eitaa logo
دفاع مقدس
3.8هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.9هزار ویدیو
923 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان_شهیدنورانی_درباره_شهیدعلیرضا.mp3
5.7M
📢 صوت| سخنان شهید درباره شهید ، اولین فرمانده تیپ ذوالفقار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) ----------------------------------------- -┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹متولدتهران(۱۳۴۲)- 15ساله بود که انقلاب به پیروزی رسید و از آن زمان تا زمان شهادتش دست از جهاد و مبارزه نکشید. اوقات کمی پیش آمد که مجالی برای استراحت بیابد. با شروع تحرکات تجزیه طلبانِ ضد انقلاب در مناطق کردنشین، «محسن» درس و تحصیل را رها کرده و پس از گذرانیدن آموزش نظامی در «پادگان امام حسین(ع) به«مریوان» اعزام شد. او که برگِ ماموریتی سه ماهه در دست داشت، در به جمع هم رزمانِ پیوست و پس از مدتی به عضویت رسمی «سپاه پاسداران» درآمد و در رکابِ آن سردارِ خیبرشکن، ماندگار شد. مدتی بعد ، چند قبضه خمپاره اندازِ «سپاهِ مریوان» را به ، و «محسن نورانی» سپرد و این گونه بود که هسته نخستینِ «واحد توپ خانه و ادوات» در نیروهای تحت امرِ » ایجاد شد. هنگامی که «تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص)» پا گرفت، این واحد، به یگانِ توپ خانه ی تیپِ مذکور ارتقاء یافت و پس از آن که به «لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) » تبدیل و فرماندهی اش به ، واگذار شد، «علی رضا ناهیدی» ماموریت یافت که یک تیپِ توپ خانه و ادوات، با نام را تاسیس کند. ماموریت انجام و «محسن نورانی» هم جانشین فرماندهی «تیپ ذوالفقار» شد. 🔸پس از شهادت «علی رضا ناهیدی» در اسفند ۱۳۶۱ شمسی، «حاج همت»، فرماندهی «تیپ ذوالفقار» را به «محسن نورانی» سپرد. کم تر از شش ماه بعد، «محسن نورانی» در منطقه ی «اسلام آباد غرب» در کمین تروریست های ضدانقلاب افتاد و بال در بال ملائک گشود. ------------------------------------------- ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📸 شهیدان🌷🌷🌷 محمدتقی پکوک محسن نورانی حاج همت ا🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱 🌿 بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد: یکی به مغزم که به اسلام می‌اندیشد و دیگر بر قلبم که برای اسلام می‌تپد 🌹شهید محمدتقی پکوک 🕊🕊 ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت محمدتقی پکوک و محسن نورانی 🌴 دوران ------------------------------------------- ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷 ! ▫️سال ۶۲ بود که بار دیگر در عملیاتی مهران پاک‌سازی شد و بچه‌ها به اردوگاه قلاجه، همان‌جا که محل زندگی پشت جبهه‌شان بود، برگشتند. اردوگاه ابوذر هم محل زندگی بچه‌هایی بود که همسرانشان را به مناطق جنگی آورده بودند و شهید نورانی، همت و پکوک هم جزء همان‌ها بودند. فیلم سینمایی ویلایی‌ها بخشی از شرایط اردوگاه‌ها را به تصویر کشیده است. آن روز شهید نورانی و پکوک قصد داشتند برای سر زدن به خانواده‌هایشان به اردوگاه بروند و مرا هم دعوت کردند. آخر آن روز‌ها من به اردوگاه ابوذر راهی نداشتم. ‌می‌خواستیم به سمت مهران حرکت کنیم، ابتدا پکوک پشت فرمان نشست و چون گواهی‌نامه نداشت، من با او جابجا شدم تا اين‌که به حوالی میدان اسلام آباد رسیدیم. 🔹بچه‌ها گُله به گله دور هم نشسته بودند و با دیدن ما، پانزده نفری از آن‌ها پشت تویوتای ما سوار شدند. با هم همنوا می‌خواندند: با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد.... شور و شوق بچه‌ها، دل ما را هم گرم می‌کرد، این‌ها همان‌هایی بودند که امام به وجودشان افتخار می‌کرد و می‌گفت من مفتخرم که خود بسیجی‌ام و به قول سید مرتضای شهید، اصحاب آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. جاده پستی و بلندی بسیار داشت و همین مرا نگران می‌کرد که نکند آن‌ها بیفتند، پیش از آن‌که سرعت بگیرم، پیاده شدم و گفتم: برادرا بنشینید تا من حرکت کنم و سپس به سمت قلاجه راه افتادیم. در مسیر کرمانشاه به اسلام آباد، انفجار شدیدی از پشت سرمان به گوش رسید. من اول گمان کردم که بچه‌های ارتش در حال مانور هستند. تا آمدم.... ▪️تا آمدم ذهنیتم را به محسن بگویم، گرمای خونی را که بر روی دست راستم سُر می‌خورد حس کردم و چند دقیقه‌ای به حالت نیمه بیهوش سرم روی فرمان ماشین افتاد و دیگر چیزی نفهمیدم تا این‌که به خود آمدم و ماشین را بر لبه پرتگاه دیدم. همه توانم را در دستم جمع کردم تا بتوانم در ماشین را باز کنم، اما نمی‌شد که نمی‌شد و تازه متوجه شدم که دست‌ها و پایم تیر خورده و خونریزی شدید برایم هیچ قوتی نگذاشته است، به هر سختی بود خودم را کشان کشان از ماشین پایین انداختم و فریاد زدم: محسن کجایی؟ که یکی از بچه‌ها تلنگر زد که داد نزن، کمین خورده‌ایم. تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، همه‌مان را مانند ستونی ردیف کرده بودند تا رگبار گلوله‌هایشان را بر جانمان بنشانند، صحنه‌ای که شاید.... 🔺صحنه‌ای که شاید بسیاری فقط آن را در فیلم‌ها دیده باشند، صحنه‌ای که در جنایات داعش بار‌ها به تصویر کشیده شد و من که از قبل هم تیر‌هایی بر دست و پاهایم نشسته بود، دوباره از هوش رفتم و بعد‌ها متوجه تیری شدم که به قفسه سینه‌ام شلیک شده بود. برای لحظاتی به هوش آمدم، خون کف ماشین را پر کرده بود. ماشینی از نیرو‌های خودی همه بچه‌ها را سوار کرد و به سمت بیمارستان اسلام آباد حرکت کرد. من گاهی به هوش و گاهی از هوش می‌رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم، لهجه‌ای هندی از پزشکی شنیدم که بالای سرم در حال صحبت کردن بود و دوباره از هوش رفتم و صدا‌هایی گنگ به گوشم می‌رسید، اما یک لحظه شنیدم که گفت این دیگر نبض ندارد، باید ببریدش سردخانه. سردخانه نه مانند سردخانه‌های امروزی که فقط اتاقی بود که دمایی پایین داشت و سرد بود. ⚪️ انگار در خلسه بودم و همه صدا‌ها را در هاله‌ای از ابهام می‌شنیدم. خانم پرستاری را می‌دیدم که کنار پیکر شهدا قدم می‌زد، با خودم فکر می‌کردم اگر من شهید شدم پس چرا او را می‌بینم؟! همین انگیزه‌ای شد همه انرژی‌ام را لااقل در یکی از انگشتانم جمع کنم و تا این‌که بالأخره موفق شدم انگشت پایم را تکان دهم و همین شد که صدای فریاد خانم پرستار سقف اتاق را به لرزه در آورد و چندین نفر خود را سرآسیمه رساندند و این‌گونه من به دنیایی بازگشتم که ای کاش بر نمی‌گشتم. بار دیگر که چشمانم را باز کردم، خود را روی تخت بیمارستان دیدم و فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دور تختم را گرفته بودند و سر به سرم می‌گذاشتند و صدای خنده‌شان فضای اتاق را آکنده از نفس پاک‌شان کرده بود. مدتی گذشت و وقتی شرایط جسمی‌ام بهتر شد و مرا به بیمارستان شریعتی منتقل کردند.... — (راوی: جانباز شیمیایی سردار حاج عباس برقی) ------------------------------------------- ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
❣️خواب حاج همت که تعبیر شد 🍃حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت می‌رسی، محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟ حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت می‌كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه‌ات دادن و تو خواسته‌های اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران می‌كنند و به شهادت می‌رسی🍃 🌴سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲ و در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند🌴 🌷شهید محسن نورانی 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
📸 توپچـی‌ های لشکر۲۷ در ڪنار فرمـانــده از راست 🔻 سردار عباس برقی 🌷شهید سردار محسن نورانی 🌷شهید سردار حاج ابراهیم همت 🌷شهید سردار محمدتقی پکوک
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت شهید محمدتقی پکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشای تیپ ذوالفقار، لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 📷 .. در کنار شهید صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش در دوران ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠 دغدغه شهید پَکوک 🌷 شهیدمحمدتقی پَکوک در وصیتنامه خود نوشته است: — با سلام و درود خدمت امام امت و امت امام و شهدای صدر اسلام تاکنون. خدایا می‌دانی چه می‌کشیم، ما از مردن نمی‌هراسیم اما می‌ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید ما بمانیم تا آینده بماند. ای کاش امروز شهید می‌شدیم و فردا زنده می‌شدیم تا شهید آینده شویم تا این که فردا شهید نشود. آری همه یاران رفتند به سوی مرگ در حالی که نگران فردا بودند. من با امام عزیزمان خمینی میثاق بسته‌ام و با او وفادارم، زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده کنند، دست از او نخواهم کشید. راه سعادت بخش حسینی را ادامه دهید و زینب ­وار زندگی کنید. (انشاالله). خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله در سنگر روح الله بر شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است حمایت کن. بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد یکی به مغزم که به اسلام می‌اندیشد و دیگر بر قلبم که برای اسلام می‌تپد. 💕 شهید عزیز، فرمانده واحد ۱۰۷ توپخانه لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.(طویب لَهُ وَ حُسنُ مَآب) ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
audio_2022-08-13_10-11-51.ogg
590.4K
⚪️ ماجرای غروب خونین ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ شهادت سرداران شهید پکوک و نورانی 🎙 راوی : حاج داوود احمدپور ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 پایین عکس:شهید محمدتقی پکوک در کنار فرمانده خود، شهید علیرضا ناهیدی 🔹سوریه - سال ۱۳۶۱ - یکی از اماکن مقدس دمشق ⏳زمانی که به اتفاق حاج احمدمتوسلیان عازم نبرد با صهیونیست ها و بیرون راندن اسرائیلی ها از سرزمین لبنان شدند ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
ظاهر فریبنده دنیا حریفش نشد دنیا را ضربه فنی کرد ...! به یاد قهرمان تیم ملی کشتی فرمانده دلاور گردان مالک اشتر لشکر ۲۷حضرت‌محمدرسول‌اللهﷺ که در عملیات مسلم‌بن‌عقیل سال۱۳۶۱ بال‌در بال ملائک گشود و افتخاری ابدی برای کرمانشاه و ایران خلق کرد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚪️ دوچرخه سوار قزوینی که می‌خواست قهرمان المپیک شود در طلائیه طلایی شد | پیشنهاد می‌گردد این فیلم کوتاه را مشاهده کنیم | 🔹️ شاید در میان شهدای ورزشکار کمتر کسی از شهید اکبر برمایون از استان قزوین را اطلاع داشته باشد. ◇ اکبر متولد 1340 در یکی از محله های قدیمی شهر قزوین بود هنوز در دوره ی نوجوانی به سر می برد که به ورزش دوچرخه سواری علاقه مند شد و با اینکه شرایط اقتصادی خانواده اش خیلی خوب نبود از دست مزد خودش یک دوچرخه ی کورسی حرفه ای خرید و می‌گفت که می‌خواهد قهرمان کشور و المپیک شود. ◇ او دوست داشت به طور حرفه ای به این ورزش بپردازد و به همین منظور با چند نفر از اعضای هئیت دوچرخه سواری شهرش آشنا شد و مدتی را با آنها به تمرین پرداخت. ◇ اکبر که پدرش قربانعلی، یک میوه فروش ساده در قزوین بود ، با شروع جنگ دوچرخه مورد علاقه و آرزوهایش را کنار گذاشت و در جبهه حضور یافت. ◇ شهید اکبر برمایون در ۲۹ تیرماه سال ۱۳۶۱ همزمان با ۲۸ ماه مبارک رمضان در طلائیه به شهادت رسید و اثری از پیکرش به دست نیامد و جاویدالاثر باقی ماند.