eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
10.5هزار ویدیو
853 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع مقدس
👈 به کانال "روایت فتح" بپیوندید -- موضوع: دفاع مقدس ─ تلگرام: 🆔 https://telegram.me/revayate_fath ─ ایتا: 🆔 https://eitaa.com/revayate_fath ─ سروش: 🆔 https://sapp.ir/revayate_fath_media
🌈 همین که تو هر صبح در خیال منی ؛ حالِ هر روزِ من خوب است ... 🆔 @revayate_fath
💠 سرداران گمنام گردان ۴۱۰ 🌸 عدد ۴۱۰ در میان رزمندگان کرمانی، جایگاه خاصی دارد. این عدد، شناسۀ گردانی از دلاورانِ کارگرزادۀ بود که در طول دفاع مقدس، حماسه‌هایی شگرفی در نبردهای آبی-خاکی آفریدند. 🍀 اولین فرمانده آن، بود که در عملیات خیبر شهیدش شد. یکی از نیروهایش ماجرایی از او تعریف می‌کند: 🌼 شبی به بچه‌ها گفت: به چادر من بیایید تا با هم وداع کنیم. امشب، شبِ آخرِ من است، این بار می‌روم و شهید می‌شوم. سپس با مختصر غذایی که در گوشه چادر بود اشاره کرد و گفت: بیایید با هم بخوریم. او هم مشغول غذا شد بی آنکه پوتین خود را در بیاورد. یکی از بچه‌ها پرسید: برادر عباس‌زاده، چرا پوتین پوشیده‌اید؟ 🌿 خندید و گفت: وقتی دبستانی بودم، پدرم یک جفت چکمۀ کوچک برایم خرید. من آنها را پوشیدم و خوابیدم. تا صبح خوشحال بودم که فردا می‌خواهم با چکمۀ نو به مدرسه بروم. حالا هم این پوتین‌ها را پوشیده‌ام؛ چون می‌دانم این بار شهید می‌شوم! 🌷 آن شب برایمان حرف زد و وداع کرد. دست ‌آخر هم پوتین‌هایش را درنیاورد و با همان پوتین‌های نو، رفت برای علمیات و همان‌گونه که می‌خواست به آرزویش رسید. 🌻 پس از شهادت عباس‌زاده، حاج فرمانده گردان غواص شد و این درحالی بود که او را برای مسئولیت تیپ در نظر گرفته بودند. امینی هم از مردان عارف‌مسلک لشکر بود که (فرمانده لشکر) ارادتی خاص به او داشت. 🌴 در پی در پی شهادت امینی نیز حاج علی هدایت گردان را به عهده گرفت. او اصالتاً گیلانی بود که در جنگ، به یگان بچه‌های کرمان ملحق و چندی نگذشت که شد فرمانده نامدارترین گردان لشکر یعنی گردانغواص. وی سرانجام در ۱۸ دی ماه ۱۳۶۵ در به فیض عظیم شهادت نائل آمد. 🌴 دوران 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
دفاع مقدس
💠 سرداران گمنام گردان #غواص ۴۱۰ 🌸 عدد ۴۱۰ در میان رزمندگان کرمانی، جایگاه خاصی دارد. این عدد، شناسۀ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند | روایت فتح، ساخته 🌷🌼🌿درباره: شهیدعلی ، فرمانده دلاور گردان ۴۱۰ – لشکر۴۱ ثارالله - کرمان 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
دفاع مقدس
💠 سرداران گمنام گردان #غواص ۴۱۰ 🌸 عدد ۴۱۰ در میان رزمندگان کرمانی، جایگاه خاصی دارد. این عدد، شناسۀ
💦 فرمانده دلاور گردان ۴۱۰ – لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان 🌷 شهید حاج علی عابدینی 🌴 دوران 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
دفاع مقدس
💦 فرمانده دلاور گردان #غواص ۴۱۰ – لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان 🌷 شهید حاج علی عابدینی 🌴 دوران #دفا
💠 خاطره حاج از شهید علی ، فرمانده دلاور گردان ۴۱۰ – لشکر ۴۱ ثارالله (ع) : ─ شب عملیات، منتظر عبور گردان 410 بودم. تقریباً یک ساعت گذشت و از قایق‌ها خبری نشد. با سرعت خودم را به آنها رساندم. سازمان گردان به هم ریخته بود. بچه‌ها با قایق‌هایِ سنگین مشکل پیدا کرده بودند. به علی عابدینی رسیدم که با گروهان اول حرکت می‌کرد؛ ده تا دوازده نفری که داخل قایق نشسته بودند، با هم پارو می‌زدند، با وجود این، قایق فقط به اندازۀ یک متر جلو می‌رفت. به شدت نگران شدم. با این وضع نمی‌توانستند به موقع به خط دشمن برسند. عابدینی وقتی متوجه نگرانی من شد پرسید: چه ساعتی باید به خط دشمن برسیم؟ گفتم: ساعت دوزاده شب. از برنامۀ زمان‌بندی شده یک ساعت و نیم عقب بودند. با وجود این، با اطمینان گفت: به حول و قوه‌ی الهی، ساعت دوازده به خط دشمن می‌رسیم. با ناراحتی پرسیدم: چطوری؟ گفت: با توکل به خدا قایق را نزدیک قایق من کشید. سرش را جلو آورد و آهسته کنار گوشم گفت: الان کار دیگری می‌شود کرد؟ گفتم: نه... نمی‌شود! گفت: پس راهی غیر از توکل به خدا نیست. وقتی آرامش و اعتماد را در چهرۀ عابدینی دیدم، اطمینان پیدا کردم که به موقع می‌رسند. 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
دفاع مقدس
💠 سرداران گمنام گردان #غواص ۴۱۰ 🌸 عدد ۴۱۰ در میان رزمندگان کرمانی، جایگاه خاصی دارد. این عدد، شناسۀ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | دلتنگی های حاج در فراق یاران و همرزمان شهیدش 🌴 منطقه عملیاتی والفجر هشت 💦 گردان ۴۱۰ – لشکر۴۱ ثارالله (ع) 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
هدایت شده از دفاع مقدس
👈 به کانال "روایت فتح" بپیوندید -- موضوع: دفاع مقدس ─ تلگرام: 🆔 https://telegram.me/revayate_fath ─ ایتا: 🆔 https://eitaa.com/revayate_fath ─ سروش: 🆔 https://sapp.ir/revayate_fath_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | سرود زیبایِ رزمندگان در هِجرِ امام‌زمان‌(عج) 🔺 که این روزها وِرد زبانِ رزمندگان شده است. 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
روزشمار جنگ – 6 دی 1359.pdf
199.3K
🗓 روزشمار – 6 دی 1359 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
روزشمار جنگ – 6 دی 1361.pdf
718.4K
🗓 روزشمار – 6 دی 1361 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
روز شمار جنگ – 6 دی 1364.pdf
12.48M
🗓 روزشمار – 6 دی 1364 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
‍💠 خاطره ▪️ در حسینیه ‌لشکر ‌‌اعلام شد سخنران ‌امروز ‌براد رزین‌الدین ‌است او را نمی‌شناختم. با خود گفتم‌ که فرمانده‌ با تشریفات‌ خاصی‌می‌آید. درافکار خود بودم ‌که یک نفر از کنار من بلند شد و پشت‌ تریبون قرارگرفت. ‌اوهمان ‌زین‌الدین ‌بود!! 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
دفاع مقدس
‍💠 خاطره ▪️ در حسینیه ‌لشکر ‌‌اعلام شد سخنران ‌امروز ‌براد رزین‌الدین ‌است او را نمی‌شناختم. با خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دوران 🎥 سخنرانی شهید مهدی ، فرمانده لشکر17 علی ابن ابی طالب(ع) در مسجد مقدس جمکران : 🌸🌼🍀من یقین دارم که امام زمان(عج) در بین رزمندگان اسلام حضور دارد. 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
📷 بچه جنوب شهر دهه ۴۰ و ۵۰ - دلاورمرد ۶۰ 💠 روزی که جواد صراف اُسرا را لخت کرد! 🔹به اعتراف بچه های گردان، جواد صراف به جسارت، دلاوری و روحیه شاداب در صحنه نبرد معروف بود! آقا جواد در میدان جنگ چنان روحیه ای داشت که انگار نه انگار به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح می رود. ...او مرگ را به بازی گرفته بود ▫️عملیات آزادسازی "مهران" (تیر ماه ۱۳۶۵)، از جمله کارزارهایی بود که ابهت دشمن را شکست. او در کنار قاطعیت و صلابت، مهربان نیز بود حتی با اسرای دشمن!! - ... که تصاویر فوق به خوبی این را نشان می دهد نرمش و مهربانی اش با دشمنی که تا دقایقی قبل با گلوله مستقیم تانک نفرات او را شکار می کرد و حالا اسیر اوست فرمانده، اسرا را دلداری می دهد که خطری شما را تهدید نمی کند ...!! لباس هایتان را دربیاورید تا کمی خنک شوید! پاهایتان توی پوتین داغ شده! آنها را هم در بیارید تا هوا بخورد. ... و بعد هم کلمن آب تگری برایشان آورده و یکایک آنها را در آن ظهر گرم تابستان سیراب می کند💦 🌴جواد صراف، فرمانده جسور و دلاور گردان در این عملیات زنده ماند، ولی چند ماه بعد در عملیات کربلای پنج پرکشید🕊🕊🕊 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
💠 کانال‌ها واسۀ اونا، محلِ مِعراجشون بود! ♦️ نکنه واسه ما، محل سقوطمون باشه ‼️ 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
💕 یاد ایامی ... 🌈 یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم 🌷 در میان لاله و گل آشیانی داشتم 🌴 دوران 📷 عکس یادگاری- از راست: شهید محسن کردستانی، عبدالامیر عارفی، موسی الرضا سیدآبادی، حمید داودآبادی، شهید سید احمد یوسف ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ اوایل دی ماه 1365 ارتفاعات قلاویزان – مهران گردان حمزه، لشکر 27 محمد رسول الله (ص) یک ماه تمام، همه زندگی، خواب، خوراک و جنگ 5 نفر آدم، در همین سنگر کوچک که نماز را هم نشسته می خواندیم، بود. در کانال و سینه کش کوهها، در طراوت باران، در همسایگی موشها و زیر آتش خمپاره کفتاران بعثی. یادش بخیر از راست: شهید محسن کردستانی، عبدالامیر عارفی، موسی الرضا سیدآبادی، حمید داودآبادی، شهید سید احمد یوسف یک ماه بعد، محسن کردستانی و سید احمد یوسف در عملیات کربلای پنج در شلمچه، آسمانی شدند. شهید "محسن کردستانی" متولد 1348 شهادت: سه ‌شنبه 7/11/1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. مزار: بهشت ‌زهرا (س) قطعه‌ 27 ردیف 88 شماره‌ ت شهید "سیداحمد یوسف" متولد: 1347 شهادت: شنبه 11/11/1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. خاک‌سپاری: یک‌ شنبه 17/4/1375 مزار: بهشت‌ زهرا (س) قطعه‌ 29 ردیف 41 شماره‌9(داودآبادی) 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
🌴 شهدا بارشون رو بستند و رفتند!🌷 ‼️ ما موندیم، بارمون سنگین و سنگین‌تر شد! 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال "روایت فتح"
🌴 دوران 🔹 محمدباقر قابیباف، فرمانده لشکر 5 نصر - خراسان 🌷.. و برادر شهیدش، حسن قالیباف ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 💠 خاطره سردار قالیباف از آخرین دیدار با برادر شهیدش: ▫️ سخت ترین روزهای من آن روزهایی بود که درست در شلمچه نشسته بودیم. با همه آن نفراتی که آنجا بودیم ولی به خاطر شرایط خط، امکانش نبود و نمی توانستیم با هم وداع و خداحافظی کنیم من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم این برادرم (حسن) اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود. به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است. من رفتم و گفتم حداقل آن موقع نشد همدیگر را ببینیم. حالا شهید شده جنازه اش را ببینم، رفتم وارد شدم، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده ها آنجا جمع شده اند همه منتظر جنازه های شهدای خودشان هستند به همه گفتند این آقای قالیباف فرمانده لشگر نصر است. حالا شما تصور کنید جنازه برادرم را آوردند بیرون و همه آرزوی من این بود که یکبار او را ببوسم ولی وقتی دیدم آن خانواده های شهیدی که جنازه ای ندارند و من را نگاه می کنند نتوانستم برای آخرین بار...»😔😢 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به ثبت است بر جریده عالم دوام ما.... ا🌱🌿🌿🌱🌿🌱 📷انتشار عکس ، برای اولین بار ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 💕 ▫️وقتی بودیم، برای انجام امور نظافت، نوبت بندی کرده بودیم و هر روز یک نفر وظیفۀ نظافت را به عهده داشت. روزهای چهارشنبۀ هر هفته نوبت بود. او با وجود مسئولیت سنگین ، در هر حالت و موقعیتی، سخت مقیّد بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کاری، هر چقدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمی شد. سفره می انداخت و جمع می کرد. غذا و چای، آماده و تقسیم می کرد. خیلی تمیز ظرف ها را می شست. سنگر، محوطه و حتی دستشویی و توالت ها را به دقت و می کرد. شاید بعضی ها چنین اَعمالی را برای یک فرماندۀ شاخص نظامی جایز نمی دانستند، اما احمد متوسلیان منطق دیگری داشت. او می گفت: 🔹 « کسیه که توی ، برادر بزرگ تره و در سایر مواقع، کمترین و کوچک ترین برادر بچه هاست.» 🌴 با این رفتار خود بر قلب های بچه ها می کرد❣️ 📚 کتاب: 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال"روایت فتح" بپیوندید
😊 😊 | ⏳ 💠 آش با جاش !! 🔺 در منطقه و موقعیت ما یك وقت عراق زیاد آتش می‌ریخت، خصوصاً خمپاره. چپ و راست می‌زد. 🔹بچه‌ها حسابی كفری شده بودند. نقشه كشیدند، چند شب از این ماجرا نگذشته بود كه دو سه نفر از نیروها داوطلبانه رفتند سراغ عراقی‌ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. ➖ پرسیدیم: اینها دیگه چیه؟ ➖ گفتند: آش رو با جاش آوردیم! - پلو كه بدون دیگ نمیشه!😊 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
💠 رزمنده‌ای که نماز نمیخوند!! 🔺 توی گردان شایعه شده بود که نماز نمی‌خونه. مرتضی رو کرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هست، پیغمبری هست، قیامتی، نماز نمی‌خونه...» باور نکردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلوم که نمی‌خونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی می‌خونه که ریا نشه.» 🔹وقتی دو نفری توی سنگر کمین، 24ساعت مأمور شدیم، با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلّا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً 18ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟!» اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» ─ یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟ ─ نه تا حالا نخوندم... 🔸 طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟‌‌ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد. ▪️ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم. ‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم از کنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید. تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا (س) را صدا می‌زدم. 🔻چشم‌های زاغش را نگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند. 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
هدایت شده از mehr
شهید آوینی-دوکوهه کجاست؟.mp3
77.4K
📢صوت| شهید آوینی: دوکوهه کجاست؟ 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"
هدایت شده از mehr
شهیدآوینی_گفته_اند_شرف_المکان_بالمکین.mp3
52.5K
📢صوت| شهیدآوینی: گفته‌اند شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین... 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ کانال"روایت فتح"