل ها را پشت سر خود خراب نکرد! ... و راه بازگشتی را برای خود باقی گذاشت! 🔺 او پس از انقلاب، از کرده های خود پشیمان شد و راه راست و پاکی را در پیش گرفت... ... و با شروع جنگ تحمیلی به مقابله با متجاوزین به خاک میهن پرداخت. او سرانحام در جبهه ذوالفقاری آبادان در صحنه‌ای نزدیک به مواضع دشمن، به کفّار بعثی یورش برد تا این که ناگهان، گلوله‌ای سرکش سینه او را شکافت و با چهره‌ای خونین به ملاقات پروردگارش شتافت و پیکر پاک او نیز هرگز یافت نشد! 🌴... و بدین گونه، شاهرخ ضرغام حجّتی شد برای تمام‌جوان‌هایی که از سرِ جهالت، سرگرم گناه و غفلت بوده و از عاقبت اعمال خلاف خود بی‌خبرند! 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال"دفاع مقدس"
دفاع مقدس
💠 لاتی که لوطی بود! ▫️ ... در دوران شاه، دست به هر کاری می زد ... ولی لااقل حرمت ماه رمضان و محرّم
🌼خاطره ای شنیدنی از شهید شاهرخ ضرغام که با کله پاچه ترس به دل عراقی ها انداخته بود! ✍️مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟ بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم!! مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم. شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله رادرآورد. جلوی اسرا آمد وگفت: فکر می کنید می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛زبان!! زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش! شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود. ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند. این کار آقا شاهرخ ترسی به دل عراقی ها انداخته بود که دیگه جرات نمیکردند به منطقه ما نزدیک بشن... 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
شهردار شهید شد! یک‌شنبه29تیر 1365 – گردان شهادت در مقر فرماندهی نیروهای حزب بعث در ارتفاعات قلاویزان مهران مستقر شده بودیم.محلی که سنگرهای بتونی سرپوشیده و محکمی ‌داشت. داخل سنگر تدارکات گروهان جای گرفتیم.بچه‌ها هم در سنگربتونی بزرگی که کنارمان بود مستقر شدند. هرروز دونفر وظیفۀ شستن ظرف‌ها ودرست کردن چای رابه عهده داشتند که بین بچه‌ها به"شهردار"یا"خادم الحسین"معروف بودند.بعضی‌هابه شوخی آنهارا"گارسون الحسین"صدامیزدند! آنروز نام من همراه"سعید رادان جبلی"(بچۀ خیابان غیاثی–شهید آیت الله سعیدی–میدان خراسان تهران)بعنوان شهردار خوانده شد.من اعتراض کردم وپای زخمی‌ام راکه چندروز قبل درعملیات تیر خورده بود،بهانه کردم.گفتم: -ببینید،من جانبازاسلام هستم،پس نباید شهردار وایسم. سعیدکه جوانی مؤمن،آرام ومتین بود،لبخندی زد وگفت: -عیبی نداره.آقاجان توقبول کن شهردارباشی،همۀ کارها بامن.تواصلا کارنکن.نگذارنظم ونوبت شهرداری به هم بخوره. من که ازخدامی‌خواستم،قبول کردم.کور ازخدا چی می‌خواد؟یه عینک دودی! چیزی به غروب نمانده بودکه سعید باآن ادب واخلاق قشنگش،گفت: -آقاحمید،شمابرو کتری رو آب کن،بذار روی آتیش جوش بیاد،تا واسه بچه‌ها چایی درست کنیم.آخه من می‌خوام براشون کلاس قرآن بذارم. باخنده وبه حالت نازگفتم: -مگه خودت نگفتی من کاری نکنم؟پس به من ربطی نداره.من اسمم شهرداره،ولی توقبول کردی جای منم کار کنی.پس خودت بروسراغ کتری! ومثل شاهزاده‌های فاتح،روی پتوهای کنارسنگر لم دادم.سعید بی آن‌که عصبانی شود،خندید وگفت: -باشه آقاجون،خودم می‌رم.اصلامی‌خوام برم وضوبگیرم واسه کلاس قرآن،کتری روهم آب می‌کنم. چشمانش را ریزکرد،خندید،آستین‌هارا بالازد و ازسنگر خارج شد.جلوی تانکرآب که گونی‌های پر ازشن اطرافش راگرفته بودند،وضو گرفت،کتری را پرکرد.آن راروی آتشی که ساعتی قبل درست کرده بود گذاشت وبه طرف سنگرآمد. دویا سه مترمانده بودکه داخل سنگربتونی شود.ناگهان سوت خمپارۀ120و درپی آن انفجاری شدید،نالۀ اورا درخود خفه کرد. غرش وحشت‌انگیزخمپاره،همه رامیخکوب کرد.هیچ‌کس جز سعید بیرون نبود ومعلوم نبود چه برسرش آمده.خمپاره درنزدیکی‌اش منفجرشده بود.نالۀ سوزناکی می‌زد.ازبدن متلاشی او،پاهایش بیش ازهمه داغان بودند. مضمون ناله‌هایش درآخرین نفس،یک کلام بیشترنبود: -حسین جان...حسین جان ... من که شوکه شده بودم،کپ کردم.بچه‌ها دویدند بالای سرش.من ولی وحشت‌زده ومبهوت،حتی جرأت نکردم بروم بالای سرش.می‌ترسیدم باآن چشمان ریزشدۀ لحظات آخرش،سینه‌ام رابدرد.باخودم گفتم:اگه من رفته بودم،اون الان داشت برای بچه‌ها قرآن می‌خوند.اگه من رفته بودم ... و شهردار شهید شد! (حمید داودآبادی) 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"