eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ۱۶ آبان ۱۳۶۴ - - سالروز شهادت رضا قنبری مداح اهل بیت {ع} - عضو تبلیغات لشگر ده حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} مصادف با ایام ۲۸ صفر به یاد امام و شهدا پاسدار با صلابت سپاه اسلام ذاکر آستان ولایت مداح دلسوخته دریای ادب و اخلاق شهید رضا قنبری مزار شهید: او در کنار یرادر شهیدش هادی قنبری در بهشت زهرای تهران آرمیده است: قطعه ۲۶ / ردیف ۳۵ / شماره ۳۳ 🇮🇷بخشی از وصیتنامه شهید رضا قنبری : « از مردان خدا، دسته ای هستند که تمام دارایی حتی جان خویش را در طبق اخلاص گذاشته و ارزانی راه خدا می کنند تا خود، ظرف نور و حیات شده و جمع و جامعه ای را از ظلمت، فساد و ستم ها به سمت نور حق راهنما شوند، و بدین طریق صداقت خویش را به اثبات رسانده و عهد خویش را وفا کرده باشند برادر من هادی به عهد خویش وفا کرد او ظرف نور و‌ حیات شد و جامعه را از ظلمت و فساد به سمت نور حق راهنمایی کرد او فهمانید که مطمئن ترین راه برای رسیدن به معشوقش، الله تنها شهادت است و خود نیز این راه، عاشقانه را پیمود هیچگاه از خط سرخی که برادر شهیدم در پیش روی من گذاشت یک آن، باز نخواهم ایستاد، و می روم تا با خون خود خون برادرم و تمامی شهدا را زنده نگه دارم می دانید کسانی که در راه خدا کشته شده اند نمرده اند بلکه زنده اند و نزد خدا روزی می خورند انگیزه من از هجرت سه چیز است که هادی در وصیتنامه اش ذکر کرده بود : - اول، عشق به خدا - دوم، عشق به اسلام - سوم، عشق به شهادت فی سبیل الله ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
منم گدای فاطمه به یاد دلسوختگان مادر سادات بچه های خونین بال حضرت زهرا سلام الله علیها از راست : مداح اهل بیت {ع} "شهید رضا قنبری" شهادت : ۱۳۶۴/۸/۱۶ میاندار هیئت گردان عمّار از مؤسسین هیئت متوسلین به حضرت فاطمة الزهرا {سلام الله علیها} "شهید امیر تهرانی" شهادت : ۱۳۶۴/۹/۲ مداح اهل بیت {ع} "شهید حسن شیخ زاده آذری" شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ تن خاکی چه تصور ز دل و جان دارد مگر این راه پر از حادثه پایان دارد سینه را آینهٔ باغ شقایق کرده است خاطراتی که دل از داغ شهیدان دارد صبح جمعه دل ما همنفس باد صبا شِکوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد جان ما، لحظه لحظه ز غمش سوخته است چشم ما، ثانیه در ثانیه باران دارد آری این راه، به پایان نرسیده است هنوز راه عشق است، بسی آتش سوزان دارد السلام علیک ایتها صدیقة الشهیده یا فاطمة الزهرا {س} یا قرة عین الرسول {ص} یا زهرا {سلام الله علیها} ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
یاد و خاطره از سمت راست: ۱.سردار شهید سید محمد حسن حسنیان فرمانده دلاور گردان المهدی (عج) ۲.سردار جانباز حاج علی فضلی فرمانده پر افتخار لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع) ۳.مداح شهید رضا قنبری ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
⏳ 16 آبان 1361 - پایان عملیات محرم مرحله دوم در ساعت 2:30 بامداد شنبه 11 آبان) آغاز شد و نیروهای ایرانی محاصره دشمن را کامل کردند. همچنین 150کیلومتر مربع از زمین های اشغال شده آزاد و تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند. این مرحله در ساعت 22 روز 15 آبان آغاز شد و هدف آن تصرف همه بلندی های غرب حمرین، جاده ها، مراکز مهم عملیاتی، ایجاد و تامین لازم برای جاده آسفالته چم سری ، شرهانی و زبیدات و جاده شوسه زبیدات – طیب بود. در این مرحله 300کیلومتر مربع از خاک عراق شامل پاسگاه های زبیدات، شرهانی و ابوقریب و همچنین تاسیسات نفتی حدود 35 حلقه چاه نفت به تصرف نیروهای ایرانی در آمد. این مرحله که مرحله آخر عملیات محرم بود در ساعت8 صبح روز 16 آبان 1361 خاتمه یافت. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۶ آبان ماه ۱۳۶۱ در چنین روزی عملیات محرم در جبهه میانی جنگ به پایان رسید ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🍂 در عملیات «فرمانده کل‌ قوا خمینی روح‌خدا» دست راستش را از دست داد؛ این مجروحیت او را از ادامه جهاد باز نداشت و بارها به جبهه اعزام شد تا اینکه در عملیات محرم درحالیکه بیسیم‌چی لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌السلام بود دست دیگرش قطع شد و در این هنگام شاسی گوشی را با پا فشار داده و گفت: «سلام من را به حضرت امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ وضع ما خوب است، مهمات، غذا ، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟» پس از چند لحظه صدای او قطع شد و هر چه او را صدا زدند جواب نداد بعد خبر آمد که آن عزیز در همان لحظه به شهادت رسیده بود. هرجا که عاشورا و کربلایی است خطی است از درس رشادتِ "عباس" "والله إن قَطَعتُمُوا یَمِینی إنّی اُحامی أبداَ عَن دینی" 🌹شهید احمد صداقتی نجف‌آبادی 🔹معاون گردان امام صادق ع از لشکر امام حسین ع 🗓ولادت: 28 آبان‌ماه 1339، نجف‌آباد 🗓شهادت: ارتفاع ۱۷۵ شرهانی او در عملیات محرم در حالی که یک دست مصنوعی داشت به قلب دشمن یورش برد و در جریان این هجوم بشهادت رسید .... و پیکرش تا سه دهه مفقودالاثر بود 💐تفحص شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۸ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱 👇👇👇پست بعدی
🌷 پیکر شهید احمد صداقتی بعد از ۳۰ سال با دست‌های قطع شده و فرق شکافته تفحص شد ... قبل از شروع کار به آقا ابوالفضل علیه‌السلام سلامی کردیم . هنگام تفحص، وقتی پاکت بیل بالا آمد، در ابتدا با یک دست مصنوعی مواجه شدیم؛ دست آن شهید از کتف تا انگشتان مصنوعی بود که داخل اورکتش دیده می‌شد. شهید را پایین گذاشتیم؛ دست دیگر این شهید در عملیات محرم قطع شده بود؛ مدارک او را بررسی کردیم، نامش «احمد صداقتی» از لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود . در پیکر شهید صداقتی چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا کردیم؛ اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود. همه این‌ها نشانه سلام ما به آقا ابوالفضل(ع) در ابتدای کارمان بود. شهید احمد صداقتی ارادت خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم معاون فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهی گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیری شدید و شهادت رزمندگان این گردان، به شهید صداقتی واگذار ‌کردند. (راوی: جستجوگر نور حاج جعفر نظری) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌓 نماز شب مهدی از شناسایی که آمد نیمه شب بود و خوابید. بچه ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون میدانستند حسابی خسته است. اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت: مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟ دلیلش را گفتند، آه سردی کشید و گفت: افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد … فردا شب مهدی هم به خیل شهیدان پیوست…🕊🕊 ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 شهید مهدی سامع جوانی وارسته که با شروع جنگ بارها در عملیات ها شرکت کرد و زخمی شد. 🌱 عملياتهای فرمانده كل قوا، طريق القدس، فتح المبين، رمضان و ... شاهد دلاورمردیهای او بود، تا اینکه سرانجام در عملیات محرم (آبان ۶۱) در حالیکه فرماندهی گردان امام حسین (ع) از تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) را بر عهده داشت در محاصره تانک‏های دشمن قرار گرفته و بشهادت رسید🕊🕊🕊 شهیدسامع همواره صبور بود و به استقبال کارها و مأموریتهای سخت می رفت. با اخلاق بود و ساده زیست. کلام نافذی داشت چون با تمام وجود به آنها معتقد بود و خود نیز عمل می کرد. یاور يتيمان و مظلومان بود. با کودکان مستمند مهربان بود و دست نوازش بر سرشان مي كشيد. آرزو مي كرد روزی بيايد كه ديگر فقير وجود نداشته باشد. حقوقی را که از سپاه میگرفت، مقدار كمي را بر می داشت و بقيه را در صندوق خيريه می انداخت تا به نیازمندان بدهند ┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
مادر یعنی آغوش و بوسه حرف‌های در گوشی مواظب خودت باش و زود برگرد و دنیایی دلهره .... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از سینه زنی پرشور رزمندگان دلاور در سال ۱۳۶۱ قبل از آغاز 🎙 زاده زهرا ادرکنی یا مهدی (عج) یاری کن ما را ادرکنی یا مهدی (عج) قلب ما سوزد از داغ هجرانت کجایی مولا جانها به قربانت 😔 نوحه خوان مجلس محمود بیاتی سال بعد در عملیات والفجر چهار به درجه والای شهادت نائل آمدند همچنینن تعدادی از رزمندگانی که تصاویرشان دیده می شود ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🍃یاد باد آن روزگاران یاد باد ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۶ آبان ماه ۱۳۶۱ در چنین روزی عملیات محرم در جبهه میانی جنگ به پایان رسید 🌴 عملیاتی که ذاکر اهل بیت، حاج مهدی منصوری اولین بار در آن شرکت کرد و در آن روضه خواند 🎞‌ فیلمی از عزاداری و گریه‌های جانگداز رزمندگان دفاع مقدس از عشق و توسل آنها به اهل بیت(ع) با نوای حاج مهدی منصوری، رزمنده و مداح اصفهانی... ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ سخن برادر منصوری:👇 🔹 اولین عملیاتم، «عملیات محرم» بود. خاطرم هست منطقه‌ای داشتیم به نام «عین‌خوش». شب‌های قبل عملیات، آنجا و توی آن منطقه روضه‌خوانی و مداحی می‌شد. نمی‌دانید چه شوروحالی داشت. ◇ خود بچه‌ها روضه بودند. یادم هست شام عاشورا بچه‌ها پابرهنه روی خارهای بیابان‌ها می‌دویدند و حسین‌حسین می‌گفتند. نمادی هم درست کرده بودند از آتش‌زدن خیمه‌ها. شوروحال عجیبی داشت. ◇ من اولین‌بار توی آن عملیات خواندم. عاشورای واقعی، عملیات محرم بود. نمی‌دانید این بچه‌ها چطور به سینه می‌زدند و حسین‌حسین می‌گفتند. ◇ زیارت عاشورا که می‌خواندیم، تا می‌گفتیم: «السلام علیک یا اباعبدالله…»، چنان صدای ضجه بچه‌ها بلند می‌شد که دیگر نمی‌توانستیم بقیه‌اش را بخوانیم. ◇ ما روضه می‌خواندیم؛ ولی آن‌ها خودشان روضه بودند. ما شعر می‌خواندیم؛ ولی آن‌ها شعور داشتند. ما حرف می‌زدیم؛ ولی آن بچه‌ها عمل می‌کردند. واقعا نمی‌توانم ترسیم کنم آن شور و آن حال‌وهوا را. ◇ رزمندگان ما شب عملیات لباس‌هایشان را می‌شستند و عطر و گلاب به خودشان می‌زدند. حرفشان این بود: ◇ «حالا که ما داریم می‌رویم پیش امام‌حسین(ع)، خوب است تمیز و معطر باشیم.» ◇ اتفاقا همان‌ ها هم شهید می‌ شدند 🚩🌷🌷 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
💕 وادی عشق .. بسی دور و دراز است .. ولی ... طی شود .. جاده ی صدساله.. به آهی گاهی.. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران 🔅 سرنوحه شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان با دلی سوزان فردا به دشت کربلا زینب ای زینب گردد سرم از تن جدا زینب ای زینب اجرا شده در مسجد جزایری اهواز در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا ۱۶ آبان ۱۳۶۰ در شب عاشورا شعر: مرحوم حاج حبیب الله معلمی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
به این سوی دجله برگرد آقا مهدی، بر گرد فرمانده چشمان نگران انقلاب در این سو، در محاصره مدعیان بی‌هنر و قاعدین کوته نظر، مردانی چون تو را جست‌وجو می‌کنند. برگرد فرمانده، با خیل شهیدانت برگرد😭😭😭 🌷 شهید 𝐣𝐨𝐢𝐧➘:‎‌‌‎ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت بیست و سوم: زینب گریه میکرد و اصرار داشت که آبادان بماند، او حاضر نبود به اصفهان برود. مهران به زور و زحمت با ماندن مهری و مینا در بیمارستان آن هم با شرط و شروط راضی شده بود. وقتی حال زینب را دید گفت همه دخترا باید برن اصفهان و مینا و مهری هم حق موندن ندارن مینا که وضع را این طوری دید و میدانست که اگر کار بالا بکشد مهران و مهرداد دوباره بنای مخالفت با آنها را میگذارند زینب را به اتاق برد و با او حرف زد. مینا به زینب گفت مامان به تو و شهلا و شهرام وابسته تره اون طاقت دوری تو رو نداره، تازه تو هنوز کلاس سوم راهنمایی هستی اگه آبادان بمونی از درست عقب میمونی اگه تو بنای مخالفت رو بذاری و همراه مامان به اصفهان نری، مهران و مهرداد من و مهری رو مجبور میکنن که با شما بیایم اون وقت هیچ کدوم نمی تونیم آبادان بمونیم و به شهرمون کمک کنیم تو باید کنار مامان بمونی تا مامان بتونه دوری ما رو تحمل کنه. زینب که دختر مهربان و فهمیده ای بود و حاضر به ناراحتی خواهرهایش نبود حرف مینا را قبول کرد. او با وجود علاقه زیادش برای ماندن در آبادان که این علاقه کمتر از علاقه مهری و مینا هم نبود راضی به رفتن شد. هر وقت حرف من وسط می‌آمد زینب حاضر بود به خاطر من هر چیزی را تحمل کند. مینا به او گفت: مامان به تو احتیاج داره. زینب با شنیدن همین یک جمله راضی به رفتن از آبادان شد از وقتی بچه بود آرزو داشت که وقتی بزرگ شد کارهای زیادی برای من انجام دهد همیشه میگفت: مامان وقتی که بزرگ شدم تو رو خوشبخت میکنم. بعد از اینکه همه ما قبول کردیم که مهری و مینا در آبادان بمانند مهران با هر دوی آنها شرط کرد که اولاً به هیچ عنوان از محیط بیمارستان خارج نشوند و تنها جایی نروند. دوماً مراقب رفتارشان باشند، مهران در آبادان بود و قرار شد مرتب به آنها سر بزند و دورادور مراقبشان باشد. من دو تا دخترم را در منطقه جنگی به خدا سپردم و همراه مادرم و بچه های کوچک ترم راهی دستگرد اصفهان شدم دوباره همه ما با ساکهای لباس راهی چوئبده شدیم تا با لنج به ماهشهر برویم چند تا تخم مرغ آب پز و مقداری نان برای غذای بین راه برداشتیم که بچه ها گرسنه نمانند زینب خیلی ناراحت و گرفته بود چند بار از من پرسید مامان، اگه جنگ تموم بشه به آبادان برمیگردیم؟ مامان به نظرت چند ماه باید دور از آبادان بمونیم؟ زینب میخواست مطمئن شود که راه برگشت به آبادان بسته نیست و بالأخره یک روز به شهرش بر میگردد. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت بیست و چهارم: وقتی سوار لنج شدم تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد. سفر قبل همه با هم بودیم جنگ چه بر سر ما آورده بود از هفت تا اولادم سه تا برایم مانده بود، بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کار بود. هر چقدر لنج از چوئبده دورتر میشد بیشتر دلم میگرفت در خواب هم نمیدیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخورد. قلبم تکه تکه شده بود و هر تکه‌اش گوشه‌ای مینا و مهری را به خدا سپردم مهران و مهرداد را هم. خدا در حق بچه هایم مهربان تر از من بود از خدا خواستم که چهار تا اولادم را حفظ کند و سالم به من برگرداند. چند ساعت که از حرکتمان گذشت، بچه ها کم کم اخمهایشان باز شد و به حالت عادی برگشتند از همه بی خیال تر شهرام بود شاد بود و به هر طرف میدوید. تخم مرغ ها را به بچه ها دادم که بخورند. زینب و شهلا تخم مرغ ها را توی سر هم زدند تا ترک برداشت و بعد پوستش را گرفتند و خوردند هر دو میخندیدند و با هم شوخی میکردند. از شادی آنها دل من هم باز شد خوشحال شدم که خدا خودش به همه ما صبر داد تا بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم. مادرم مایه دلگرمی من و بچه هایم بود. چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گردش لبخند میزد و با یک دنیا آرزو به شهرام و شهلا و زینب نگاه میکرد. همه ما در انتظار آینده بودیم نمی دانستیم در اصفهان چه پیش می آید اما همه دعا میکردیم تجربه زندگی تلخ در رامهرمز برای ما تکرار نشود. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت بیست و پنجم: مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان در محله دستگرد یک خانه نیمه تمام اجاره کرد. صاحب خانه قصد داشت با پولی که از ما میگیرد ساخت خانه را تمام کند. خانه دو طبقه داشت، طبقه بالا دست صاحب خانه بود و قرار بود طبقه پایین را به ما بدهند. وقتی در روزهای سرد اسفند به اصفهان رسیدیم هنوز بنایی خانه تمام نشده بود طبقه پایین در و پیکر نداشت و امکان زندگی در آنجا نبود. ما مجبور شدیم مدتی به خانه حمید یوسفیان برویم. خانواده حمید مثل ما جنگ زده بودند و حال ما را می‌فهمیدند آنها خیلی به ما محبت کردند من خیلی خجالت می کشیدم، دلم نمیخواست سر سیاه زمستان و سرما مزاحم دیگران بشوم؛ مزاحم کسانی که مثل خود ما امکانات کمی داشتند که فقط برای خودشان بس بود، اما چاره ای نداشتیم بیشتر از یک هفته مهمان مادر حمید بودیم. شهلا و زینب در خانه حمید یوسفیان روی غذا خوردن نداشتند. ما در خانه خودمان سر یک سفره با نامحرم نمی‌نشستیم. زينب و شهلا سر سفره خودشان را جمع میکردند و رودرواسی داشتند. مدتى بعد به خانه جدیدمان رفتیم. حیاط خانه اجاره ای ما پوشیده از سنگ و ریگ بود. فقط یک شیر آب داخل حوض کوچکی در وسط حیاط قرار داشت. ما در همان حوض ظرفهایمان را میشستیم خانه آشپزخانه و حمام نداشت. داخل پارکینگ آشپزی میکردم و بچه ها را هفته ای یکی دو بار به حمام عمومی شهر میبردم. چند روز بیشتر به آخر سال و عید نوروز نمانده بود زینب میگفت ما عید نداریم؛ شهرمون تو محاصره عراقیاست این همه شهید دادیم خیلی از مردم عزادارن خواهر و برادرمونم که جبهه ان... بعد از جاگیر شدن در خانه جدید زینب و شهلا و شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم دوست نداشتم بچه ها از درس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه از سال گذشته بود، ولی نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه آخر سال را از دست بدهیم، از طرفی میدانستم که با رفتن آنها به مدرسه شرایط جدید برایشان عادی میشود و کم کم به زندگی جدید انس میگیرند. چند روز پیش از عید مهران که نگران وضع ما بود اسباب و اثاثیه خانه را به ماهشهر برد و از آنجا به چهل توت دستگرد آورد. فقط تلویزیون مبله بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد. برای اینکه حوصله بچه ها سر ،نرود از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا آنها سرگرم شوند مهران کارمند آموزش و پرورش بود ولی از اول جنگ در لباس نیروهای بسیج از شهر دفاع میکرد او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادرهایش دلسوز بود. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ @DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
دفاع مقدس
شوخی فرماندهان با یکدیگر👇🏻 🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖🪖 مأموریت یگان‌ها برای مرحله سوم عملیات مشخص شد. مسئولیت ارت
هر کجا بودی تبسّم با تو بود... دره شیلر ۱۳۶۲ عملیات والفجر چهار منطقه عمومی پنجوین عکاس: امیرهوشنگ جمشیدیان
47.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تصاویری بسیار زیبا و خاطره انگیز از مناطق عملیاتی والفجر چهار و حال و هوای رزمندگان اسلام در این عملیات غرورآفرین و بیادماندنی 🌟 یاد باد آن روزگاران یاد باد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️ حبیب های خمینی ؛ از حبیب‌بن‌مظاهر آموخته بودند که باید گوش به فرمانِ امام‌ شان به جنگ با دشمنان اسلام به پاخیزند... در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسولاللهﷺ در سال های دفاع مقدس ، دو پیرمرد عضو فعال بودند. اول حاج حسن امیری ، پیرمرد کوتاه قد و بذله گویی که دربین بچه ها به عمو حسن شهرت داشت و دوم، حاج ذبیح الله بخشی. 💠 حاج بخشی را به علم سبز بزرگ و سیمینوفش، لندکروز بلندگودارش و «یام یام» های طلایی می شناختند. 💠 و عمو حسن را به دویدن های میدان صبحگاه دوکوهه و شعرهای حماسی که می خواند. هر روز صبح گردان های لشکر باید به نوبت یک بار دور میدان صبحگاه می دویدند. و عمو حسن با آن سن و سال، همراه با هر گردان، یک بار دور میدان را می دوید و برای بچه ها شعر های حماسی می خواند. البته از وزن و قافیه های عجیب و غریب شعرها معلوم بود که همه را همان جا از خودش می سازد! رزمندگان جوان همه بعد از دویدن دور میدان صبحگاه از نفس می افتادند اما انگشت به دهان می ماندند که عمو حسن چطور با گردان بعدی می دود و می خواند. او برای همه رزمندگان حنا می‌مالید، اما برای خود حنا نمی‌مالید و می‌گفت: «محاسن من با خون خضاب خواهد شد.» 🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸 عمو حسن سرانجام در عملیات کربلای۴، در شلمچه، به آن متاعی که به دنبالش می دوید رسید و محاسن سفیدش به خون سرش خضاب شد و روزهای پایانی دی ماه سال ۱۳۶۵، در هفتادمین سال زندگی‌‌اش به شهادت رسید🌷
🔹 همین بسیجی‌ های کم سن‌ و سال را شما ببین؛ ا ز پشت میزِ مدرسه آمده جبهه، بعد شبِ حمله، با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند..! صبح که می‌روی توی این بیابان شرقِ بصره همینطور جنازه‌ کماندوهایِ گردن کلفتِ بعثی است که روی زمین ریخته... این ها را چه کسی زده؟ همین بسیجی کوچک..! ▪︎شهید حاج‌ ابراهیم همت 📷 عکس/ پاییز ۱۳۶۲ ، قلاجه عملیات والفجر چهار
🍂 برگی كه عاشق شد می‌‌افتد؛ سبز يا زرد عاشق بهارش با خزان فرقی ندارد ...! پاییز سال ۱۳۶۲ منطقه عمومی بانه عملیات والفجر چهار رزمندگان لشکر ۸ نجف اشرف عکاس : حسین هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سخنان بسیار زیبا و شنیدنی فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها، سردار مخلص شهید فرمانده دلاور لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در جمع رزمندگان اسلام بعد از عملیات 🌷 شهید همت: اولین نکته احساس شرمندگی در مقابل عظمت روح ایثار ، صبر ، شکیبایی و تقوای همه بسیجی های عزیز است. ‼️بسیار دیدنی ‼️ ⭕ تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید.