👸🤵♂
🔸زوجهای خوشبخت چه میکنند؟!
💞 اگر بابت چیزی ناراحت باشند، حرف میزنند.
💞 توقع ندارند همهچیز بینقص باشد.
💞 از اشتباهات گریز ندارند و میپذیرند.
💞 در عمل هم عذرخواهی میکنند.
💞 توجه و عشقِ متقابل دارند.
💞 با هویت واقعی خودشان ظاهر میشوند.
💞 انتظارات را مؤدبانه به زبان میآورند.
💞 مسائل را در اولین فرصت حل میکنند.
#مهارتهای_گفتگو_با_همسر
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋
عکس العمل مورد نظر خانوما از مردشون😂
#ایده_دلبری
❥❥❥ @delbarkade
.
دلبرکده
▪️ گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود. 🔚 اگر انتظار داريد او حرفهايتان را رمزگشايي كند، برايتان
▪️ گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود.
🔚 هيچوقت از همسرتان بهعنوان ابزاري براي لشکركشی در جنگهاي عروس و مادرشوهري استفاده نكنيد. 📛
اینو انقدر که تو کانال توضیح دادیم؛ فکر کنم مثل «بابا آب داد» شده براتون🤪
اما
برای تازه واردها میگیم👇
👱🏻♀: ببین به مامانت بگو پا رو دم من نذاره...
👱🏼♂: مگه تو دم داری؟!
👩🏻: دفعه دیگه اگه مامانت اینو گفت، من جوابش رو میدم و منتظر تو نمیمونم...
👨🏻: بیخود میکنی...
👩🏻🦱: تو رو نمیدونم اما من دیگه به خاطر اون رفتار مامانت پامو خونهشون نمیذارم...
👨🏻🦱: به جهنم!
🙈🙈🙈 اگه همسرتون طبع گرمی دارن؛ خب ممکنه که
علاوه بر اینکه این جوابها رو با صدای بلند بشنوید، چهارتا حرف و بد و بیراه دیگه هم روش اضافه کنه 👀
اما
درمورد مردهای با طبع سرد ممکنه جوابها در ذهنشون داده بشن
که اتفاقاً خیلی بدتر هم هست و بدبینی و کینه ایشون هم به دنبال داره...🙎🏻♂
پس
مراقب باشید⚠️
که اصلاً به خط قرمزها نزدیک نشید و همیشه مؤدبانه و موقرانه حرف دلتون رو بیان کنین👇
🧕: میدونم مامانت منظوری نداره اما من از اون حرف / رفتارش خیلی ناراحت شدم. نمیخوام تو توی این مسئله دخالت کنی، همین که باهات حرف زدم حالم بهتر شد... 💌
🧮 سعی کنید حرف زدنتون با حساب کتاب و دو دو تا چهارتا باشه🔎
فکر کنید آیا گفتن این کلمه یا جمله، ارزش بهم ریختن رابطه و زندگیتون رو داره؟! 🧐
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر8 #دلبر _ولی شما اونور رو برا زندگی انتخاب کردین. یکی از ابروهایش را بالا داد
#داستان
#زادهی_مهر9
#غیرقابل_پیشبینی
خیلی زود و در فاصله دو روز از درخواستم، روبروی روزیتا نشستم. خودم را برای سؤالهای چالشی او آماده کردم. اولین سؤالش این بود:
_شما بالاخره کجا زندگی میکنید؟!
خیلی سریع جواب دادم:
_هر جا شما بخواین... البته کار من اون طرفه و دوست دارم خانمم کنارم باشه اما هر جور که دوست داشته باشید من همون کار رو میکنم.
در صورتش نشانی از شادی و ناراحتی ندیدم. سؤال دومش را بیربط به قبلی پرسید:
_اگه من تنها بخوام بیرون برم مشکلی ندارید؟ حتی اگه دبی باشه!
با لبخند جواب دادم:
_معمولاً بنای یه رابطه بر اعتماد هست! من آدم سخت گیر و بد دلی نیستـَم...
بلافاصله گفت:
_ببینید آقا مهرزاد من با این سؤالا نمیتونم شما رو بشناسم. شما هم همینطور. به نظر من همه چیز تو رابطه بهتر معلوم میشه وگرنه هیچکس نمیگه ماست من خرابه...
از ضرب المثلی که گفت یاد اجلال افتادم و لبهایم کش آمد.
_نظر من اینه قبل از هر جوابی، یه مدت همو بیشتر بشناسیم. البته منظورم رفت و آمدهای خونوادگی هست.
_خیلی هم عالی! کاملاً موافقم با نظرتون.
اولین درخواستم موقع خداحافظی این بود:
_اگه اجازه بدین شمارهتون رو داشته باشم.
سرش را تکان داد:
_عذر میخوام من زیاد از این کار خوشم نمیاد!
_به هرحال من اکثر مواقع تهران نیستم...
بدون تأمل جواب داد:
_هر وقت تشریف داشتین، اونم با حضور بزرگترها با هم حرف میزنیم.
دست از پا درازتر رفتم. تمام مسیر خانه در فکر حرفهای عجیبش بودم:
«به قیافهاش نمیخورد اینجور دختری باشه... با یه دست پیش میکشید و با یه دست پس میزد... شمارهاش رو دیگه چرا نداد...»
فکر آخرم را بلند گفتم. مامان نگاهم کرد:
_از نجابتشه مادر.
_من فکر میکنم میخواد با احتیاط وارد رابطه بشه. ببین مهرزاد، روزیتا رو تا جایی که من شناختم دختر غیرقابل پیش بینی هستش...
اخم کردم:
_غیرقابل پیش بینی یعنی چی؟!
مهری توضیح داد:
_یعنی برعکس ظاهرش، ساده نیست و کمی پیچیدگی داره شخصیتش. باید کشفش کنی و نمیتونی فکرش رو بخونی. مثلاً در مورد همین شماره تلفن. روزیتا دختر خجالتی یا حتی خیلی مذهبی نیست که بگیم به این دلایل شمارهشو نداده. من بیشتر فکر میکنم قصدش سنجیدن توئه. البته احتمال هم داره که نخواد یهویی وارد رابطه بشه و احتیاط میکنه که اگر خدای نکرده...
از تحلیل او خوشم آمد. وسط حرفش پریدم:
_تو اگه منتقد سینما میشدی؛ از مسعود فراستی هم معروفتر میبودی.
کُپ کرد. چند ثانیه سنگینی نگاهش را حس کردم. یکدفعه به حرف آمد:
_مرض... روانیِ لوسِ بیمزه..
سامان از صندلی کنارم به عقب برگشت:
_مهری جان... بچه نشسته.
از آینه دیدم که سرش را بالا گرفت. نگاهی به شوهرش انداخت:
_بچه خوابه.
نگاهی به من:
_حیف من که خواهر تو شدم!
بلند خندیدم. دندانهای سامان پیدا شد.
_استاد حالا بالاخره روزیتا خانم پاسخ مثبت میدن یا خیر؟!
_با این اخلاق گَندی که تو داری خیر. اصلاً خودم میرم زیرآبت رو میزنم!
این بار صدای خنده سامان بلند شد...
موقع خواب، دو ساعت غلت زدم. بعد از کلی فکر جورواجور، بالاخره خوابم برد. قبل از اذان صبح چشمانم باز شد. حال خودم را نمیفهمیدم. سعی کردم دوباره بخوابم. فایدهای نداشت. بلند شدم. وضو گرفتم و سه رکعت به نیت نماز شب خواندم. حس سبکی پیدا کردم. به سجده افتادم:
«خدایا تو از بهترین خیرها باخبری... دستم رو به طرفت کشیدم؛ دستم رو بگیر. از هر شرّی محافظتم کن! بهترین رو جلوی راهم بذار. میدونم لایقش نیستم اما تو از بزرگیت به من ببخش ای مهربانترین مهربانان!»
بعد از نماز صبح، دو ساعت بیشتر دوام نیاوردم:
_مامان نمیشه زنگ بزنی برا ناهار دعوتشون کنی؟!
چشمانش گرد شد:
_مامان الان ساعت هشته کجا زنگ بزنم؟
_خب بزن دیگه. شما هیچ کاری نکن. من غذا سفارش میدم.
_آخه مردم بیکار که نیستن، هر روز...!
ابروهایم در هم رفت. صورتم را برگرداندم:
_نخیر. فقط من بیکار و علاف و در به درم...
دوام نیاوردم و از خانه بیرون زدم. نیم ساعت بعد مادر زنگ زد:
_شازده پس کی میری غذاتو سفارش بدی؟! دو ساعت دیگه مهمونات پیداشون میشه...
دو مدل غذا با مخلفات سفارش دادم. فکر کردم اینبار باید دلیل ندادن شماره موبایلش را بفهمم. روزیتا به همراه مادرش آمد. بعد از ناهار، ظرف میوه را برای پذیرایی بردم. تند و تند دکمههای گوشیاش را فشار میداد.
_خوش به حال اونی که اینقدر تند تند دارید بهش پیام میدید!
گوشی را خاموش کرد و کنار گذاشت.
_گفتم تا شما میاین جواب دوستم رو بدم.
روی مبل کنارش نشستم.
_منم خیلی دلم میخواست یه نفر شمارهشو بهم میداد تا باهاش پیامک بازی کنم.
به صورتش نگاه کردم و ابروهایم را بالا انداختم. لبخندش را خورد.
@delbarkade
1_15025189151.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز سی و هفتم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزق ما بسته به یک نظر فاطمه است... ❤️
👤 #کلیپ «معنی خوشبختی» با نوای حاج مهدی #رسولی تقدیم نگاهتان
🏴 ایام شهادت #حضرت_زهرا ؛ #فاطمیه
❥❥❥ @delbarkade
💑
💔داخل دعواها حرمتها رو نشکنید
🔸دعوا و اختلاف در همهی خانوادهها پیش میاد مخصوصا توی خانوادههایی با سن زیر ۵ سال. ولی چیزی که خیلی مهمه اینه که باید توی دعــوا حرمتها نگــه داشتــه بشـــه.
🔸به هیــچ وجــه توی دعــوا اسمی از طلاق گرفتن، ازت متنفرم و یا ازدواج با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود و یا حرفهای زشت نزنید.
🔸حرفهای زشت توی دعـــوا مثل میخی میمونن که توی دیوار میزنین بعد از آشتی میخ کنده میشـه ولی جای میخ توی دیوار میمونه.
🔸درستــه که توی دعـوا نقــل و نبات پخش نمی کنن ولی نباید حرمتها شکسته بشه و اگر توی یه زندگی حرمتها شکسته بشه و روابط و حرف زدنها بدون مرز بشن فاتحه اون زندگی رو باید خوند!
#مهارتهای_گفتگو_با_همسر
@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📈
🪄میخوای بهترین خودت بشی
یا بهترین بشی!؟...!🥰
#تقویت_باورها
@delbarkade
👦🏻🧑🏻
😍 من داداش میخوام!
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶🏻
🏷اشتباه یادگرفت یا بد یادش دادن😂
#طنز
#فرزندآوری
❥❥❥ @delbarkade
1_15025189151.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز سی و هشتم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕
🔆 دختر تازه مسلمان از اهمیت حجاب می گوید:
💯پوشیدن حجاب برایم سخت بود اما وقتی به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فکر کردم و خودم را در محضر دختر پیامبر فرض کردم از خودم شرمنده شدم....
#حجاب
#فاطمیه
#تقویت_باورها
❥❥❥ @delbarkade
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک هل و گلاب 🍯💫
مواد لازم :🍱
پنج تخم مرغ درشت یا شش تا کوچک🥚
شکر یک و نیم ليوان🥡
روغن مایع یک لیوان
شیر یک لیوان🥛
گلاب نصف ليوان
پودر هل نصف قچ
آرد سه ليوان سر پر🥡
بکینگ پودر یک قغ سر پر
#کیک
به کانال طبع و مزاج غذاها بپیوندید👇👩🍳
@Taghzieh_tabaie_amzaj
👱🏻♀👵🏼
#پندانه
✅مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛😍 کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد ... عروس جواب داد: مادر داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم ...
💫مرد دوم تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه میگویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم. و دومی گفت: همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
💫قاضی گفت: مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود و نه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند. و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی ... و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم! چه عروس خوش بیان و خوبی،😍 که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد. و نگفت: بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم ...این گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است. اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود میدانند کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سوال خواهد كرد.
✅پیامبر اکرم (ص) فرمودند: "کامل ترین مؤمنان از نظر ایمان کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد و خوشرویی دوستی و محبت را پایدار می کند"
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🌷اللهم اجعل عواقب امورناخیرا🌷
#تقویت_باورها
#ارتباط_با_خانواده_همسر
❥❥❥ @delbarkade
.
دلبرکده
▪️ گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود. 🔚 هيچوقت از همسرتان بهعنوان ابزاري براي لشکركشی در جنگه
.
#ارسالی_اعضا
♨️ سؤال دوستمون در مورد این
پست...👌🏻
↙️شما هم میتونید نظرات و سوالاتتون رو به این آیدی برامون بفرستید↙️
@admin_delbarkade
💯♨️
#پاسخ_شما
در این حالت
خانم باید خیلی مراقب باشه✋🔦
چون روی شمشیر دو لب قرار داره⚔
اگر بخواد پشت شوهرش رو خالی کنه
که رابطه با همسرش خراب میشه🙅♀
اگر هم طرف خانوادهاش رو نگیره خب... 😵💫
پس بهتره با نقش حمایتی از همسر و ترجمه و تفسیر حرف های خانواده خودش
صلح و دوستی رو برقرار کنه.
🤏 گاهی هم شاید لازم باشه یه تذکر محترمانه به خانواده خودش بده تا احترام همسرش بیشتر حفظ بشه
و با تشریح بعضی خصوصیات و حساسیتهای همسرش، شخصیت ایشون روبه خانواده خودش بهتر بشناسونه👤
تا
کمتر بین همسر و خانواده خانم، اصطکاک ایجاد بشه و صلح و صفای بیشتری برقرار بشه🤝
مثلاً:
👨🏻🦱: به مامانت بگو پا رو دم من نذاره...
👩🏻🦱: حق داری ناراحت بشی چون هنوز مامان منو نشناختی. منم بودم ناراحت میشدم. حتماً با مامان در این باره حرف میزنم...
👨🏻: دفعه دیگه اگر داداشت این حرف رو تکرار کرد، میزنم تو دهنش...
👩🏻: من خودم از حرفش خیلی عصبانی شدم. اتفاقاً کشیدمش کنار و بهش تذکر دادم. خودت رو ناراحت نکن! من داداشم رو میشناسم اصلاً اینجور آدمی نیست! مطمئنم پشیمون شده اما غرورش اجازه عذرخواهی نمیده...
👱🏼♂: تو میخوای بری، برو اما من دیگه به خاطر اون رفتار بابات، پامو اونجا نمیذارم...
👱🏻♀: من بدون تو برم؟! حرفش هم نزن. شاید چون بابامه و به رفتارش عادت کردم به اندازه تو برام سنگین نباشه اما اینم بگم که میدونم منظوری نداشت. حالا منم باهاش حرف میزنم...
💁🏻♀مسلمه که در این مثالها نمیشه یه گفتگوی کامل رو نشون داد.
اما
🙆🏻♀یه خانم با سیاست اینو خوب میدونه که
باید
لحن کلام و موقعیت کلماتی که به کار میبره خیلی دقیق انتخاب بشه.
بهتره در همه گفتگوهای چالشی (عصبانیت، قهر، بگو و مگو...) این سه مرحله رو در نظر بگیرید:
🙋🏻♀۱. اول از همه، توپ رو تو زمین همسری بندازید و تأییدش کنید (آب رو آتیش باشید)
🤷🏻♀۲. کمی باهاش پاس کاری کنید و مثلا بگید اره اگه من اون کار رو نکرده بودم تو اینو نمی گفتی و...(یه سوزن به اون بزنید و یه جوال دوز به خودتون)
🧏🏻♀۳. بهش گل بزنید. یعنی درخواست روشن خودتون رو مطرح کنید. مثلاً: دوست دارم این کار رو انجام بدم/ندم
#مهارتهای_گفتگو_با_همسر
❥❥❥ @delbarkade
.
🥰
❤️ سعی کنید همیشه قبل از اینکه همسرتان از شما درخواست کند؛ او را در آغوش بگیرید. در #آغوش گرفتن همسرتان، باعث عاشقانهتر شدن بیشتر زندگی میشود...!
❥❥❥ @delbarkade
.
🎀
بانو جان 🎀
❤️🔥 حالا که دلبری را بلد شدید
❣ هنر دل نگهداشتن را هم زودتر یاد بگیرید
❤️ دل هر کسی آداب خاص خودش را دارد
💕 باید هوای دلی که به شما سپرده را داشته باشید
💓 حال دل را باید بلد باشید تا از دست ندهید!
💔 باید بلد باشید تا زخمیاش نکنید...
💞 تا همیشه صاحبش بمانید...
❤️🩹 نباید به حال خودش رهایش کنید
💝 یادتان نرود نگهداری از دل خیلی سختتر است از دلبری...
💘 آدمهای زیادی دلبری را بلدند
💖 اما نگهداری از دل را بلد نیستند
🏷 شما کدوم مورد رو بیشتر بلد شدید؟ 😄
بنویسید برامون ⬅️ @admin_delbarkade
به همین آیدی مثالهای کاربردی هم برامون بفرستید😍👌🏻
@Delbarkade
▬▬▬▬▬▬✿♥️
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر9 #غیرقابل_پیشبینی خیلی زود و در فاصله دو روز از درخواستم، روبروی روزیتا نشستم
#داستان
#زادهی_مهر10
#خان_اول
_راستش من دوست ندارم تا وقتی، لااقل از خودم مطمئن نشدم، رابطهمون از حد و حدود رسمی جلوتر بره...
_یعنی میخواین بگین که درمورد من هنوز شک دارین؟
شانههایش را بالا برد:
_نمیتونم دقیقاً اینو بگم! ولی خب... به هر حال من یه دخترم و میدونم اگر وارد رابطه احساسی بشم حتماً وابستگی پیش میاد و نمیتونم تصمیم درستی بگیرم.
از طرز فکرش خوشم آمد. به نشانه تأیید سر تکان دادم:
_میفهمم... ولی حق بدین برا منم سخته هر بار بخوام باهاتون حرف بزنم باید از هفت خان بگذرم.
_اگه فکر میکنید ارزشش رو ندار...
چشمانم را درشت کردم. اجازه ندادم حرفش را کامل کند:
_وای نه. من اصلاً منظورم این نیست!
صورتش را به طرفم چرخاند. با لبخند گفت:
_خب یه ذره تحمل کنید دیگه...
لبخندش به دلم نشست. نتوانستم چشم از صورتش بردارم:
_بله حتماً! تا هر وقت که شما بخواین.
متوجه نگاه خیرهام شد. از من رو گرفت:
_مامان کجا؟!
به دو مادر نگاه کردم. به طرف تراس رفتند. مادر روزیتا جوابش را داد:
_میریم گل و گیاههای شریفه خانم رو ببینیم.
روزیتا از جا بلند شد:
_پس من چی؟!
چشمان مامان بین من و روزیتا دو دو زد و با لبخند اشاره کرد:
_حالا شما حرفاتون رو بزنید. ما که اومدیم مهرزاد بهت نشون میده خانم خوشکله.
دوباره سر جایش نشست. لب و لوچهاش آویزان شد. با دست به بشقاب میوه اشاره کردم:
_حالا میوهتون رو بخورین. با هم میریم.
دو هفته از رابطه خانوادگی ما گذشت. هر روزش از کشفیاتی که در مورد روزیتا داشتم، به وجد آمدم. بر خلاف او، دل باختهاش شده بودم...
اجلال تماس گرفت:
_یه توک پا بیا و دوباره برگرد. اگه قضیه امضا نبود، مزاحمت نمیشدم...
با یک دسته گل ساده من و مامان به خانه پدر روزیتا رفتیم.
_بر خلاف میلم مجبورم برگردم دبی...
با چشمان سبزش نگاهم کرد:
_تا کی بر نمیگردین؟!
یک تای ابرویم را بالا بردم. تلفنش زنگ خورد. اسم دنیا روی صفحه افتاد. لبخندی به من زد و رد تماس داد.
_مشکلی نیست جواب بدین.
_مهم نیست بعد باهاش تماس میگیرم.
دوباره صدای زنگ گوشی بلند شد. اشاره کردم که:
_راحت باشین.
صدای زنگ را قطع کرد و گوشی را به پشت خواباند:
_بفرمایید. داشتین میگفتین...
_تمام سعیام رو میکنم که زودتر برگردم. اما معلوم نیست چقدر طول بکشه... شاید یه روزه انجام بشه شاید هم چند روز طول بکشه...
ابروهایش را بالا برد:
_فقط چند روز؟!
خندهای کرد:
_جوری که گفتین فکرکردم چند ماه طول میکشه.
به چشمانش زل زدم:
_دوری از شما انقده سختمه... فکر نکنم بیشتر از چند ساعت دووم بیارم.
برای فرار از نگاهم بلند شد:
_چایتون سرد شد. اگه میل دارید قهوه بیارم؟
تا دیر وقت نشستیم. دل کندن از او برایم طاقت فرسا بود. ساعت از یک گذشت. مامان برای بار سوم گفت:
_مادرجان زحمت رو کم کنیم؟
لبهایم را به هم فشار دادم:
_حالا اگه عقد بودیم، با هم میرفتیم.
سرش را زیر انداخت:
_هر چی خدا بخواد...
روی پا ایستادم. به مامان اشاره کردم که بلند شود. یکدفعه روزیتا صدایم زد:
_آقا مهرزاد...
کشدار گفتم:
_جانم...
_سلامت باشید! فکر کردم بهتره شماره هم رو داشته باشیم.
چند ثانیه مات نگاهش کردم:
_هه... حـَ حتماً!... ممنون.
گوشیاش را آورد تا شمارهام را ذخیره کند. وسط نوشتن شماره، باز دنیا زنگ زد. دوباره رد تماس داد. در حین ذخیره شمارهها و خداحافظی پشت سر هم برایش پیام آمد. به شوخی گفتم:
_حتماً کار واجب داره بنده خدا!
خونسرد گفت:
_حالا جوابش رو میدم.
داخل تخت خواب، فقط یک پیام زیبای شب بخیر برایش فرستادم. دو کلمه جواب داد:
«شب بخیر!»
صبح برای نماز، مقاومت کردم تا پیامی نفرستم. فکر کردم:
«الان همین روز اول پشیمونش میکنم.»
داخل فرودگاه زنگ زدم:
_الان دیگه باید گوشیمو رو حالت پرواز بذارم. خواستم قبلش صداتون رو بشنوم...
وقتی رسیدم پیام دادم:
«من الان دبی هستم. دلم بیشتر از چیزی که فکر میکردم براتون تنگ شده! سر فرصت زنگ میزنم.»
جوابش سه کلمه بود:
«رسیدن بخیر! ممنون.»
اجلال که از آمدن من مطمئن نبود، قرار کاری را برای فردا گذاشته بود.
_ای بابا... من که گفتم به تو دارم میام...
_باشه ولی من قبل از اینکه تو بگی قرار رو تنظیم کرده بودم. نمیشد ریسک کنم.
لب و لوچهام را کج کردم:
_میخواستم برا شب بلیط برگشت بگیرم.
چشمانش درشت شد و ابروهایش بالا رفت. دستانش را در هوا تاب داد. باز به فارسی گفت:
_ولک عاشقی بد مرض داری عِیْنی!
چشمانم را ریز کردم و با اخم گفتم:
_تُف علیک...
روی صندلی لم دادم. به تنها چیزی که فکر کردم تلفن زدن به روزیتا بود. با دست به اجلال اشاره کردم:
_روح روح...
سری تکان داد و بیحرف بیرون رفت.
هنوز خداحافظی نکرده بودم که اجلال برگشت. چند تا پرونده روی میز گذاشت. با لهجه عربی، به فارسی گفت:
_برگشت روی کار. کار اول. کار مهم. کار زِیْن...