eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ وحال وهوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن و ما نیست،سخن ازمردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند ادمین @mehretaban313
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق و شیدای اهل بیت(ع) مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال است جایی که میگوید: عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست آشنایی بنده با این شهید برمیگرده به پائیز سال 63 بعد از ماه محرم بود که فرمانده ما ، جمعی از لشگر ده رو جدا کرد و زیر در مقری که به نام معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد. ما شب ها میرفتیم جلو و در اطراف که در اون منطقه مستقر بودند میکردیم بردن TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود. صبح هم برای نماز صبح خسته برمیگشتیم و در مقر استراحت میکردیم. جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم. کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده میکردند. در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود خودش میگفت بچه تهران است فرمانده ای به نهایت ادب و تواضع. میگفت: است چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم. یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های رو گذاشته بود فکر کنم نوار بود. داشت سخنرانی پخش میشد و من هم با دوستان مشغول بودیم محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال... شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد. میخواست صداش رو مخفی کنه اما نمیشد کاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه میکردیم. نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد. چشمهاش کاسه ی خون بود. بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم. شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم هم اونجا بودند. با یه نگاهی به هم کردیم به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا. بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم.. در در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به به دیدار خدا رفت. گفتم قبل از محرم یادی از این شهید کرده باشم. شهدایی که حسینی بودند و حسینی رفتند اون هایی که دغدغه مجالس سیدالشهداء(ع) رو داشتند اون ور هم که رفتند این ور رو میپاند از همسنگرانشون بیش از همه توقع دارند. یاد همشون بخیر رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر آن سینه زنان حرمت دسته به دسته (راوی: همرزم شهید) 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال: "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مسابقات قرآن 🌴 🌷 جمع با صفای بچه های تخریب لشگر10 که تعدای از شهدا در تصویر دیده میشوند. انس و الفتی با کتاب الهی داشتند. معمولا نیم ساعت قبل از نماز داخل حسینیه مشغول تلاوت قرآن بودند 🌗 و شبها هم قبل از خواب به رسم سنت همه ی رزمندگان سوره واقعه به صورت جمعی تلاوت میشد. یاد همه ی اون روزها و شب های خوب بخیر. 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسابقات قرآن جمع با صفای بچه های تخریب لشگر10 که تعدای از شهدا در تصویر دیده میشوند. انس و الفتی با کتاب الهی داشتند. معمولا نیم ساعت قبل از نماز داخل حسینیه مشغول تلاوت قرآن بودند و شبها هم قبل از خواب به رسم سنت همه ی رزمندگان سوره واقعه به صورت جمعی تلاوت میشد. یاد همه ی اون روزها و شب های خوب بخیر. ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
💕 عاشق و شیدای اهل بیت(ع) سردار شهید محمد زند مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال است، جایی که میگوید: عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست 🎙 آشنایی بنده با این شهید برمیگرده به پائیز سال 63 بعد از ماه محرم بود که فرمانده ما ، جمعی از لشگر ده رو جدا کرد و زیر در مقری که به نام معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد. ما شب ها میرفتیم جلو و در اطراف که در اون منطقه مستقر بودند میکردیم بردن TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود. صبح هم برای نماز صبح خسته برمیگشتیم و در مقر استراحت میکردیم. جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم. کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده میکردند. در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود خودش میگفت بچه تهران است فرمانده ای به نهایت ادب و تواضع. میگفت: است چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم. یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های رو گذاشته بود فکر کنم نوار بود. داشت سخنرانی پخش میشد و من هم با دوستان مشغول بودیم محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال... شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد. میخواست صداش رو مخفی کنه اما نمیشد کاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه میکردیم. نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد. چشمهاش کاسه ی خون بود. بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم. شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم هم اونجا بودند. با یه نگاهی به هم کردیم به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا. بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم.. در در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به به دیدار خدا رفت. 🌷شهدایی که حسینی بودند و حسینی رفتم 🕌 رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر آن سینه زنان حرمت دسته به دسته (راوی: همرزم شهید)